نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: ...:: افول خورشيد ::...

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile ...:: افول خورشيد ::...



    مدينه حال و هواي غريبي دارد. چندي است كه شهر پيامبر(ص) ، مونس اشك و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از ياد برده است.

    از آن هنگام كه كاروان بزرگ حج ، از زيارت خانه خدا باز گشته‏اند،

    هر لحظه سيماي ملكوتي پيامبر(ص) افروخته‏تر مي‏شود و سرو بلندش، پس از يك عمر تلاش و پيكار، خميده‏تر مي‏گردد.

    گويا در همين روزها پيك الهي براي او پيام آورده است كه اي محمد :

    «تو مي‏ميري، ديگر مردمان نيز مي‏ميرند.» (زمر 30)


    در حالي كه دست بر شانه علي(ع) دارد، راهي «قبرستان بقيع» مي‏شود، تا در واپسين لحظات، براي اسيران خاك، طلبِ آمرزش كند.

    با قدمهايي شمرده، وارد «بقيع» مي‏شود. با نگاهي مهربان يك يك قبرها را از نظر مي‏گذراند و برايشان «فاتحه» مي‏خواند.

    سپس غرق در افكاري آشفته، ابروانش در هم گره مي‏خورد و با نگراني مي‏گويد :

    ـ فتنه‏ها، همچون پاره‏هاي شب تيره، پيش مي‏آيند، در حالي كه پيوسته و متراكمند.


    نگاهي به علي(ع) مي‏افكند و مي‏فرمايد:

    كليد گنجهاي دنيا و آخرت را به من پيشنهاد كرده‏اند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار مخير ساخته‏اند.

    اما من ديدار با خدا را برگزيدم.(1)

    علي(ع) پريشان مي‏شود؛ چرا كه دريافته است، پيامبر(ص) آخرين لحظات حيات را تجربه مي‏كند.

    اما اين پيامهاي آسماني براي پيامبر(ص)، نويد پايان رنجهاست. بيست و اندي سال، تلاش و پيكار و وقايع تلخ و شيرين آن، از برابر ديدگانش رژه مي‏روند.

    به ياد مي‏آورد كه چگونه بر سرش خار و خاشاك مي‏ريختند و پاي نبوتش را با كينه‏هاي ديرينه مي‏خليدند.

    دوران تلخ شِعب ابي‏طالب و ناله‏هاي جانگداز «سميه» و «بلال»، در زير خروارها عداوت و دشمني، از خاطرش محو نمي‏شود.

    اما اينك، در آن سوي آسمانها، پيامبران و اولياء، صف در صف، انتظار مقدمش را مي‏كشند و ملايك به يُمن ورودش بهشت را آذين بسته‏اند.

    فرشتگان ديدگان ملتمس خود را فرش راه او كرده‏اند

    و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، چشم از زمين بر نمي‏دارند.


    اما در پس تمامي شاديها، غمي جانكاه در وجود پيامبر(ص) شعله مي‏كشد و بر چهره‏اش هاله‏اي از اندوه نشانده است.

    گويا در اين دنيا، دل در گرو دلبندي دارد ، كه نمي‏تواند بدون او از اين كره خاكي دل بر كند.

    دلبندي كه حاصل عمر اوست و تمامي رنجهاي نبوت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمل كرده است.

    گاه كه سرماي تلخ و گزنده كفار، قلبش را مي‏آزارد، تنها حرارت دلرباي اين شاهكار عالم هستي،

    شكوفه‏هاي اميد را در قلبش مي‏پروراند و در جهان پر از تعفن و لجنزار كفر و شرك، تنها بوي بهشت را از او استشمام كرده است .

    و در ميان تمامي خاكيان، تنها او و چند تن ديگر از افلاكيان را مشاهده كرده است.


    چگونه مي‏تواند به عرش پرواز كند، اما پاره تن خود را در فرش، بي‏هيچ تكيه‏گاهي، يكه و تنها رها كند.

    گردباد حوادث را مي‏بيند، كه پس از او فاطمه‏اش(س) را در بر مي‏گيرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّي پرپر مي‏كنند.
    [SIZE=2]


    از سوي ديگر، فاطمه چگونه بي‏پدر، در اين ظلمتكده خواهد ماند. او كه چشمان مهربانش با وجود پيامبر(ص)، پيوندي ناگسستني يافته است،

    چگونه مي‏تواند پس از اين، بر خاك سرد و تيره مرقد پدر بنگرد.

    دل زهرا(س) با قلب پيامبر(ص) مي‏تپد و روح و روان فاطمه(س) آميخته‏اي از روح مقدس پيامبر(ص) است.

    اگر پيامبر(ص) بميرد، فاطمه(س) هم مي‏ميرد.


    چندي پيش پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود:

    ـ دخترم! هر سال جبرئيل تمامي قرآن را يك‏بار براي من مي‏خواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند.

    فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسيد:

    ـ پدر؛ معني اين كار چيست؟!

    ـ
    دختر عزيزم؛ گويا امسال، آخرين سال زندگي من است.(2)


    از آن هنگام، ديگر گل لبخندي بر گلزار چهره فاطمه(س) نشكفت و آن چهره بشاش و زيبا به چهره‏اي افسرده و غمگين بدل شده است.


    پی نوشتها :
    ---------------

    1ـ برخي سيره‏نويسان اهل سنت مي‏گويند: پيامبر(ص) به همراه غلام خود، ابومويهبه به بقيع رفت. مثل ابن‏اثير در كتاب الكامل في‏التاريخ، ج2، ص318.
    2ـ كشف‏الغمه، ابي‏الحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه.

    ادامه دارد ...

    نویسنده : سيدمهدي موسوي



  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    رفته رفته نشانه‏هاي مرگ، يك يك بر چهره پيامبر خدا (صلی الله علیه و اله) نقش مي‏بندد

    و تب بر سراسر وجودش خيمه مي‏زند؛ تا آنجا كه ديگر توان راه رفتن ندارد.


    روزها در حالي كه در بستر آرميده است،

    خيل مهاجر و انصار مي‏آيند و خاموش شدن آخرين شعله‏هاي حيات پيامبر (صلی الله علیه و اله) را ناباورانه نظاره مي‏كنند.


    ديده‏هاي نگران مهاجر و انصار با در خانه پيامبر (صلی الله علیه و اله) گره خورده است و هر لحظه كه در بر روي پاشنه مي‏چرخد، نفس در سينه‏ها، حبس مي‏شود ،

    كه شايد نفس پيامبر (صلی الله علیه و اله) نيز در سينه حبس شده باشد.


    در يكي از روزها كه بسياري از بزرگان مهاجر و انصار گرد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) حلقه زده‏اند و بر چهره آرام و بي‏حركت او مي‏نگرند،

    ناگهان چينهايي بر سيماي حضرت (صلی الله علیه و اله) نقش مي‏بندد.

    گويا در اعماق ذهنش، فكري همچون آهن مذاب در حال جوشش است، به‏گونه‏اي كه در اين لحظه‏ها، نيز پيامبر (صلی الله علیه و اله) را رها نمي‏كند.

    پيامبر (صلی الله علیه و اله) به زحمت، چشمان تب‏دارش را مي‏گشايد.


    فكر آينده امتش ـ كه سالها براي هدايتشان خون دل خورده است ـ سَكَرات مرگ را از يادش برده است.



    دانه‏هاي شفاف اشك بر گونه‏هايش مي‏غلطد.

    دل مهاجر و انصار، همچون دريايي طوفان‏زده، متلاطم است.

    به راستي چه چيزي موجب شده است، كه پيامبر (صلی الله علیه و اله) در آخرين لحظات، اين‏گونه خويش را به تعب وا دارد؟


    پيامبر (صلی الله علیه و اله) تمام نيروي خود را در زبان جمع كرده مي‏گويد :

    ـ براي من كاغذ و قلمي بياوريد، تا برايتان چيزي بنويسم، كه پس از من هرگز گمراه نشويد !

    نگاهها در هم گره مي‏خورد و هر كس مي‏كوشد تفكرات ديگران را بخواند.

    بعضي كه هنوز شعله‏هاي عشق به پيامبر (صلی الله علیه و اله) در وجودشان شعله مي‏كشد فرياد مي‏زنند :

    ـ چرا درنگ مي‏كنيد؟! پيامبر خدا در پي هدايت ماست؛ قلم و كاغذي بياوريد تا بنويسد !


    اما برخي ديگر كه از ديرباز، مرگ پيامبر (صلی الله علیه و اله) را انتظار مي‏كشيدند، و كينه‏هايي كهنه از دوران جاهليت، قلبهايشان را فرا گرفته است؛ فرياد زدند :


    ـ پيامبر بيمار است؛ اين سخن او نيز از بيماريش مي‏باشد.
    (3)


    آنان به خوبي مي‏دانستند كه پيامبر (صلی الله علیه و اله) با نوشتن، تمامي آرزوهاي شوم آنان را نقش بر آب خواهد كرد.

    اما چگونه ممكن بود، پيامبري كه در طول عمرش كلمه‏اي نابجا بر زبان نرانده است، پيرامون چنين مسأله مهمي، نابجا سخن گويد. كه خداوند نيز در مورد او مي‏فرمايد :



    «و ما ينطق عن الهوي، ان هو الاّ وحي يوحي»
    (النجم 3)


    پيامبر (صلی الله علیه و اله) دريافت، كه نطفه ابرهاي تيره و تار، بسته شده است و اين گذر زمان است كه در تنور حوادث مي‏دمد.

    رنگ پيامبر (صلی الله علیه و اله) دگرگون شد و موجي از غم، سراسر وجودش را فرا گرفت.


    پس از آن همه تلاش و جانفشانيهاي بي‏شمار براي پيامبر (صلی الله علیه و اله) بسيار دشوار بود كه ببينند ،


    دنيا آنچنان قلب برخي از ياران را سياه كرده است، كه حتي در كنار بستر تب‏آلودش نيز دست از نزاع بر نمي‏دارند.



    پيامبر (صلی الله علیه و اله) سخت رنجيده شد و در حالي كه سردرد امانش را بريده بود فرمود :

    ـ برويد. سزاوار نيست كه در حضور پيامبري بي‏شرمانه به نزاع بپردازيد.

    و سپس خاموش شد...


    اطرافيان پيامبر (صلی الله علیه و اله) ، در حالي كه سرها را پايين انداخته بودند، حجره پيامبر (صلی الله علیه و اله) را ترك كردند ،


    و اينك پيامبر بود و فاطمه (سلام الله علیها) و يار همدم و مهربانش علي(علیه السلام) و فرزندانش.



    اندوه بر تمامي چهره‏ها نشسته بود و فضايي رنج‏آور را آفريده بود.


    حسن و حسين(علیهما السلام) در حالي كه
    قدمهاي پيامبر (صلی الله علیه و اله) را مي‏بوسيدند، اشك مي‏ريختند.

    فاطمه (سلام الله علیها) نيز در كنار بالين پدر اشك مي‏ريزد.



    پرده‏هايي از اشك، دنياي اطراف پيامبر (صلی الله علیه و اله) را نيز لرزان مي‏كند.


    به پيامبر (صلی الله علیه و اله) گفتند:


    « چرا گريه مي‏كنيد؟ »



    فرمود :



    ـ براي خاندان و فرزندانم مي‏گريم و بر آنچه از بدكاران امتم به آنها مي‏رسد.

    گويي دخترم فاطمه را مي‏بينم كه بعد از من به وي ظلم مي‏شود و هر چه فرياد مي‏كند «پدر» ،

    هيچ كس به فرياد او نمي‏رسد.



    فاطمه (سلام الله علیها)
    همچون ابر بهار مي‏گريد.

    دستهاي لرزان پيامبر (صلی الله علیه و اله) آهسته بالا مي‏آيد و اشك از ديدگان فاطمه (علیها السلام) زدوده مي‏گويد :


    ـ فاطمه‏جان گريه مكن !

    فاطمه (علیها السلام) غرق در ماتم و اندوه پاسخ مي‏دهد :


    ـ من از محنتهايي كه پس ازشما بر من مي‏رسد نمي‏گريم،

    بلكه دوريتان برايم طاقت ‏فرساست.



    پيامبر (صلی الله علیه و اله) نگاهي به چهره دخترش مي‏افكند و به او اشاره‏اي مي‏كند.


    فاطمه (علیها السلام) بر روي چهره پدر خم مي‏شود و پس از لحظاتي
    لبخندي شيرين بر لبانش مي‏نشيند.

    بعدها كه از فاطمه (علیها السلام) علت لبخندش را پرسيدند گفت:


    پيامبر (صلی الله علیه و اله) آهسته به من فرمود :


    [size=2] ـ فاطمه‏جان؛ تو اولين كسي هستي كه به من ملحق مي‏شوي. (4)


    پی نوشتها :
    ---------------
    3ـ صحيح بخاري، كتاب علم، ج1، ص22 و ج2، ص14.
    صحيح مسلم، ج2، ص14. مسند احمد، ج1، ص325.
    طبقات كبري، ابن‏سعد، ج2، ص244.

    4ـ كشف‏الغمه، ابي‏الحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه.

    ادامه دارد ...

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    علي(علیه السلام) سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به دامن مي‏گيرد و فاطمه (علیها السلام) مات و مبهوت، عروج غمبار پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نظاره مي‏كند.

    بار ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) چشمهايش را مي‏گشايد و دست لرزانش را به سوي فاطمه (علیها السلام) دراز كرده، دست دخترش را به سينه مي‏چسباند.

    دست علي (علیه السلام) نيز در دست ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) است.

    مي‏خواهد سخن بگويد، اما اشك امانش نمي‏دهد.


    گريه آنچنان شديد است كه بدن پيامبر (صلی الله علیه و آله) مي‏لرزد ،

    و عقده‏هايي كه در گلوها مانده است به يك‏باره مي‏تركد.



    فاطمه (علیها السلام) كه عنان از دست داده است، با صدايي لرزان مي‏گويد :


    ـ اي پدر؛

    گريه‏ات قلبم را پاره‏ پاره كرد و جگرم را سوزاند.

    اي امين پروردگار؛

    اي فرستاده خدا؛

    پس از تو چه بر سر فرزندانت خواهد آمد ،


    و چه كسي علي(علیه السلام) را در راه دين، ياري خواهد كرد؟!



    پيامبر (صلی الله علیه و آله)
    دست فاطمه (علیها السلام) را آرام در دست علي (علیه السلام) مي‏نهد و مي‏فرمايد :


    ـ اي ابالحسن؛


    زهرا امانت خدا و پيامبر است. امانت خدا و پيامبر را خوب نگاهداري كن!


    ـ اي علي؛

    به خدا قسم زهرا سرور زنان بهشت است.


    ـ اي علي؛

    سوگند به خدا، من هنگامي به اين مقام رسيدم، كه آنچه براي خود خواسته بودم، براي او نيز درخواست كردم.


    ـ علي؛

    به جان فاطمه، خواسته‏هايش را برآور؛ چرا كه گفته او، گفته جبرئيل است.


    ـ علي‏جان؛

    من از كسي خشنودم كه فاطمه از او خشنود باشد، كه خشنودي او، خشنودي خدا و ملايكه است.


    ـ برادرم علي؛

    واي بر كسي كه دخترم را بيازارد!

    واي بر آن كس كه حق او را به ناحق از او بگيرد و واي بر آن كس كه حرمت او را پاس ندارد!



    فاطمه (علیها السلام) در آغوش پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود و علي (علیه السلام) سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بر دامان نهاده بود.


    فضاي حجره دگرگون بود و بوي بال ملايك همه جا را پر كرده بود.



    گويي قدسيان هم‏آوا و يك نفس پيامبر (صلی الله علیه و آله) را مي‏خواندند.


    بار ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) لب گشود و با صدايي كه از عمق جانش بر مي‏خاست، فرمود :



    ـ نفرين خدا بر كسي كه بر آنان ستم كند.



    نفسهاي پيامبر (صلی الله علیه و آله) به شماره افتادند.

    سكوتي تلخ حجره را فرا گرفت و تاريخ مي‏رفت تا تلخ‏ترين لحظات خود را تجربه كند.

    چشمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) از حركت ايستادند و به گوشه‏اي خيره شدند ،

    و ناگهان لبهاي مبارك پيامبر (صلی الله علیه و آله) تكاني خورد كه :



    «لا، بل الرفيق الا علي»


    پيامبر درگذشت
    [SIZE=2]


    منابع :
    ---------

    1- الكامل في‏التاريخ,ابن اثير ، جلد 2 ، ص 318

    2- كشف‏الغمه,ابي‏الحسن اربلي,كتابفروشي اسلاميه ، جلد 2 ، ص 8

    3- كتاب علم,صحيح بخاري ، جلد 1 ، ص 22

    4- كتاب علم,صحيح بخاري ، جلد 2 ، ص 14

    5- صحيح مسلم، جلد 2 ، ص 14

    6- مسند احمد ، جلد 1 ، ص 325

    7- طبقات كبري,ابن‏سعد ، جلد 2 ، ص 244

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •