از جمله مباحث مهمي كه هميشه به موازات بعثت پيامبراكرم(ص) محل بحث بوده، بررسي امي بودن آن حضرت است. از آنجا كه اين كلمه به صراحت در قرآن مجيد نيز بارها به كار رفته، لذا دانشمندان علوم قرآني، ناگزير به بيان نظر و ديدگاه خود در زمينه معاني امي پرداختهاند و از اين رهگذار آراء متفاوتي مطرح شده كه نويسنده اين مقاله كوشيده با بهرهگيري از معناي اصلي اين واژه به ارزيابي دقيق معناي امي بودن پيامبر(ص) بپردازد.
آيات مربوطه به بعثت در قرآن
«الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوباً عندهم فيالتوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهي'هم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم إصرهم و الاغلال التي كانت عليهم فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذي أنزل معه اولئك هم المفلحون» اعراف، 157
«قل يا ايها الناس اني رسول الله اليكم جميعاً الذي له ملك السموات و الارض لا اله الا هو يحيي و يميت فأمنوا بالله و رسوله النبي الامي الذي يومن بالله و كلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون.» اعراف، 158
«و منهم امّييون لا يعلمون الكتاب الا اماني و ان هم الا يظنون». بقره، 78
«فان حا´جوك فقل اسلمت وجهي لله و من اتبعن و قل للذين اوتوا الكتاب و الامّيين ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد». آل عمران، 20
«و من اهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار يوده اليك و منهم ان تامنه بدينار لايؤده اليك الا مادمت عليه قائماً ذلك بانهم قالوا من ليس علينا في الميين سبيل و يقولون علي الله الكذب و هم يعلمون». آلعمران، 75
«هو الذي بعث في الامّيين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يلمعهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلالٍ مبين». جمعه، 2
«و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذي بين يديه و لتنذر ام القري و من حولها و الذين يؤمنون بالاخرة يؤمنون به و هم علي صلاتهم يحافظون» انعام، 92
«و كذلك أوحينا اليك قرءاناً عربياً لتنذر ام القري و من حولها و تنذر يوم الجمع لاريب فيه فريقٌ فيالجنة و فريق فيالسعير».
شوري، 7
«و ما كنت تتلوا من قبله من كتابٍ و لا تخطه بيمينك اذاًلارتاب المبطلون». عنكبوت، 48
با مراجعه به فرهنگهاي لغت، به سادگي به دست ميآيد كه معناي اصلي ام عبارت است از اصل و پايه هر چيز كه چيزهاي ديگر به آن منضم ميشود و نيز منشأ و سرچشمه هر چيز. همچنين ام در لغت به معني قصد و آهنگ نيز آمده است و از معناي معروف اين كلمه كه بيارتباط با معناي سابق الذكر نميباشد، معناي مادر ميباشد. شايد بتوان گفت كه ام، مشترك معنوي است و معني جامع آن همان اصل و پايه و سرچشمه است و نهايتاً اينكه استعمال آن در مادر حقيقتي به قدري شهرت دارد كه احتمال داده ميشود، در مادر حقيقت و در معناي ديگر مجاز است.
واژه امي نيز با توجه به ريشه آن و ساير عوامل داراي چند معنا است:
1- منسوب به اصل و سرچشمه هر چيز. پس انسان امي كسي است كه بر اساس اصل و فطرت خود عمل ميكند.
2- منسوب به مادر. فرد وابسته به مادر و كسي كه فقط به تربيت مادر اكتفا ميكند را امي گويند.
3- اسم منسوب براي كلمه مركبي كه يكي از آن دو كلمه تركيب شده، واژه ام باشد همچون كلمات مركب امالقري و امالكتاب كه در حالت منسوب، امي ميشود.
4- درس نخوانده و غير متعلم
5- جاهل، نادان و غافل
6- منسوب به امت. پس به اهالي و شهروندان و بوميان هر امت و ملتي، امي گفته ميشود.

واژه امي در قرآن كريم:
الف- اهل مكه: حضرت ابراهيم(ع)، هنگام دعا از خداوند ميخواهد كه: اين شهر(مكه) را محل امن قرار ده و از ميان اهالي همين شهر، فردي را برگزين كه آيات تو را برايشان تلاوت كرده و به تعليم كتاب به آنها بپردازد... (و اذا قال ابراهيم رب اجعل هذا بلداً ءامناً و ارزق اهله من الثمرات... ربنا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة ويزكيهم انك انت العزيز الحكيم. بقره، 129-126 و از طرفي در سوره جمعه، اجابت درخواست ابراهيم(ع) را متذكر ميشود: هو الذي بعث في الميّين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه... جمعه، 2.
ضمن مطابقت اين دو دسته آيات، ميتوان به دست آورد كه منظور از امّيين، همان اهالي مكه يا اهالي بلد امن ميباشند كه در سوره بقره آمده بود و اگر گفته شود كه وجه تسميه ناميده شدن اهالي مكه به اميها چه ميباشد، خواهيم گفت كه: طبق دو آيه صريح ... و لتنذر ام القري و من حولها... انعام، 92، «و كذلك أوحينا اليك قرآناً عربياً لتنذر ام القري و من حولها... شوري، 7»، از مكه معظم، تعبير به أمالقري آورده است و همانطور كه قبلاً گفته شد در كلمات تركيبي، هنگام منسوب شدن، ميتوان حرف ياء نسبت را به يكي از دو قسمت تركيب، متصل نمود كه اين كار در كلمه تركيبي فوقالذكر (امالقري) امي ميشود كه جمع آن نيز امّييون و امّيين ميشود. در اين زمينه كه منظور از امي، مردم مكه و به تبع آن پيامبر اكرم(ص) ميباشد، احاديثي وارد شده كه در پايان مقاله به يك مورد اشاره خواهد شد. پس طبق اين رأي و كاربرد ترجمه آيه 2 از سوره جمعه بدين صورت خواهد بود: او، كسي است كه در ميان اهل مكه، رسولي را از خودشان مبعوث كرد تا...
ب- اهل يك جماعت داراي وجه اشتراك يا اهل يك امت: ديگراني نيز با اتكا به اين معنا از كلمه امي، چنين ترجمهاي را براي آيه 2 سوره جمعه برگزيدهاند: اوست خدايي كه ميان امتها (اهالي هر امت) پيامبري از خود آنها برانگيخت تا بر آنان آيات وحي خدا را تلاوت كنند و...
ج- غير اهل كتاب (فاقد كتاب آسماني): به نظر ميرسد بر اساس يك تقسيمبندي، حداقل مردم زمان و مكان نزول به 2 دسته اصلي تقسيم ميشدهاند: 1- اهل كتاب 2- امّييون. اهل كتاب كساني بودند كه برخوردار از كتب آسماني و پيامبر الهي بودهاند (چه به مضامين كتب الهي خودآگاه بوده باشند و چه نبوده باشند) و امّييون نيز افرادي بودند كه برخوردار از كتاب آسماني و پيامبر الهي نبودهاند و ملاك در اين برخورداري از پيامبر الهي، وضعيت كنوني آنها ميباشد و نه گذشتگان بسيار دور آنها كه بعداً، اثرات ناچيزي از تعاليم آن پيامبر الهي باقي مانده باشد (همچون مشركين قريش) پس بر اين اساس مردم به 2 گروه تقسيم ميشدند: امي و كتابي؛ در كتاب تاريخ سياسي اسلامي (سيره رسول خدا) نوشته رسول جعفريان آمده است: «حداقل در مواردي، اصطلاح اهل كتاب در برابر اصطلاح امي و امّيين قرار دارد. گروهي از ساكنان عرب و غير عرب حجاز، اهل كتاب و گروهي ديگر امي يعني فاقد كتاب بودند. هر دو اصطلاح از پيش از اسلام وجود داشته و قرآن نيز از آنها استفاده كرده است. در آيه 20 آلعمران آمده: اگر با تو، به محاجه برخيزند، بگوي: من و پيروانم در دين خويش به خدا اخلاص ورزيديم؛ به اهل كتاب و اميها بگو: آيا شما هم به خدا اخلاص ورزيدهايد» 1
در هر صورت، تقسيمبندي فوقالذكر به امي و اهل كتاب (كتابي) به صراحت در آيه 20 سوره آلعمران (قل للذين اوتوا الكتاب و الامّيين...) و به صورت ديگري در آيه 75 همين سوره آمده است.
و اما ارتباط بين كاربرد و معناي اول امي (اهل مكه) با كاربرد سوم آن (غير اهل كتاب) نيز به اين صورت است كه: چون مكه، مركز و پايگاه اصلي غير اهل كتاب بوده است بنابراين به اهل مكه كه فاقد كتاب آسماني بودند، امي ميگفتند و به تبع اهل مكه در واقع مركز فاقدين كتاب بوده است به ساير فاقدين اهل كتاب نيز، امي ميگفتهاند، شخص پيامبر هم، به هر دو دليل، امي بوده است زيرا اولاً (به استناد آيه 48 سوره عنكبوت) اهل كتاب نبوده و ثانياً اهل شهر مكه بوده است.
د- در غير بصير و فاقد دانش نسبت به كتب آسماني: به تصريح آيه 78 سوره بقره (و منهم امّييون لا يعلمون الكتاب...) بعضي از اهل كتاب هم هستند كه نسبت به كتاب آسماني خود فاقد دانش و بصيرت هستند. حتي از اين استعمال نيز نميتوان به طور قطع، معناي بيسواد را براي امي استخراج نمود زيرا فقدان دانش و علم و سواد در آيه مذكور به الكتاب (يعني كتاب آسماني) تعلق گرفته و نه مطلق هر كتابي (و نتيجتاً برخورداري يا عدم برخورداري از سواد خواندن و نوشتن) ولي چون در آن اعصار، علم و كتاب عمدتاً خلاصه ميشده در علم به كتاب الهي، بنابراين استنباط فاقد سواد از كلمه امي در آيه مذكور به طور غير صريح، ممكن است.
ولي عنوان فاقد بصيرت براي واژه امي در اين آيه از هر چيز ديگري مناسبتر است زيرا قبلاً فهميدم كه اهل كتاب، غير اهل كتاب (يعني غير متدينين و فاقدين كتاب الهي) را امي ميخواندند و مطابق با اين آيه، حتي، قسمتي از اهل كتاب نيز، امي قلمداد شدهاند.
ضمناً از آنجايي كه در ايام پيامبران پيشين، علم و تحقيق و مطالعه، بيشتر بر روي كتابهاي پيامبران بوده است و بسيار كمتر در مسائل ديگر وجود داشته لذا، اين اهل كتاب بودهاند كه اهل تحقيق بودهاند و عليالظاهر اهل كتاب، به همين دليل (فقدان بحث تحقيق و عدم وجود كتاب و بررسي در ميان غير اهل كتاب) به غير اهل كتاب، لقب بيسواد (نادان، جاهل و غافل) دادهاند و بيسواد نيز نه به معني فاقد سواد خواندن و نوشتن بلكه به معناي جاهل، نادان، غير محقق و غيرآگاه نسبت به جهان (تقريباً همان معنايي از بيسواد كه امروزه به صورت كنايي به ديگران گفته ميشود) و شايد به همين دليل باشد كه قرآن نيز به عدهاي از خود اهل كتاب مطابق آيه صدر بحث، امي و بيسواد ميگويد. با آنكه همان عده از اهل كتاب نيز اهل خواندن كتاب بودهاند اما نه به قصد تحقيق و بررسي بلكه به اميد ثواب و پاداش.
ه - انسان اصولي و فطري (متصل به اصل و فطرت): اين معنا كه كاملاً منطبق بر معناي لغوي ام به معناي اصل و پايه و سرچشمه ميباشد، وقتي در مورد انسان به كار ميرود به اين معنا خواهد بود كه وي با مراجعه به فطرت و اصل خود و بهرهمندي كامل از آن، به منبع بيبديل خدايي انسان دست يافته است. زيرا اصل و پايه و اساس در مورد انسان، همان آفرينش خداوندي است كه پروردگار عالم، انسان را بر آن سرشته است «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي فطرالناس عليها... روم، 30» و بنابر اين، انساني كه سر به اساس و بنياد آفرينش خود بزند و از آن سرچشمه خدادادي بهره گيرد، يك انسان امي، اصولي، ريشهدار و اصيل است. اين كاربرد از امي به وضوح در دو آيه 157 و 158 سوره اعراف ديده ميشود و اينك به همين مناسبت، به بررسي اين دو آيه ميپردازيم: رسول، كسي است كه به مقام سفارت رسمي الهي رسيده است يعني پيامهاي مبدأ آفرينش را براي رهايي خلق از ظلمت و رهيابي به نور، به سوي مردم ابلاغ ميكند. نبي كسي است كه به مقام بهرهمندي از اخبار آفرينش و رمز و رموز آن رسيده است. دست يافته به اخبار آفرينش را نبي گويند. امي كسي است كه با مراجعه به درون خود، راه و رسم زندگي را از فطرت و آفرينش خدادادي خودش ميگيرد. انسان اگر به درون خود مراجعه كند خوبي و بدي اكثر چيزها را ميداند و به زشتي و پلشتي امور غيرانساني و به درستي و زيبايي امور انساني آگاهي مييابد و اگر به اين آگاهيهاي اوليه خود عمل كند زمينه آگاهي و اطلاع بر ساير نادانستهها را فراهم كرده است و به فرمايش پيامبر(ص): هر كس به دانش موجود خود عمل كند و آن را به كار ببرد، خداوند نيز دانش آنچه را كه نميداند به او خواهد داد. و اين پيامبر(ص) گرامي بود كه بعد از ولادت و از آن زماني كه خود را شناخت بر اساس فطرت خود عمل كرد و بسرعت بهعنوان يك انسان داراي فضيلت و پسنديده و ستوده، معرفي شد او بود كه به بانگ اصالت انساني لبيك گفت و به نداهاي واقعي درونياش كه همانا حركت در مسير آگاهي و بصيرت، كردار شايسته، نوعدوستي، خيرخواهي، پرهيز از رذائل، اجتناب از بديها و... است، پاسخ مثبت داد و كمكم روزنههاي حيات ملكوتي و همدم با فرشته شدن را به سوي او ميگشود. درست است كه لياقت راهيابي به بارگاه ملكوت، فضلي است چند چندان از سوي حضرت پروردگار ولي راه ورودي آن، صرفاً هماني است كه خود خدا ترسيم كرده و در وجود انسانها تعبيه كرده يعني رويكرد درست به سوي آفرينش خدا: «روي، راستدار به سوي آفرينش خداونديات كه تو را بر آن سرشته است» و او با اين رويكرد مخلصانه ،براي دين، متدين شد (امي) و لذا لايق براي ارتباط منظمتر با فرشتگان پروردگار و در ادامه آن ديدار پرهيجان و طربانگيز خود او... و با اين ديدارها و دريافتها بود كه از رمز و راز هستي باخبر شد(نبي) و چنان صلاحيت و ظرفيتش بالا رفت كه ظرفيت و جنبه ابلاغ پيام به بشر را نيز پيدا كرد يعني كه پس از هدايت و راهيابي خودش، صلاحيت يافت كه مأمور و سفير رسمي او شود، براي هدايت و راهنمايي سايرين (رسول). و اين هر سه مرحله از بالا به پايين در آيه 157 سوره اعراف آمده است «الذين يتبعون الرسول النبي الامي...» و ما را نيز به پيروي همان راهي كه پيامبر(ص) طي كرده، سفارش ميكند، علت اينكه صفات برتر را در ابتدا آورده (رسول، نبي، امي) اين است كه ميخواهد با صفت رسول، شخصيت والاي او را نشان دهد و در ادامه ميگويد كه اين رسول با اين عظمت از همين راهي كه در دست همه هست به اينجا رسيده است يعني سير تكاملي و حركت رسول اكرم(ص) را نشان ميدهد كه چگونه با رويكرد مثبت به درون خود و گذر از اميت، نبي شد و بعد از آن به رسالت نائل آمد و سفارش به مردميان است كه: گل سرسبد انسانها از اين راه عبور كرد،راه تكامل در اختيار همه هست (گر چه رسالت و سفارت رسمي به پايان رسيده باشد.) در آيه دوم (158 سوره اعراف) نيز بعد از اينكه رسالت او را جهاني اعلام ميكند بار ديگر صفات مزبور را تكرار ميكند و از مردم ميخواهد كه به چنين شخصي ايمان آوريد: «... فامنوا بالله و رسوله النبي الامي الذي يؤمن بالله و كلماته...» و آن فرد امي و پايهاي و اصولگرا، كسي است كه به الله، ايمان آورد (ايمان به معناي واقعي) و نيز به كلمات الله. پس پيامبر گرامي از راه فطرت الهي (= دين استوار) و ايمان آوردن به الله و كلماتش به نبوت و رسالت رسيد.
در قرآن كريم، آياتي هستند كه به ذكر خصوصيات و صفات پيامبر(ص) پرداختهاند و به نظر ميرسد آن وصفي كه ناظر به عمل به مفاد آيه فطرت سابق الذكر (روم 30) باشد، يعني رويكرد دقيق به دين پايدار الهي و اصل و درون خودش كه همان سرچشمه انسانيت است، همين وصف امي خواهد بود كه به معناي رجوع كننده به اصل و پايه و سرچشمه ميباشد و در آيات 157 و 158 سوره اعراف يادآوري شده است.
متأسفانه عده بسياري به هنگام ترجمه امي براي پيامبر(ص) در آيات مذكور از عبارت فاقد سوادخواندن و نوشتن، استفاده ميكنند كه بايد گفت: اولاً آيات مذكور (157 و 158، سوره اعراف) در صدد توصيف و مدح پيامبر(ص) ميباشد، آيا در هنگام تعريف و تمجيد از فردي، ميتوان از كلمه بيسواد(يا فاقد سواد)! استفاده كرد؟ ثانياً در ابتداي آيه، مأمور به پيروي از رسول نبي امي شدهايم. آيا به نظر شما، پروردگار عالم سفارش ميكند كه از رسول نبي بيسواد! (نغوذبالله) پيروي كنيم. بحث بر سر اين نيست كه پيامبر(ص) به كلاس درس رفته است يا خير بلكه بحث اين است كه خداوند رسول خود را با صفتي كه از نظر اهل علم مذموم است، نميستايد و به علاوه بگويد از او پيروي هم بكنيد. ممكن است كسي بگويد كه براي نيل به اهداف بلند انساني، ميشود بينياز به سواد هم، حركت كرد كه اگر فرضاً چنين باشد، ديگر دعوت به پيروي از چنين شيوهاي، مقبول نيست (ولو كه مسير ممكن باشد). در پايان اين بخش بايد گفت، زماني كه واژه امي در توصيف اختصاصي پيامبر(ص) بكار رود، از هر دو گروه امّييون و اهل كتاب خارج خواهد بود و شاهد اين مطلب آيه 20 سوره آلعمران است كه در بند اول آيه توصيف پيامبر به صورت مشروح (كه شرح امي است) آمده و بعد از آن به صراحت از اهل كتاب و امّييون نام برده شده است. راستي پيامبر گرامي چگونه فاقد سواد بوده حال آنكه خود، شخصاً به تعليم قرآن به مردم ميپرداخته است مگر نه اين است كه ايشان از تمام آيات قرآني در مواقع مختلف و مناسب استفاده ميكرده؟ اگر اين مطلب صحيح است، ضرورتاً يا ميبايست از روي متني بوده باشد (كه شأن پيامبر(ص) از اين هم بالاتر است) و يا ايشان حافظ كل قرآن بوده است كه اين دومي نيز، داستان كتابت وحي را كمرنگ ميكند. پررنگ شدن داستان كتابت وحي و نياز پيامبر(ص) به نويسندگاني براي نوشتن متن وحي (به دليل بيسوادي خود وي) آن قدر به ابتذال كشيده شده كه حتي ميبينيم افرادي نظير عبدالله بن ابيسرح و معاوية بن ابوسفيان نيز جزو مشهورترين آنها قرار ميگيرند و اين مطلب، خود، اين گمان را تقويت ميكند كه شايد رابطهاي ما بين ترجمه امي به بيسواد (در مورد شخص پيامبر(ص)) و داستان پررنگ كتابت وحي وجود دارد. نكند با استفاده از زمينه واژه امي (كه قابليت ترجمه به بيسواد را هم ميتواند داشته باشد)، دستگاه خلاقت بنياميه و بعديها، پيامبر را بيسواد كردند و لذا نيازمند به باسواداني جهت كتابت وحي و... بالنتيجه بزرگ شدن افرادي مثل معاويةبن ابوسفيان و عبدالله بن ابيسرحي كه به صراحت بگويد: من هنگام كتابت وحي دست به تقلب ميزنم (و جابجايي). در اينجا به هيچ وجه قصد زير سؤال بردن كتابت قرآن را نداشته و ندارم و بديهي است كه پيامبر از مردم باسواد و علاقهمند آن روز، شخصاً خواسته باشد كه براي خود جزواتي تهيه و نسبت به نوشتن آيات و سور قرآني اقدام نمايند تا هم مأنوس شوند و بهرهمند و هم در جا افتادن كلمات قرآن در جامعه، نقشي ايفاء كنند ولي اين كجا و آن كجا كه پيامبر به دليل بيسوادي (با عرض پوزش از ساحت قدسي آن حضرت) دست به دامان هر كسي بشود تا وحي الهي (آخرين وحي الهي به برترين انسان آفرينش) ايمن بماند! تازه اگر به افسانه فقدان سواد پيامبر(ص) در قبل از بعثت و رسالتش اعتنا كنيم، بيترديد بعد از نائل شدن به مقام رسالت بايد گفت كه: انساني كه در يك تربيت الهي به مرحله نبوت رسيده و انساني كه اشرف آفريده شدگان است و بعد از بعثت، به كرسي عالم تكيه زده و به عبارتي عالم تحت رؤيت او است؛ چگونه چنين انساني بعد از اين تكامل بينظير از ابتداييترين معرفت عادي يعني سواد خواندن و نوشتن بيبهره است؟ آيا كسي كه تمام معارف زير، ديد و در برد معرفت اوست از سواد! محروم است؟ با اينكه در بيشتر كتب تاريخي، بحث فقدان سواد ايشان را ناظر به قبل از بعثت دانستهاند و از اين مطلب در بعد از رسالت، بياشاره گذشتهاند و آن را مسكوت گذاشتهاند ولي معلوم است كه همان روند (فقدان سواد) را بعداً نيز ادامه دادهاند، زيرا داستان غليظ كتابت وحي بر اين اساس بزرگ شده و به صورت تحريف شده، طراحي شده است، و همين موضوع بوي توطئه را به مشام ميرساند. به طوري كه انسان را نسبت به فقدان سواد قبل از رسالت نيز مردد ميكند.

بررسي آيه 48 سوره عنكبوت
«و ما كنت تتلوا من قبله من كتابٍ و لا تخطه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون» ترجمه: قبل از اينكه به مقام پيامبري نائل آيي، هيچ يك از كتب آسماني را نه ميخواندي و نه از روي آنها نسخهبرداري ميكردي و مينوشتي تا بهانهاي باشد براي باطلگرايان كه بدين وسيله در مورد رسالت تو به شك افتند (و بگويند ما او را ميشناسيم او همان كسي است كه سروكارش با كتب آسماني و الهي است و با آنها مأنوس است و اهل تلاوت و نوشتن آنها بوده و تمام اطلاعات و آگاهيهاي ديني خود را از روي آنها به دست آورده است يعني اخبار و احوال پيامبران قبلي و مسائل اخلاقي و اجتماعي دين و علوم مختلف مذهبي از جمله احكام و آداب را به همراه ساير مسائل از روي آنها به دست آورده و احتمالاً بشارتهاي انبياء قبلي را نيز به آخرين پيامبر، به دست آورده و خود را به آن ويژگيها آراسته است. حال با تمام اين آگاهي دست به خلق كتاب قرآن زده است و اين كلام خود اوست و نه كلام پروردگار). چرا ما در ترجمه آيه، كتاب را به كتاب آسماني و الهي ترجمه كرديم و نه به هر كتاب و يا نوشتهاي ديگر؟ جواب اينست كه اگر دقت شود ميبينيم ضمير «ها»، چسبيده به تخطه، ميرساند كه امر تلاوت و نوشتن هر دو به يك چيز(آن هم كتاب قيد شده) برميگردد (زيرا مرجع ضمير«ها»، كتاب است) و اگر بخواهيم معناي كتاب را به هر كتاب يا نوشتهاي بگيريم معناي آيه چنين ميشود: قبل از مقام پيامبريات، هيچ جزوه و كتابي را نميخواندي و آن كتاب و جزوه را نيز نمينوشتي... كه معناي چندان اديبانهاي نيست و اصولاً چه لزومي هست كه هر آنچه كه خوانده ميشود، همان را نيز بنويسيم (اين نبوده است مگر فقط در مورد كتب آسماني) و اساساً چه قداستي ميتوانسته در مورد يك كتاب معمولي و يا جزوه مطرح بوده باشد كه هم آن را بنويسند و هم تلاوت كنند؟ در صورتي كه هيچ يك از اشكالهاي مورد اشاره به كتاب آسماني برنميگردد. مضاف بر اينكه در بسياري از اوقات كلمه كتاب در قرآن به همين معناي كتاب آسماني و مقدس است. من جمله در اولين و دومين آيه قبل از آيه مذكور كه جمعاً سه بار كلمه كتاب به كار رفته و در هر سه مورد منظور، كتاب آسماني است. و اساساً شك و ترديد نسبت به پيامبر(ص)، صرفاً به دليل داشتن سوادخواندن و نوشتن، نميتواند وجاهت عقلاني داشته باشد. يعني آيا ميتوان گفت چون آن حضرت سواد داشته، اظهار نبوتش، در معرض شك و ترديد قرار ميگيرد؟ آيا بهتر نيست كه بگوييم، علت شك و ترديد اين ميتوانسته باشد كه مثلاً پيامبر گرامي(ص) به دليل مأنوس بودنش با كتب آسماني قبلي (تورات و انجيلها)، به معارف مطرح شده در آنها، احاطه پيدا كرده باشد و خود را نيز منطبق با بشارتهاي آن كتب بنمايد. قرآن نيز به رد اين شبهه مذكور ميپردازد كه: رسول ما، هيچ يك از كتب آسماني را نه تلاوت ميكرده و نه از روي آنها مينوشته است كه حالا او را در معرض اتهام قرار دهيد (و علت عدم استفاده از كتب آسماني نيز در دسترس نبودن آنها براي پيامبر(ص) بوده است) يعني اين اخبار و مسائلي كه از ايشان ميشنويد، به دليل مطالعه قبلي وي نيست بلكه به دليل وحي الهي است.

منبع