-
مدیر بازنشسته
سر پيامبر در دامان علي عليهماالسلام
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود كه سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند: (و لقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم و ملائكه مرا كمك مىكردند، تا آن كه او را در ضريحش به خاک سپرديم ... (1)
و در غم رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حالى كه حضرت را غسل مىداد و كفن مىكرد، چنين فرمود: (بأبى أنت و أمى يا رسول الله لقد انقطع بموتك...): پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتى محروم شديم كه با مرگ ديگران از آن محروم نمىشديم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسمانى بود. مصيبت تو آنقدر بزرگ است كه ما را به خاطر تمام مصيبتهاى ديگر تسليت مىدهد و از اين جهت، تو منحصر به فرد هستى و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از اين جهت عموميت دارى و اگر نبود كه تو ما را به صبر امر فرمودى و از جزع و ناله نهى نمودى، سرچشمههاى اشك را خشك مىكرديم و درد و غم ما همواره باقى مىبود و اندوه ما زدوده نمىشد و اينها نيز براى تو اندك است، ولى مرگ را نمىتوان برطرف كرد، پدر و مادرم فداى تو باد! ما را نزد پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگهدار! (2)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) لحظاتى پيش از رحلت فرمود: (براى من كاغذ و دواتى بياوريد تا مكتوبى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد!) در اين لحظه، عمر بن الخطاب گفت: "اين مرد هذيان مىگويد و بيمارى بر او غلبه كرده است! ما را كتاب خدا بست است!" و شعار "حسبنا كتاب الله" را سر داد كه نقض كننده فرمايش نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) إنى تارك فيكم الثقلين... از همان مجلس ريشه گرفت.
پس از آن، در حالى كه على (عليه السلام) هنوز در حال غسل و تدفين پيامبر بود، گروهى در محلى به نام (سقيفه) جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز كردند و سرانجام ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيده، با او بيعت كردند و اين، آغاز مسيرى بود كه به نوبه خود نتايجى به همراه داشت.
پينوشتها:
1- نهج البلاغه، فيض الاسلام: خطبه 88 .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 226.
-
-
مدیر بازنشسته
راز انكار رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)
رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) در آخرين سفرحج (در عرفه)؛ در مكه؛ در غديرخم؛ در مدينه قبل از بيمارى و بعد از آن در جمع ياران يا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هيچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنانكه قرآن، رهروان رسول خدا(ص) را آگاه ساخته بود كه پيامبر هم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى و پيرى مانند ديگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.
در حجة الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم. هرگز مرا ديگر در اين جايگاه نخواهيد ديد.
هنگام بازگشت نيز در اجتماع بزرگ حاجيان فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم.
عبدالله بن مسعود گويد:
پيامبر اكرم(ص) يك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض كرديم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزديك شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نيز فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم و من دو چيز گران در ميان شما مىگذارم و مىروم: كتاب خدا و عترتم؛ اهلبيتم... و خداوند لطيف و آگاه به من خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين و نگرانند. پيامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بنابىطالب(عليه السلام) تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پيامبر خود در هراس هستيد. آيا پيش از من، پيامبرى بوده است كه جاودان باشد؟! آگاه باشيد، من به رحمت پروردگار خود خواهم پيوست و شما نيز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهيد شد... .
در فرصتى ديگر مردم را به رعايت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزديك است، من دعوت شده و دعوت را پذيرفتهام... بدانيد دو چيز است كه از نظر من بين آن دو هيچ تفاوتى نيست. اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تار مويى بين آن دو فرقى نمىگذارم. هر كس يكى را ترك كند مثل اين است كه آن ديگرى را هم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى و اهلبيت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبيت من رعايت كنيد و ...
(نيز فرمود:) آيا شما را به چيزى راهنمايى نكنم كه اگر بدان چنگ زنيد، پس از آن هرگز به ضلالت نيفتيد؟ گفتند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: آن(چيز) على است. با دوستى من دوستش بداريد و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بداريد. آنچه گفتم جبرئيل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرم(ص)در بيمارى خود كه به رحلتش انجاميد، فرمود:
مرگ من به همين زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشيد، من كتاب پروردگارم و اهلبيت خود را در ميان شما مىگذارم و مىروم. (سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:) اين شخص على بن ابى طالب است كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از يكديگر جدا نشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند.
در روز دوشنبه آخرين روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعلهور گرديده و فتنهها همچون پارههاى امواج تاريك شب، روى آورده است.
رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على بنابىطالب(ع) داشت. على(ع) شيونكنان، رحلت پيامبر(ص) را به اطرافيان خبر داد. در اين زمان ابوبكر به محل سكونت خود در «سنح» رفته بود و عايشه به دنبال وى فرستاد تا بىدرنگ به شهر آيد.
انكار رحلت رسول خدا(ص)
چون خبر وفات پيامبر(ص) زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مىپندارند پيامبر مرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلكه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس از اين كه گفته شد او مرده است به نزد ايشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مىگردد و دست و پاى كسانى را كه گمان بردهاند او مرده است، قطع خواهد كرد.
او بى وقفه مردم را بيم مىداد و در هراس و ترديد مىگذارد و آن كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مىگفت: هر كس بگويد او مرده است با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعدههايش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمىبرد.
در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى ترديد در رحلت رسول گرامى(ص) نداشت و از همين رو جز عباس، شنيده نشد كه كسى با عمر سخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز اين كه برخى چون آشوب آفرينى عمر را ديدند، گفتند: او چه مىگويد!! از وى بپرسيد مگر رسول خدا(ص) در اين باره به تو چيزى فرموده كه اين گونه سراسيمه و آشفته سخن مىگويى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.
موضوع رحلت براى خاندان پيامبر و مردم چنان قطعى و بديهى بود كه ابن ام مكتومِ نابينا نيز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمىديد همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مىگويى؟! مگر قرآن نيست كه مىفرمايد: "و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين".
محمد جز فرستادهاى كه پيش از او هم پيامبرانى(آمده و) گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود، (به شيوه جاهليت) بر مىگرديد! هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
عباس مىافزود: ترديد نيست كه رسول خدا(ص) مرده است. بياييد او را دفن كنيم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.) آيا خداوند شما را يك بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دو بار؟! او بزرگوارتر از آن است كه دو بار بميرد. بياييد او را دفن كنيم. اگر راست باشد كه او نمرده بر خداوند دشوار نيست كه خاك را از روى او به يك سو زند و ... .
با اين حال، عمر بدون كمترين توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مىكرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونت خود در سنح رسيد. و چون چشم به جسد مطهر پيامبر(ص) دوخت، همان آيه را كه پيشتر ديگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت فراخواند و او نيز ساكت بر زمين نشست و گفت: گويا اين آيه را پيش از اين نشنيده بودم. آيا اين از قرآن است؟!
انگيزه انكار رحلت
محققان و مورخان اهل تسنن بر پايه اعتراف عمر انگيزه او را زمينه سازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كردهاند.
ابن ابىالحديد مىنويسد: عمر با اين اقدام مىخواست فرصتى براى رسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد؛ زيرا او در فرداى «سقيفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انكار وفات پيامبر(ص)، گفت: وقتى فهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوب به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يا از اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دين و دولت بود.(!) تا ابوبكر برسد ... چنين دروغ مصلحت آميز در هر آيينى مشروع مىباشد.
او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آنها را از فكر در مورد اوضاع بعد از پيغمبر(ص) و حوادثى كه انتظار وقوع آن مىرود، غافل نمود.
عمر هر چند براى انديشيدن و چارهجويى به منظور توفيق در تصميم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آنها آرزو مىكردند اين سخن راست در آيد و رهبر خود را بدين زودى از دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مىداد كه محمد خاتم(ص) نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به زودى باز مىگردد.
3- بر پايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براى تعيين جانشين او نيست.
4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعت با جانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان است.
5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوان جانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.
6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجه نكرد و چون ابوبكر رسيد و جملهاى مىگويد و عمر آرام مىگيرد؛ زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مىنماياند. اين واقعه حتى اگر صحنه سازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مىتوانست مردم را به نقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نويسندگان غير شيعه، گاه در دفاع و توجيه واكنش عمر مىنويسند: اين رفتار عمر از شدت علاقهاش به پيامبر و به موجب دهشت زدگى او از رحلت حضرت بود! حال آنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پيرامون رفتار ديروزش مطالبى گفته است كه هيچ اين توجيه و جانبدارى را تاييد نمىكند.
ابن ابىالحديد عذرخواهى عمر را چنين نقل كرده است: وقتىفهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يا از اسلام بازگردند.
افزون بر اين، بايد پرسيد:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(ص)بود، مىبايست پس از اعلام قطعى ابوبكر، بر دهشت وى افزوده مىشد نه اين كه آرام گيرد و بر زمين نشيند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبر شركت نجست و بىدرنگ به سقيفه شتافت؟
3- چرا جز او كسي چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى از دختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟
4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه در حال حيات حضرت به وى نسبت هذيان و بيهودهگويى داد و به ديگران نيز نهيب زد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چه مىگويد؟!
5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيش آمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسول خدا(ص) نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى باز مىگردد و دست و پا قطع مىكند؟!
6- هنگامى كه اسامه براى تاخير در حركت سپاه خود عذر مىآورد كه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مىگفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند بر شما منت نهاده است كه تا وعدههايش محقق نشود، پيامبر(ص) از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذر مىآورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنها گذاشت دليل آن است كه آنها همه مىدانستند كه به زودى رسول خدا(ص) رحلت خواهد كرد.
7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجال برانگيخت؟
8- چه حكمتي داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه با سخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه او تغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(ص) نيز بسان مردم مىميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبود بلكه مىگفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوز كارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.»
به اعتراف ابنابىالحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت براى رسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.
يوسف بوشهرى
ماهنامه كوثر شماره39
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن