صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 56

موضوع: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    فراريان عدالت على زبان به مدح وى گشودند

    1-روزى‏«نجاشى‏»در ماه مبارك رمضان دست‏به شراب خوارى زد،و على عليه السلام‏«حد»شارب الخمر را بر وى جارى ساخت،چون او از يك خانواده شريف بود،لذا وى و عده‏اى از خويشاوندانش‏«كوفه‏»را به سوى‏«شام‏»ترك كردند،و به دربار معاويه وارد شدند...

    معاويه از آنان خواست نسبت‏به امير المؤمنين عليه السلام بد بگويند!!ولى‏«طارق بن عبد الله نهدى‏»از ميان آنان برخاست و گفت:اى معاويه!ما از كنار امام عادل و بحق فرار كرده‏ايم،دور او را افراد پرهيزكار و اصحاب رسول خدا فرا گرفته‏اند،آنان از«ناكثين و قاسطين‏»نيستند،اين كه ما فرار كرده‏ايم، تقصير على نيست،بلكه گناه ما باعث فرار ما شده است!! (1) در اين قضيه آمده است كه على از شنيدن آن سخنان خوشحال شد،و فرمود اگر«نهدى‏»امروز كشته شود شهيد است!

    آرى سخنان آنان آنهم در دربار خود«معاويه‏»تيرى بود بر قلب چركين خليفه ستمگر شام،ولى فضائل و مناقب و عظمت على عليه السلام آن چنان وسيع و گسترده است،كه معاويه جز سكوت در برابر حق نتوانست اظهار مخالفتى بنمايد.

    پى‏نوشت:
    =========
    1) شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 88 تا 91،و با اشاره كمتر وسائل الشيعة ج 18 ص 474 ح 1 فروع كافى ج 7 ص 216 ح 15،بحار الانوار ج 41 ص 9 ح 2.


    زهد و پرهيزگارى على عليه السلام


    زهد چيست؟

    معناى زهد بى رغبتى به دنياى ناپايدار است.اگر مفهوم صحيح از دنيا به دست آيد معناى زهد بهتر آشكار مى‏شود.

    از امكانات دنيايى قرآن با عنوان متاع دنيا ياد مى‏كند به اين امكانات با دوديد مى‏توان نگاه كرد. يكى اين كه به متاع دنيا مانند،مسكن،مركب،مقام،ملك، شخصيت و اعتبار خويش،با ديده ارزش نگاه كند و اين‏ها را از ارزش‏هاى انسانى و شايسته علاقه‏مندى پندارد.ديگر اين كه متاع دنيا را با ديده ابزارى باز يابد،كه در زندگى دنيايى به آن نيازمند است.

    در اين صورت علاقه انسان به متاع دنيا هم ابزارى خواهد بود.ديدگاه اول وابستگى و دنيا طلبى است ديدگاه دوم زهد و بى‏رغبتى است.با اين بيان اين نكته روشن شد كه وابستگى و يا زهد ارتباطى با متمكن بودن از دنيا يا بى‏بهره بودن از آن نمى‏باشد.بلكه به ديدگاه انسان ارتباط دارد.چه بسا فردى با داشتن امكانات فراوان با ديد دوم نگاه كند و زاهد باشد.ديگرى كه از امكانات دنيايى محروم مى‏باشد،علاقه‏مند و دنيا طلب باشد.

    خداى سبحان نعمت‏هاى دنيا را براى انسان آفريده است.انسان اگر با ديد دوم از اين نعمت‏ها بهرورى كند در عين تامين دنياى خويش از وابستگى‏ها دورى مى‏گزيند تا باعث زيان وى نشود.از اين جهت تلاش و سازندگى براى فراهم آوردن امكانات دنيايى نه تنها نكوهش ندارد بلكه مورد ترغيب و تشويق دين و سيره رهبران دينى مى‏باشد.دين توصيه مى‏كند كه انسان مومن بايد پرتلاش بوده و در فراهم آوردن زندگى دنيايى كوتاهى نكند و خود را بى‏نياز از ديگران نمايد.در عين حال كه همواره از خطر وابستگى هشدار داده است.

    دين تهذيب نفس انسان را در اين مى‏داند كه علاقه‏مند به نعمت‏ها و امكانات ناپايدارى دنيا نباشد.قرآن كتاب تهذيب نفس از آلودگى‏هاست در رهايى از وابستگى و روى كرد به زهد معيار ارائه مى‏دهد:

    لكى لا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم . (1)
    «بر آن چه از دست رفته تاسف نورزيد.و برآن چه خداى سبحان عنايت نموده(متاع دنيا) شادمان نگرديد.»

    اگر وابستگى نباشد نه داشتن امكانات موجب خوشحالى و نه نداشتن آنها سبب اندوه مى‏گردد.با اين توضيح اين نكته شفاف مى‏گردد كه برخى انسان‏ها با فراهم بودن امكانات دنيايى توان آن را داشته‏اند كه نسبت‏به آنها بى‏رغبت‏باشند و زهد را با عنوان يك ارزش انسانى جلوه‏گر سازند.انسان‏هايى كه فضاهاى گوناگون و در بسترهاى متفاوت زيده‏اند،در ابعاد گوناگون زهد را جلوه گر و خويش را الگوى ديگران قرار داده‏اند.

    على بن ابى طالب عليه السلام در شرايط گوناگون زندگى ارزش‏ها را تبلور ساخته است.زيرا ارزش‏هاى انسانى را در فضاهاى متفاوت جلوه‏گر نموده است.ارزش الگوپذيرى زهد نيز به همين لحاظ است كه هم در شرايط عادى همانند يك فرد معمولى با شرايط زمامدارى،يك نگرش به دنيا داشته است و حضرت در عين حال كه فردى پر تلاش و سازنده است و از امكانات دنيايى فراوان بهره‏مند است،ليكن در بهره‏گيرى از امكانات ابزارى دنيا،به مقدار اندك اكتفا نموده است.

    در صدر اسلام در اثر فتوحات همواره غنائم بسيارى نصيب رزمندگان مى‏شد.و على عليه السلام به لحاظ حضور مستمر در جبهه سهم بسزايى از اين غنائم داشت.در زمان خلافت‏خلفا امام كارهاى سازنده اقتصادى مانند حفر قنوات متعدد و احياى باغ‏ها و نخلستان‏ها انجام داده‏اند كه شرح بيشتر آن در جاى مناسب همين نوشتار آمده است.در زمان زمامدارى حضرت همه امكانات عمومى در اختيار وى قرار دارد.با توجه به اين فضاهاى متفاوت مى‏توان گفت گرچه حضرت برخى موارد در تنگناى زندگى قرار مى‏گرفتند،ليكن نوعا از امكانات خوب بهره‏مند بودند.

    ليكن امام عليه السلام در تمام اين فضاهاى متفاوت‏همواره زاهدانه زندگى نمود.در خانه گلى،با امكانات بسيار اندك،با سفره ساده كه در ميان آن نان و نمك قرار دارد و لباس ساده،سازگار بودند.با لباس و كفش كهنه و مندرس زندگى مى‏كند.آنقدر كفش خود را وصله زد كه‏«خاصف النعل‏»لقب گرفت، حضرت همانند بردگان مى‏نشست و غذا مى‏خورد.و اين در حالى بود كه هزار بنده از دست نج‏خويش آزاد نمود.وى لباس مى‏خريد خادم خويش را در انتخاب لباس با خودش برابر مى‏دانست. در عين پر تلاش بودن هيچ گاه ملك و مالى براى خويش فراهم ننمود.كه اين سيره الگوى (2) زندگى است.

    امام همام همان گونه كه ديدگاهش در تبيين زهد و بى‏رغبتى به دنيا نور و راهگشا است.سيره عملى حضرت نيز تجلى زهد است:الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه (3) . «آگاه باشيد راهبر شما از دنيا به دو عدد خرما و دو گرده نان بسنده نموده است.»على عليه السلام خطاب به دنيا فرمود:غرى غيرى (4) .«دنيا تو توان فريب على را ندارى به سراغ ديگرى برو.»و فرمود: اغربى عنى فو الله لا اذل لك فتستذلين و لا اسلس لك فتقودينى.«از من دور شو سوگند به خدا خود را ذليل تو نخواهم كرد كه هر جا بخواهى مرا به دنبال خود ببرى.و اختيار خود را به دست تو نخواهم داد كه به هر سويى كه بخواهى روانه كنى‏».

    على به حكومت مظهر دنيا و دنيا دارى است‏خطاب كرد كه ارزش آن نزد من از آب بينى گوسفند هنگام عطسه كمتر است:و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عطفة عنز. (5) همان حكومتى كه ابنا دنيا براى آن سر و دست‏مى‏شكند.و برخى از ابلهان سر مى‏دهند!در نزد على از كفش وصله‏دار كهنه كم ارزش‏تر است.كه على هر چيز را براى حفظ ارزش‏ها و دين مى‏خواهد.زنده بودن را براى دين مى‏خواهد و جان خويش را هم فداى دين خويش مى‏كند.

    پى‏نوشتها:
    ========
    1.حديد،23.
    2.بحار،ج 41،ص 102.
    3.نهج البلاغه ابن ميثم،ج 2،ص 414.
    4.بحار،ج 33،ص 251 و 275.
    5.نهج البلاغه،خ 3،ص 50.

    امام على الگوى زندگى صفحه 41
    حبيب الله احمدى

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    خويشاوندى على(ع) با رسول الله(ص)


    افزون بر پيوند برادرى قرآن ارتباط و پيوند انسان‏ها را از دو راه مطرح مى‏نمايد يكى ولادت ديگرى از راه پيوند ازدواج:(هو الذى خلق من الماء بشرا و جعله نسبا و صهرا) (1) «او آن خدايى است كه بشر را از آب(نطفه)آفريد و بين آن پيوند خويشاوندى و ازدواج برقرار نمود».وابستگى به خاندان فضيلت مانند رسول الله صلى الله عليه و آله از اين دو راه به بهترين و نزديك‏ترين شيوه در على عليه السلام جلوه‏گر شده است.زيرا از لحاظ خويشاوندى على بن ابى طالب پسر عموى رسول الله صلى الله عليه و آله مى‏باشد،آن هم به گونه‏اى كه پدران آنها هم از جانب پدر و هم مادر يكى بوده‏اند.يعنى ده پسر عبد المطلب از همسران گوناگون بودند اما عبد الله عليه السلام و عبد مناف و زبير از يك مادر يعنى فاطمه عمرو بن عائذ (2) ،ديگر برادران از مادر جدا بودند.

    از جانب ديگر على‏«صهر النبى‏»است و همسر تنها يادگار بى‏همتاى رسول الله صلى الله عليه و آله يعنى فاطمه زهرا سيدة نساء العالمين عليها السلام.افضل از همگان و حتى افضل از انبياء اولو العزم مى‏باشد.على داماد معمولى براى رسول الله صلى الله عليه و آله نيست.على فردى است كه اگر نبود براى فاطمه همتا وجود نداشت تا با وى ازدواج كند و اين فضيلت‏بزرگى است كه تنها نصيب على عليه السلام است.همان برترى و فضيلتى كه ديگران همواره به آن غبطه مى‏ورزيدند و نمى‏توانستنداين فضيلت را كتمان كنند چنانكه اعتراف عمربن خطاب در اين باره گذشت كه از جمله فضايل على همتاى فاطمه بودن و اسكان در مسجد مى‏باشد. (3) .على به اين قرابت و خويشاوندى و اصالت‏خانوادگى خويش افتخار مى‏كند،در جواب معاويه مى‏نگارد:مهاجر و انصار بسيار شهيد تقديم اسلام نموده‏اند،ليكن وقتى از خاندان ما مانند«حمزه‏»شهيد مى‏شود«سيد الشهداء»عنوان مى‏گيرد و در نماز وى 70 تكبير گفته مى‏شود.و هنگامى كه از ما مانند جعفر دست‏هايش قطع شده به شهادت مى‏رسد،دو بال بهشتى نصيب او مى‏گردد كه:الطيار فى الجنة و ذو الجناحين.

    آنگاه مى‏فرمايد از خاندان ما پيامبر مبعوث مى‏شود از خاندان شما تكذيب كننده نبوت،كه منظور ابو جهل مى‏تواند باشد.از خاندان ما اسد الله،(حمزه منظور است)از خاندان شما اسد الاحلاف پديد مى‏آيد.(منظور اسد بن عبد العزى است كه عده‏اى در مقابل با بنى قصى هم پيمان شدند)از خاندان ما سروران جوانان بهشت(حسنين منظور است)از خاندان شما صبية النار.(بنى مروان يا فرزندان عقبة بن ابى معيط)از خاندان ما بهترين زنان عالم(فاطمه عليها السلام)از خاندان شما حمالة الحطب(منظور ام جميل خواهر ابو سفيان و عمه معاويه است دختر حارث بن عبد المطلب) (4) .

    و نيز در بيان نسبت و قرابت‏خويش در جواب معاويه مى‏فرمايد:و لكن ليس امية كهاشم و لا حرب كعبد المطلب و لا ابو سفيان كابى طالب و لا الهاجر كالطليق‏و لا الصريح كاللصيق...«اميه مانند هاشم نيست و حرب(پدر ابو سفيان)مانند عبد المطلب نيست و ابو سفيان مانند ابو طالب نمى‏باشد و كسى كه در راه اسلام هجرت نموده است(منظور خود حضرت است)با كسى كه اسير شده و آزاد گرديده است(منظور معاويه است)نيست.و كسى كه نسب شفاف و روشن و حقيقى دارد با كسى كه خود را ملحق نموده است،همانند نيستند.»(منظور اميه است)كه بنى اميه به وى منسوب هستند.اميه در واقع پسر عبد الشمس نيست‏بلكه پسر خوانده ايشان است.(معاويه بن ابى سفيان بن حرب بن امية بن عبد الشمس بن عبد مناف...)وى غلام و برده رومى بوده است وقتى عبد شمس وى را زيرك و هوشمند يافت آزاد كرد و پسر خوانده خويش قرار داد كه روش عرب بود.) در هر صورت معاويه از طريق پدر به قريش متصل نمى‏شود (5) زيرا قريش قبله‏اى است كه از نضر بن كنانه جد دوازدهم رسول الله صلى الله عليه و آله شروع مى‏شود. (6)

    اين قرابت نسبى آن هم قرابت نسبى على و با رسول الله صلى الله عليه و آله مى‏باشد،كه خود به اين فضيلت در خطبه قاصعه افتخار مى‏كند و مى‏فرمايد:و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة. (7) «شما به خويشاوندى و موقعيت ممتاز من نسبت‏به رسول الله صلى الله عليه و آله به خوبى آگاهيد.»اين دو قرابت افزون به مصاحبت همواره على عليه السلام با رسول الله صلى الله عليه و آله مى‏باشد،كه از زمان كودكى در دامن رسول الله صلى الله عليه و آله قرار گرفت و در طول عمر 63 ساله‏اش حدود 30 سال ملازم رسول الله صلى الله عليه و آله بود.و افزون بر پيوند برادرى‏رسول الله صلى الله عليه و آله با على است.

    پى‏نوشتها:
    =======
    1.فرقان،54.
    2.سيره ابن هشام،ج 1،ص 237.نهج البلاغه ابن ميثم،ج 2،ص 276.
    3.تاريخ الخلفاء،ص 204.منظور از اسكان در مسجد اين است كه درهاى حجره‏هاى عده‏اى از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله به مسجد باز مى‏شد و رفت و آمد به داخل حجره از مسجد انجام مى‏گرفت،كه به دستور رسولالله صلى الله عليه و آله و وحى درها همه بسته شد.تنها درى كه بسته نشد در خانه على و فاطمه عليها السلام بود.
    4.نهج البلاغه صبحى الصالح،نامه 28،ص 386.نهج البلاغه ابن ميثم،ج 2،ص 352.
    5.سفينة البحار،ج 1،ص 46.
    6.مستمسك العروة الوثقى،ج 3،ص 129.البته قريشى بودن فرد در زمان كنونى در صورتى احراز مى‏شود كه علوى نسب باشد،و يا نسبش به بنى عباس متصل گردد.تداوم نسل ساير قبايل قريش محرز نيست.
    7.نهج البلاغه صبحى الصالح،خ 192،ص 300.

    امام على(ع) الگوى زندگى صفحه 83
    حبيب الله احمدى

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    پيوند برادرى با رسول الله صلى الله عليه و آله


    دين يك نهاد اجتماعى است كه در تمام شؤون زندگى انسان دخالت دارد.

    دين انسان را از انزوا طلبى و خمودى و ايستايى به ترابط و تلاش و پويايى و بالندگى فرا مى‏خواند. و رشد تعالى انسان را در ايجاد رابطه با يكديگر مى‏داند نه زندگى فردى مشتمل بر عبادت خشك و بى‏روح.بر اين اساس يكى از شاخص‏هاى جامعه دينى ترابط بين انسان‏ها و ايجاد انس و الفت‏با يكديگر است.افراد جامعه را به دو گروه عمده متدين و بى‏دين مى‏توان تقسيم نمود.دين الهى در مورد هر دو گروه از انسان‏ها بر اساس و بنيان جامعه را بر ترابط قرار داده است.حتى انسان متدين را از جامعه غير دينى نبريده است.گرچه نوع روابط كاملا متفاوت است.در دايره افراد غير دينى ترابط تاثير گذار،نه تاثير پذير مورد نظر است.اما در جامعه دينى روابط بر اساس تاثير،تاثر است.در جامعه دينى ترابط فراتر از يك رابطه اجتماعى است كه دو انسان مى‏توانند داشته باشند.توضيح هر دو محور در نوشتار«زيباترين سخن‏»آمده است. (1) و در بخش سوم اين نوشتار نيز از بعد ديگرى با عنوان على عليه السلام و همگرايى به آن پرداخته شده است.ليكن آنچه در اين بخش مورد توجه است اين كه دين در محور روابط درونى بين انسان‏هاى موحد و متدين را به پيوند برتر يعنى‏«پيوند اخوت و برادرى‏»فرا مى‏خواند.

    نخست دستور ايجاد روابط بر اساس معيار ارزشى ايمان را طرح مى‏كند:

    (يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون) (2) «كسانى كه ايمان داريد بايد صبر پيشه سازيد و با هم ثابت قدم باشيد و با هم روابط ايجاد كنيد و از خداى سبحان تقوا پيشه كنيد تا شايد به رستگارى برسيد».

    پيام آيه در محدوده ايمان است روى سخن با مسلمانان است كه بايكديگر بايد مصابره و مرابطه داشته باشند.آيه در روابط اجتماعى با هم بودن با هم پايدارى كردن و از يكديگر جدا نشدن را پيام رسانى مى‏نمايد.جامعه دينى جامعه مرابطه است.

    مرحله ديگر پيام قرآن،فراخوانى به پيوند با يك آرمان است.كه مسلمانان را به همگرايى درونى فرا مى‏خواند كه با هم متدين بودن و يك هدف و انگيزه و آرمان را خواهان بودن را توجه مى‏دهد:(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا).«با هم مسلمان باشيد با هم به ريسمان الهى بپيونديد.تا به سعادت و رستگارى برسيد.از تفرقه و جدايى پرهيز كنيد.»پيام دين در ايجاد پيوند به اين مقدار هم بسنده نمى‏كند،بلكه فراتر از اين محور عميق‏تر را مطرح مى‏سازد و آن پيوند برادرى است.جامعه دينى را اعضاى يك پيكر و افراد مؤمن را افراد يك خانواده با پيوند برادر و خواهر مطرح مى‏كند.

    دين در محدوده درونى همگان را افزون بر اتحاد به پيوند برادرى فرا مى‏خواند كه انسان‏هاى مسلمان برادر و خواهر همديگر هستند.جامعه دينى يك خانواده است و افراد آن با يكديگر پيوند عميق برادرى دارند.

    و همان گونه كه دو برادر و يا دو برادر و خوهر در انگيزه و همبستگى و همگرايى خود را يكى مى‏دانند،جامعه دينى نيز از چنين پيوند ارزشى بهره‏ور است:(انما المؤمنون اخوة) (3) «مؤمنان با هم برادرند.»كه منظور آيه ايجاد پيوندتنها بين مردان مؤمن نيست‏بلكه ايجاد اخوت و برادرى بين تمام افراد،زن و مرد جامعه است.لذا پيام آيه از اين جهت فراگير است كه بين مسلمانان پيوند برادرى و خواهرى را مطرح مى‏كند.كه بر اساس علقه و پيوند ايمان استقرار مى‏باشد.رسول الله صلى الله عليه و آله كه ارزش‏هاى دينى را در جامعه شكل داد و زندگى را در ميان انسان‏ها جارى نمود.در تحقق اين ارزش الهى بيشترين تلاش را تحقق داد.وى در ايجاد پيوند بين جامعه دينى آن چنان تلاش نمود و آن چنان جامعه متشكل و امتى منسجم و پايدارى ساخت كه در هيچ مورد نمونه ندارد.

    رسول الله صلى الله عليه و آله در اين ميدان آن مقدار پيش رفتند كه افزون بر پيام رسانى به مسلمانان در ايجاد اخوت و برادرى در دو نوبت‏به صورت رسمى بين آنان پيوند برادرى برقرار نمودند.يك نوبت قبل از هجرت نوبت دوم بعد از هجرت. (4) در مدينه بين حمزه و زيد بن حارثه پيوند برادرى برقرار نمود و بين جعفر بن ابى طالب و معاذ بن جبل،و ابو بكر و خارجة بن زهير،و عمر بن خطاب و عتبان مالك،و عثمان بن عفان و اوس بن ثابت،و ابو عبيد جراح و سعد بن معاذ،و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن الربيع،و زبير بن عوام و سلامة بن سلامة،و عمار ياسر و حذيفة بن يمان،و ابوذر و منذر بن عمرو و... (5) پيوند اخوت برقرار ساخت.

    و خود حضرت چون در بين مسلمانان بديل و همتا نداشت و تنها كسى كه شايستگى اين پيوند را با رسول الله صلى الله عليه و آله داشت على بن ابى طالب عليه السلام بود لذا در هر دو نوبت رسول الله صلى الله عليه و آله با على عليه السلام پيوند اخوت برقرار نمود و اظهار داشت:انت اخى فى الدنيا و الآخرة. (6) «تو با من برادرى در اين سرا و نيز آن سرا.»پيوند برادرى رسول الله صلى الله عليه و آله با على عليه السلام يكى از بزرگترين فضايل حضرت است كه همتايى براى حضرت در بين مسلمانان جز على وجود نداشت.
    ويژگى‏هاى پيوند برادرى

    پيوند برادرى كه قرآن از پيروان خود انتظار دارد،ويژگى‏هايى دارد كه بايد در خود متجلى سازند:

    1-دو برادر در محبت و ايجاد پيوند از پيوند دو دوست‏برترند،و اين پيوند متقابل است.مسلمانان نيز با يكديگر بايد پيوند متقابل فراتر از دوست مستقر سازند.

    2-دو برادر يكديگر را در سود و زيان يكى مى‏بينند.دو مسلمان نيز بايد در سود و زيان خود را مشترك ببينند.

    3-دو برادر بازو و كمك كار يكديگرند.دو برادر همواره خيرخواه يكديگرند.دو مسلمان نيز بايد در تمام مسائل عمومى با همديگر مثل برادر باشند.دو مسلمان نيز همواره خيرخواه همديگر بايد باشند.

    4-عزت و سرافرازى دو برادر با هم است همان گونه كه تنگ دستى و سرشكستى آنان به هم پيوند خورده است.5-دو برادر در برابر بيگانه يگانه‏اند.دو مسلمان نيز بايد در برابر دشمن يكى باشند: المسلمون يد على من سواهم. (7)

    6-برادر،برادر خويش را تسليم دشمن نمى‏كند.و با دشمن عليه وى هم پيمان نمى‏شود.مسلمانان نبايد با دشمنان اسلام عليه ديگر مسلمانان هم پيمان شوند و يا اقدامى به نفع دشمن عليه مسلمانان انجام دهند.-در بين دو برادر اگر رنجش پيش آيد زودگذر است در بين مسلمانان نيز بايد كدورت‏ها زدوده شود.اين‏ها برخى ويژگى‏هاى پيوند اخوت است.

    پى‏نوشتها:
    ========
    1.زيباترين سخن،ص 126.
    2.آل عمران،200.
    3.حجرات،10.
    4.اسد الغابة،ج 4،ص 100.
    5.سيره ابن هشام،ج 3،ص 36 و 37.
    6.اسد الغابة،ص 100 و 119.
    7.بحار،ج 27،ص 69.براى توضيح بيشتر ويژگى‏هاى برادرى اين ماخذ و نيز اصول كافى مطالعه شود.

    امام على(ع) الگوى زندگى صفحه 78
    حبيب‏الله احمدى


    قضيه سد ابواب


    «خانه گروهى از اصحاب به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راه داشت،روزى آن حضرت فرمود:هر درى كه به مسجد باز مى‏شود ببنديد مگر در خانه على را.درها بسته شد.در اين باره گروهى سخنانى ناروا گفتند و به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد.حضرت در ميان اصحاب به پا خاست و فرمود:گروهى درباره بستن درها و نبستن من در خانه على را،سخنانى گفته‏اند.من از نزد خود نه درى را بستم و نه باز گذاشتم ولى دستورى داشتم كه آن را پى گرفتم».

    (احمد حنبل در چند جاى مسند و در كتاب فضائل)

    امام على بن ابى‏طالب(ع) ص 96
    احمد رحمانى همدانى

  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ولادت اميرالمومنين على (ع)


    رسول گرامى اسلام در سال‏«عام الفيل‏»در«مكه معظمه‏»ديده به جهان گشود،و همراه با ولادت آن حضرت،غرايب و رويدادهاى عجيبى در نقاط مختلف گيتى رخ داد،و مادر بزرگوار آن سرور،«حضرت آمنه‏»بخشى از آن امور را به‏«فاطمه بنت اسد»مادر گرامى حضرت‏«على عليه السلام‏»گزارش كرد.

    «فاطمه دختر اسد»در حالى كه از ولايت پيامبر خدا و از شنيدن آنهمه معجزات و كرامات در هنگام تولدش به شدت خوشحال بود،با سرعت تمام خود را به شوهرش حضرت‏«ابو طالب عليه السلام‏»رسانده،و مولود جديد را به وى تبريك گفت.

    «ابو طالب‏»چون سخن همسرش را شنيد،ضمن خوشحالى و تشكر از او گفت:

    «اصبرى سبتا ابشرك بمثله الا النبوة.»و فى حديث اخر:«تتعجبين من هذا انك تحبلين و تلدين بوصيه و وزيره.» (1)

    اى فاطمه!سى سال ديگر صبر كن،تو نيز نظير او را به دنيا مى‏آورى،و من اين وعده را به تو مژده مى‏دهم.

    و در حديث ديگرى آمده است:آيا تو از اين واقعه بزرگ تعجب مى‏كنى؟بدان كه تو نيز به وزير و وصى و جانشين وى حامله مى‏گردى (و فرزند عزيزم على را به دنيا مى‏آورى)

    سى سال از اين واقعه شگرف تاريخى گذشت،همان طور كه حضرت‏«ابو طالب‏»خبر داده بود، فرزند«كعبه‏»و«وصى و وزير مصطفى صلى الله عليه و آله‏»رحمت عالميان،پناه بى پناهان،مولاى متقيان حضرت امير المؤمنين‏«على بن ابيطالب عليه السلام‏»،در روز جمعه،سيزدهم رجب المرجب،بيست و سه سال قبل از هجرت نبوى،آن هم در شريف‏ترين مكان عالم هستى‏«كعبه‏»ديده به جهان گشود،و گيتى را به نور ولايتش منور ساخت.

    چگونه نطفه على (ع) در رحم مادر منعقد گرديد؟

    «جابر بن عبد الله انصارى‏»كه يكى از صحابه بزرگ رسول گرامى اسلام است،مى‏گويد:در مورد لايت‏حضرت امير المؤمنين على عليه السلام از آن حضرت سؤال نمودم،حضرتش در جوابم فرمودند: آه،آه،چه سئوال با عظمت و مهمى؟سئوال از بهترين مولود،يا جابر!بدان كه خداوند متعال قبل از آن كه ساير موجودات عالم را خلق كند،نور من و على را آفريد،و سپس آن را در صلب حضرت آدم قرار داد، و پيوسته در «اصلاب طاهرات‏»و«ارحام مطهرات‏»مستقر بود،تا اين كه من از«عبد الله و آمنه‏»،و على از-«ابو طالب و فاطمه بنت اسد»متولد شديم.

    يا جابر!على قبل از آن كه در رحم فاطمه بنت اسد قرار گيرد،قضيه شيرينى دارد،و آن اين كه پيش از زمان وى عابدى بود بنام‏«مثرم بن دعيب‏»،او در عبادت و پرستش خدا آن چنان به كمال و موفقيت رسيده بود كه مورد لطف و توجه پروردگار عالم بود،و هرگز درخواست‏حاجت نكرد،و مدت يكصد و نود سال عمر نمود،و همه را به عبادت و پاكى گذارند...

    او در برابر آن همه عبادتهايش فقط يك آرزو داشت،و آن اين كه يكى از اولياى خدا را زيارت نموده،و با وى به مذاكره بپردازد از قضا وى به اين آرزويش رسيد،و پروردگار مهربان،عمويم حضرت‏«ابو طالب‏»را به سوى او فرستاد،چون چشمان‏«مثرم‏»به‏«ابو طالب‏»افتاد از جايش برخاست و سر مبارك‏«ابو طالب‏»را بوسيد و در كنارش نشانيد،و مذاكره خود را به شرح زير آغاز كرد:

    عابد:خداوند تو را مورد لطفش قرار دهد،بگو ببينم تو كيستى؟ابو طالب:مردى از«تهامه‏»هستم عابد: كدام تهامه؟ابو طالب:از مكه عابد:در مكه از كدام قبيله و گروه مى‏باشيد؟

    ابو طالب:از«عبد مناف‏»

    عابد: (فرزندان عبد مناف دو شعبه هستند) از كدام شعبه‏اش؟

    ابو طالب:از قبيله‏«بنى هاشم‏»

    عابد چون اين سخن را شنيد دوباره از جايش برخاست و براى بار دوم سر و صورت حضرت‏«ابو طالب‏»را بوسه زده و گفت!

    سپاس خداوندى را سزاست كه مرا زنده داشت و به آرزويم رسانيده،و يكى از بندگان و اوليايش را به من معرفى فرمود،آنگاه گفت:

    اى مرد خدا!مژده باد بر تو،زيرا:خداوند به من الهام نموده كه برايت‏بشارت دهم.

    ابو طالب:چه بشارتى؟

    عابد:فرزندى پاك از«صلب‏»تو خارج مى‏گردد،كه او«ولى الله‏»و«وصى پيامبر اسلام‏»و«امام پرهيزكاران‏»خواهد بود،اى ابو طالب!سلام خالص مرا به وى برسان و بگو:«مثرم‏»براى تو درود فرستاد، و او شهادت مى‏دهد به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اسلام،و وصايت و جانشينى بر حق تو،و اين كه‏«محمد صلى الله عليه و آله‏»خاتم پيامبران و تو خاتم اوصيا هستى.

    ابو طالب چون اين سخنان را بشنيد شروع به گريه كرد و از«مثرم‏»درخواست نشانه بيشترى نمود.

    مثرم گفت:ابو طالب!چه آرزو دارى تا از خدا بخواهم برايت اجابت نمايد؟

    ابو طالب:دوست دارم در همين وقت مائده‏اى از آسمان فرود آيد.

    مثرم دستهاى پاكش را به قصد حاجت‏به آسمان بلند كرد،و با قلبى آكنده از ايمان و درخواست‏«ابو طالب‏»را از پيشگاه خداوندى مسالت داشت،ناگاه طبقى پر از«رطب و انگور و انار»از آسمان فرود آمد و«ابو طالب‏»با خوشحالى تمام،دست‏به سوى انار برده و از آن تناول فرمودند،و سپس با موافقت‏«مثرم‏»در حالى كه از آن مائده آسمانى به همراه داشت،به منزلش آمده،و در كنار«فاطمه بنت اسد»دوباره ميل فرموده،و از همان غذاى بهشتى نطفه پاك‏«مولى الكونين‏»و«امام العالمين‏»على بن ابيطالب عليه السلام‏منعقد گرديد (2)

    و در تاريخ ديگرى آمده است كه:روزى پيامبر خدا قبل از دوران رسالتش مشغول خوردن رطب بود،و در آن هنگام مادر گرامى امير المؤمنين عليه السلام‏«فاطمه بنت اسد»فرا رسيد،و به پيامبر خدا سلام كرده،و متوجه شد بوى خوش خارق العاده‏اى از آن رطبها استشمام مى‏گردد،كه از بوى مشك و عنبر قويتر است و لذا خطاب به رسول گرامى اسلام عرضه داشتند:

    يا رسول الله:ناولنى منها آكل...

    اى پيامبر خدا!براى من هم از آن رطب‏ها مرحمت فرمائيد...

    رسول خدا پس از مذاكراتى،مقدارى از آن طعام‏ها را در اختيار فاطمه دختر اسد قرار داد و او نيز به خانه‏اش بازگشت،و در كنار شوهرش حضرت‏«ابو طالب‏»با هم تناول نموده،و سپس از همان غذاها نيرويى در صلب ابو طالب ايجاد شد،و آنگاه با همسرش همبستر گرديده،و نطفه فرزند معصومش حضرت على عليه السلام را منعقد نمودند... (3)
    كيفيت ولادت على (ع)

    كيفيت ولادت حضرت على همانند اوصاف و شمائلش بى نظير بوده،و در تاريخ بشريت كسى همانند او ديده نشده است!

    «فاطمه بنت اسد»مادر گرامى آن سرور در حالى كه مانند ساير مردم،خانه‏«كعبه‏»را طواف مى‏نمود، درد زايمان،وى را فرا گرفت،و در ميان زايران خانه خدا در حالى كه به شدت متاثر بود،مناجاتى با صاحت كعبه كرد و گفت:

    پروردگارا!من به تو و به تمام پيامبران و سفيران آسمانى،و كتاب‏هاى آنان ايمان دارم،تو مى‏دانى كه من به‏«خليل الله‏»حضرت‏«ابراهيم‏»اي ان داشته،و آئينش را با جان و دل مى‏پذيرم،تو را به بنيانگذار بيت،و عظمت كعبه،و به احترام اين مولود عزيزى كه در شكم دارم،و او پيوسته با من انس گرفته و تكلم مى‏نمايد،مولودى كه يكى از حجت‏ها و آيات تو مى‏باشد،اين ولادت را برايم آسان گردان.

    دعاى فاطمه مستجاب شد ناگاه تماشاگران و از جمله آنان‏«عباس بن عبد المطلب‏»و«يزيد بن قعنب‏»و ديگران مشاهده كردند كه خانه خدا از سوى جنوب شرقى (باب مستجار) باز شد،و فاطمه وارد كعبه گشت،و ديوار باز شده آن بهم پيوست،و تا سه روز در شريفترين مكان گيتى مهمان خدا شد،و نوزاد خود را به كمك ماموران الهى و حوريان بهشتى به دنيا آورد.مردم تماشاگر،اين قضيه شگفت انگيز را دهان به دهان به گوش مردم مكه رساندند،و جمعيت انبوهى دور كعبه گرد آمده و منتظر نتيجه آن بودند،و حتى متصديان و كليد داران كعبه هر چه تلاش كردند،نتوانستند در كعبه را باز كنند،و لذا جمعيت فراوانى از رفتن به خانه و كار و كسب خود باز مانده،و با شوق و ولع شديد مى‏خواستند با ميهمان كعبه ديدار كنند.

    سه روز از اين جريان تاريخى گذشت ولى هنوز خبرى از آن به دست نيامد،روز چهارم ناگاه ديوار كعبه از همان مكانى كه قبلا باز شده بود،دوباره باز شد،و در حالى كه چشمان مردم خيره شده بود«فاطمه بنت اسد»مادر گرامى امير المؤمنين با حالتى شادان و خوشحالى كه از كعبه خارج گشت مردم تماشاگر ديدند:فاطمه مولودى را به بغل گرفته،كه نور در چهره‏اش متجلى است،آنگاه خطاب به حاضران فرمودند:

    اى مردم!خداوند از ميان زنان مخلوقاتش مرا برگزيد،و مرا بر زنان ممتاز گذشته برترى داد، اگر«آسيه‏»بطور مخفى خدا را پرستش كرد...و اگر«مريم‏»در هنگام زايمانش از درخت‏خشكيده رطب چيد،خداوند مرا بر آنان و تمام زنان عالميان در گذشته مقدم داشت،زيرا من فرزندم را در بيت‏خدا به دنيا آوردم!!و سه روز در آنجا مهمان خدا بودم!و از ميوه‏هاى بهشتى و طعام مخصوص الهى پذيرايى مى‏گشتم!!و هنگام خروجم از كعبه خطاب رسيد:اى فاطمه!نام مولود كعبه را«على‏»بگذار،و من‏«على اعلى‏»هستم،من فرزندت را از قدرتم آفريدم،او در بالاى اين‏«كعبه‏»اذان مى‏گويد،و بت‏ها را از آنجا پاك مى‏كند،او پيشواى اين امت‏بعد از حبيب من‏«محمد صلى الله عليه و آله‏»است،خوشا به حال كسى كه او را دوست داشته و يارى‏اش نمايد،واى بر كسى كه وى را نافرمانى نموده و حقش را تباه سازد... (4)
    مولود كعبه بعد از ولادت

    «فاطمه بنت اسد»چون از«كعبه‏»با فرزند عزيزش خارج گشت،نخست پدرش حضرت‏«ابو طالب‏»از آنان استقبال نموده،و ميوه دلش را در آغوش گرفت،مولود كعبه در همان لحظات آغاز زندگى‏اش خطاب به پدر ارجمندش گفت:

    السلام عليك يا ابتاه و رحمة الله و بركاته،و ابو طالب نيز جواب سلام على را داده و او را مورد نوازش قرار داد.

    سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد خانه‏«ابو طالب‏»شد،و على را در آغوش كشيد،و چون چشمان على به چهره مبارك رسول خدا افتاد،به حركت آمده و تبسم كرد،و با چهره‏اى خندان گفت:

    السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته،و آنگاه به دستور رسول اكرم صلى الله عليه و آله شروع به خواندن كتابهاى آسمانى كرد،و از«صحف‏»آدم و نوح و ابراهيم آغاز نمود،و آياتى را از«زبور»و«تورات‏»و«انجيل »قرائت كرد،و در پايان از اول سوره‏«مؤمنون‏»تا آيه دهم را با آهنگ زيبا تلاوت فرمود،و بدين طريق عظمت‏خود را به جهان انسانيت نشان داد،و رسول اكرم صلى الله عليه و آله را خوشحال و خشنود ساخت (5) ،تا جايى كه پيامبر خدا در مورد على عليه السلام فرمودند:

    «لقد ولد لنا الليلة مولود يفتح الله علينا به ابوابا كثيرة من النعمة و الرحمة‏» (6)

    همانا خداوند متعال براى ما در اين ايام فرزندى عطا فرمودند كه در سايه او درهاى زيادى از نعمت و رحمت الهى به روى ما گشوده مى‏گردد.

    آرى على ياور و ناصر پيامبر بود،و ظلم‏ها و ستم‏ها را از وى و از محرومان و ستمديدگان دفع كرد،و كمال اسلام در سايه ولايت و خلافت او متصور بودن و هست،و اوست كه از حدود اسلام و آيات قرآن دفاع كرد،و متجاوزان را سر جاى خود نشانيد،و اسلام و مسلمين را براى هميشه بيمه كرد،و به جامعه مسلمين و حكومت‏هاى اسلامى‏نشان داد كه چگونه پناه بى پناهان گرديده؟و ارزش‏هاى انسانى و اسلامى را در سرتاسر گيتى گسترش دهند؟و با قاطعيت و اراده‏اى شكست ناپذير چگونه به جنگ فساد و فسادگران بروند...؟

    عقيقه براى على (ع)

    در دين مقدس اسلام‏«عقيقه‏»و ذبح گاو و گوسفند...در تولد فرزندان سفارش گرديده،و در سلامتى و تندرستى آنان نيز فوق العاده مؤثر است،از اين جهت‏«عقيقه‏»گاهى در احاديث اسلامى به عنوان واجب ذكر گرديده (7) ،و پيشوايان معصوم سلامتى كودك را در گرو«عقيقه‏»و قربانى مى‏دانند... (8)

    حضرت‏«ابو طالب‏»چون فرزند عزيز خود را تحويل گرفت و معجزات و كرامات وى را مشاهده كرد،به ميان مردم آمده و ندا در داد:«اى مردم!براى وليمه فرزندم‏«على‏»حاضر شويد»و تعداد سيصد نفر شتر، و هزار راس گاو و گوسفند در وليمه حضرت على قربانى كرد،و با تمام محبت و ادب از عموم مردم شركت كننده پذيرايى نمود. (9)

    پى‏نوشتها:
    ========
    1) اصول كافى ج 1 ص 452 ح 1 و 3،جلاء العيون شبر ج 1 ص 236،بحار الانوار ج 35 ح 5 و 6
    2) بحار الانوار ج 35 ص 10 تا 16،جلاء العيون شبر ج 1 ص 237 تا 241
    3) شجره طوبى ج 2 ص 216 مجلس سوم،بحار ج 35 ص 17 ح 14
    4) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 171 ش 1،مدينة المعاجز ص 5،بحار الانوار ج 35 ص 18 ح 14 و ص 36 ح 37،جلاء العيون شبر ج 1 ص 242،شجره طوبى ج 2 ص 217،الغدير ج 6 ص 22 لازم به توضيح است كه جريان ولادت امير المؤمنين در داخل كعبه را،مرحوم علامه امينى از دهها كتاب معتبر اهل سنت نقل نموده كه به بخشى از آنها اشاره مى‏گردد:مروج الذهب مسعود ج 2 ص 2،تذكرة الخواص الامه ابن جوزى ص 7،الفصول المهمة ص 14،سيره حلبى ج 1 ص 150،شرح الشفا ج 1 ص 151،مطالب السؤل ص 11،مناقب ترمذى،نزهة المجالس ج 2 ص 204،نور الابصار ص 76،كفاية الطالب ص 37،محاصرة الاوائل ص 120.
    5) بحار الانوار ج 35 ص 22 و 37،منتهى الآمال ص 142،شجره طوبى ص 219
    6) شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 15
    7) عن ابى عبد اله:«العقيقة واجبة‏»وسائل الشيعه ج 15 ص 144
    8) وسائل الشيعه ج 15 ص 144
    9) بحار الانوار ج 35 ص 18 و جلاء العيون شبر ج 1 ص 243«و نحر ثلاثماة من الابل و الف راس من البقر و الغنم‏»

    آفتاب ولايت ص 15
    على اكبر بابازاده

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    دوران كودكى و شير خوارگى امام على عليه السلام



    در هر روزى پرچمى از آن اخلاق بزرگوارانه خويش برايم بر مى‏افراشت و مرا به پيروى مأمور مى‏داشت. او در هر سالى مجاور غار حرا مى‏شد و تنها من او را مى ديدم و جز من كسى او را نمى‏ديد، و در آن روز تنها خانه‏اى كه مسلمان بود خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود كه آن حضرت و خديجه و من در آن ميزيستيم ....و پيامبر به من فرمود كه تو وزير من هستى و تو بر خير و خوبى قرار دارى. (2)

    ابن ابى الحديد گويد: از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: على عليه السلام پيش از رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با آن حضرت نور (وحى) را مى‏ديد و صدا را مى‏شنيد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اگر من خاتم پيامبران نبودم تو شريك در نبوت من بودى، حال كه پيامبر نيستى وصى پيامبر و وارث اويى، بلكه تو سرور اوصيا و پيشواى پرهيزكارانى. (3)

    2ـ علامه حلى رحمه الله گويد: آن حضرت در روز جمعه سيزدهم ماه رجب سى سال پس از عام الفيل در كعبه به دنيا آمد، و جز آن حضرت هيچ كس نه قبل و نه بعد از حضرتش در كعبه زاده نشد، و در آن هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سى سال داشت.

    پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را دوست داشت و به تربيتش پرداخت و هنگام غسل او را شستشو مى‏داد و هنگامى كه شير مى‏طلبيد او را مى‏نوشانيد و هنگام خواب گهواره او را مى‏جنباند... و مى‏فرمود: اين برادر، ولى، ذخيره، ياور، برگزيده، پناهگاه، داماد، وصى، همسر دختر من و امين و خليفه من است. پيوسته او را در آغوش مى‏گرفت و در كوهها و دره‏هاى مكه مى‏گردانيد. (4)

    3ـ برهان الدين حلبى گويد: على عليه السلام پيوسته با رسول خدا عليه السلام به سر مى‏برد .

    و در «خصائص العشره» زمخشرى آمده: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نام او را على گذاشت و روزهايى چند او را از آب دهان مبارك خود غذا داد و زبان خود را براى مكيدن در دهان او مى‏نهاد. فاطمه بنت اسد مادر على ـ رضي الله تعالى عنها ـ گويد: چون او را بزادم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را على ناميد و آب دهان خود را در دهان او ريخت و زبان خويش در دهان او گذاشت و على پيوسته زبان حضرتش را مى‏مكيد تا به خواب رفت، فرداى آن شب دايه‏اى براى او طلب كرديم ولى على پستان هيچ زنى را نگرفت، ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را فرا خوانديم حضرتش زبان خود را در دهان على نهاد تا خوابش برد، و چند گاهى ـبه اندازه‏اى كه خدا خواست ـبه همين صورت گذشت. (5)

    4ـ ابوالقاسم در اخبار ابو رافع از سه طريق روايت كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگام ازدواج با خديجه به عموى خود ابوطالب گفت: من دوست دارم كه يكى از فرزندان خود را به من بسپارى تا ياور من باشد و امور مرا كفايت كند و من اين لطف شما را سپاس گزارم. ابو طالب گفت: هر كدام را خواهى انتخاب كن.

    پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را برگزيد. پس كسى كه ريشه‏هايش از چشمه نبوت سيراب شده، درختش پستان نبوت را مكيده، شاخه‏هايش از آبشخوار امامت بارور شده، در خانه وحى رشد يافته، در خانه نزول قرآن تربيت گرديده و در دوران زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با او بوده و تا دم مرگ از او جدا نگشته است هرگز با ساير مردم قابل مقايسه نيست، چرا كه او از گرامى‏ترين و پاكيزه‏ترين ريشه خانوادگى برخوردار بوده و معلوم است كه رگ و ريشه شايسته بالنده است و شهاب تيز و درخشان نفوذ كننده و آموزش پيامبر كارساز.
    و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تربيت او را به عهده نگرفت و ضامن پرورش و تربيت نيكوى او نشد مگر به دو دليل: يا آنكه از روى حدس قوى آينده درخشان او را مى‏نگريست و يا از طريق وحى الهى مى‏دانست. اگر روزى حدس قوى بوده معلوم است كه تير حدسش خطا نرفته و پندارش نابجا نبوده است، و اگر به وحى الهى بوده، ديگر منزلتى برتر و حالى دلالت كننده‏تر از آن بر فضيلت و امامت حضرتش وجود ندارد. (6)

    1 ـ تعبير عربى آن چنين است: و من مانند بچه شتر كه دنبال مادرش مى‏رود به دنبال او بودم.
    2 ـ نهج البلاغة/ .190
    3 ـ شرح نهج الباغة ابن ابى الحديد 13/210، ذيل خطبه .238
    4 ـ كشف الحق و نهج الصدق/109،دلائل الصدق/ .506
    5 ـ السيرة الحلبية 1/268 و نيز سيره زينى دحلان كه در حاشيه سيره حلبى چاپ شده است .
    6 ـ بحار الانوار 38/ .295

    اميرالمؤمنين على ابن ابى‏طالب عليه السلام ص 627
    احمد رحمانى همدانى
    1ـ آن حضرت در معرفى خود فرموده: شما از موقعيت من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خويشاوندى نزديك و منزلت خاصى كه با او دارم با خبريد، مرا در كودكى در دامن مى‏نشاند، به سينه مى‏چسباند، در بستر خويش در كنار خود جاى مى‏داد، بدن خود را به من مى‏ساييد، بوى خوش خود را به مشام من مى‏رساند و غذا را مى‏جويد و در دهان من مى‏گذاشت، او هرگز دروغى از من نشنيد و اشتباه و لغزشى در كار من نديد. خداوند از هنگام كودكى حضرتش بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را قرين او ساخته بود كه شب و روز او را به راه مكارم و خويهاى نيكوى عالم مى‏برد، و من سايه به سايه او حركت مى‏كردم، (1)

  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    سبقت در اسلام ايمان و هجرت


    گفتيم شش ساله بود كه به خانه پيامبر آمد و تحت كفالتش قرار گرفت.همه گاه همراه و همدم پيامبر بود از راه و روش او،از سخنان و برنامه زندگى او بهره بسيار گرفت و نظم و انضباط زندگى را از او آموخت.

    او چنان با پيامبر مانوس شد كه مى‏شد او را واجد همان روح و روان پيامبر دانست و الحق ارواح متجانس يكديگر را جذب مى‏كنند و ارواح متخالف به دفع هم مى‏پردازند.على كوچك و خردسال است ولى روحى عظيم از سنخ روح نبوت در اوست.پيامبر خود در سخنى فرموده بود من و على از نورى واحد آفريده شده‏ايم.بدين سان هم خوئى و انس آن دو با يكديگر امرى طبيعى بود.

    ايمان او در كودكى

    رسول خدا صلى الله عليه و آله چهل ساله بود كه به نبوت مبعوث شد و على در آن هنگام 10 سال بيشتر نداشت.رسول خدا صلى الله عليه و آله نبوتش را اظهار كرد.خديجه همسر او بر اساس آشنائى با سوابقش دعوت او را پذيرا شد و على به عنوان دومين مؤمن به‏پيامبر و نخستين او از گروه مردان اين دعوت را پذيرا شد.

    بدين سان او با فطرت توحيد به دنيا آمد و هرگز به سوى بت روى نياورد و هيچگاه به بتى سجده نكرد. در ايمان هم بر ديگران پيشى گرفت و تولد عقلانى خود را با اسلام آغاز نمود.خود در سخنى به همين نكته اشاره كرده و مى‏فرمايد:

    فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة (1) .
    من بر فطرت توحيد به دنيا آمدم و در ايمان و هجرت بر ديگران سبقت جستم‏و هم از كودكى خود ياد كرده و مى‏فرمايد:

    -و لم يجمع بيت واحد فى الاسلام غير رسول الله صلى الله عليه و آله-و خديجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسالة و اشم ريح النبوة (2) .2-در آن روزگار اسلام در خانه‏اى نيامده بود جز در خانه رسول الله صلى الله عليه و آله و خديجه كه من نفر سوم آنها بودم.نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوت و پيامبرى را مى‏بوئيدم.

    اسلام او در كودكى مورد تاييد اكثر مورخان از اهل سنت است.

    ابن هشام در سيره خود مى‏نويسد او در 10 سالگى با بصيرت كاملى به پيامبر ايمان آورد و گوى سبقت را از ديگران ربود (3)

    ابن صباغ هم از زمان على پذيرش اسلام را در كودكى تاييد مى‏كند سبقتكم فى الاسلام طفلا صغيرا ما بلغت اوان حلمى (4)

    البته برخى از اهل سنت در اين زمينه نظر ديگرى دارند (5) على اول من آمن در اينكه نخستين فرد از مردان كه به اسلام ايمان آورده‏اند كيست؟توده مردم از اهل سنت‏سخنانى دارند كه مورد تاييد علماى آنها و گروه شيعيان نيست.همه علماى شيعه و اكثر علماى اهل سنت‏بر اين امر اتفاق دارند كه على اول من اسلم است و اول من آمن.پيامبر فرمود:يا على انت اول المؤمنين ايمانا و اول المسلمين اسلاما (6)

    طبرى هم در اين‏رابطه مى‏گويد او در ده سالگى به پيامبر ايمان آورد و گوى سبقت و ايمان را از ديگران ربود (7)

    ابن هشام مى‏گويد بعث النبى صلى الله عليه و آله و آله يوم الاثنين و اسلم على يوم الثلاثاء (8) پيامبر در دوشنبه مبعوث شد و على عليه السلام در سه‏شنبه به او ايمان آورد.

    خود امام در موردى بسيار به اول من آمن بودن خود تصريح كرد كه يكى دو نمونه‏اش را در همين فصل خوانديم و اينك نمونه ديگر آن را بنگريم.او در سخن 131 فرمود:اللهم انى اول من اناب،و سمع و اجاب، لم يسبقنى الا رسول الله صلى الله عليه و آله و آله بالصلوة (9) -بار خدايا من نخستين كسى هستم كه به حق رسيده و آن را شنيده و پذيرفته است.هيچكس بر من به نماز پيشى نگرفت مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله.

    اسناد در اين زمينه بسيارند و نخستين مسلمان بودن او مورد اتفاق فريقين است و حتى افرادى چون ابن اثير و ديگران به آن تصريح دارند (10) .و انگهى اهل سنت نمى‏توانند سخن على عليه السلام را در اين زمينه تكذيب كنند زيرا كه او را خليفه پيامبر مى‏شناسند.

    زير سؤال بردن ايمان او

    بسيارى از علماى اهل سنت ايمان آوردن او را در كودكى قبول دارند ولى تشكيك كرده‏اند كه او بالغ نبوده و ايمانش درست نيست!!اين دعوى به چند علت رد است.

    نخستين دليل اينكه رسول خدا كه سخن او حق است و فصل،اسلام او را قبول كرده.

    ثانيا قرآن در داستان حضرت عيسى كه طفلى تازه متولد بود نقل مى‏كند كه از همان سن دعوى نبوت كرد:انى عبد الله آتنى الكتاب و جعلنى نبيا و... 11) و يا درباره يحيى مى‏گويد ما در خردسالى به او حكم نبوت و كتاب داديم:يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا (12) .و اين آيات ساخته شخص پيامبر نيست كه وحى الهى است.مى‏دانيم كه رسول الله از روى هوى و هوس سخنى نگفت و هر چه گفت وحى بود:و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (13) .

    ثالثا بايد دانست فرق است‏بين تكليف شرعى و مسؤوليت انجام وظيفه با قبول ايمان.اگر على به سن بلوغ نرسيده است‏بدين معنى است كه تكليف و مسؤوليت‏شرعى ندارد،نه بدان معناست كه هر غير مكلفى حرف و باور او بيحساب است.

    در مجلس خويشاوندان

    شنيديد در سال سوم بعثت پيامبر مجلسى از خويشاوندان تشكيل داد و به حكم خداوند كه فرمان و انذر عشيرتك الاقربين (14) را صادر كرده بود ماموريت‏يافت‏به دعوت آنها بپردازد و چنين كرد:

    در آن مجلس احدى دعوت او را اجابت نكرد.پيامبر فرموده بود هر كه دعوت مرا براى نخستين بار بپذيرد وصى من وزير من و جانشين من خواهد بود.و على شهادتين گفت و دعوت او را اجابت كرد. رسول خدا باز هم همان سخن را تكرار كرد و تنها على عليه السلام او را اجابت نمود.براى بار سوم پس از شنيدن اجابت و شهادتين على فرمود:

    انت اخى،و وزيرى،و خليفتى من بعدى (15) .تو برادر منى،وزير منى،و پس از من تو جانشين منى.و ابو لهب به مسخره به ابو طالب گفته بود تو از اين پس بايد تابع برادر زاده و پسرت باشى (16) .

    آرى على وزير و برادر و خليفه رسول شد و در آن هنگام سيزده سال بيشترنداشت و در آغاز دوران نوجوانى،و بدون در نظر گرفتن شرايط عصمت و امامت او،تنها به اتكاى ديد عادى و طبيعى كه درباره ديگر افراد اين سنين هم مصداق دارد،در سن استدلال عقلانى و منطقى بود.اين عظمت روح على را نشان مى‏دهد كه در اين سن به منصب وزارت پيامبر خاتم رسيد.

    تبعيت از پيامبر

    بدين سان على لحظه‏اى به خدا شرك نورزيد و از همه در اسلام مقدم شد (17) .او با تمام وجود اسلام را پذيرا شد و با همه هستى و وجود بدان ايمان آورد و در راه تبعيت از اسلام و نگاهبانى از آن و از آورنده آن از سر و جان مايه گذارد (18) .

    زندگى او در دوران بعثت فصل جديد و ارزنده‏اى از زندگى را به روى او مى‏گشايد.دورانى است كه همه هوش و گوش او متوجه اسلام است.خانه پيامبر مدرسه وحى شد و محمد صلى الله عليه و آله معلم قرآن على.و طبيعى است كه از اين مدرسه و آن معلم چه فارغ التحصيلى تحويل جهان وجود داده مى‏شود.

    پيامبر خود مى‏فرمود فرشتگان به مدت 7 سال بر من و على درود مى‏فرستادند زير در اين مدت شهادتى (از دنياى مردان) به توحيد از زمين به آسمان بالا نمى‏رفت جز از من و از على عليه السلام صلت الملائكة على و على على سبع سنين و ذلك انه لم ترفع شهادة ان لا اله الا الله الى السماء الا منى و من على (19) .

    همگام با پيامبر

    مقدمه

    اينك محمد صلى الله عليه و آله به نبوت رسيده و با پروردگارش از طريق وحى ارتباطى ويژه دارد. فرشتگان مقربى به خانه او آمد و شد دارند و در اين خانه انوار رسالت و وحى درخشان است و ايمان و هدايت را در آن آشيانه است.

    على عليه السلام چهارده ساله است و در اين خانه زندگى مى‏كند و تدريجا وارد دنياى نوجوانى شده و چهره و قيافه‏اى مردانه پيدا مى‏كند.دعوت پيامبر آشكار شد و او هنوز در عنفوان نوجوانى است.حيات او رنگ اسلامى دارد و على عليه السلام هم اسلامى مى‏انديشد.ناگزير همكار و كمك كار رسول است و اين همكارى را در نشر دعوت پيامبر و آشنا كردن گوش‏هاى جاهلان به حقايق اسلام نقش و تاثيرى فوق العاده است.

    همگام با رسول خدا صلى الله عليه و آله

    على از همان دوران خردسالى همگام پيامبر بود و در دوران سيزده ساله بعثت‏با او همگام‏تر.خود فرمود،همانند بچه شترى كه به دنبال مادرش روان باشد با او در حركت‏بود.به پيامبر نزديك بود،هم از نظر جسم و بدن و هم از نظر روان.رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرموده بود:خداوند به من امر فرمود ترا به خود نزديك كنم و به تو رموز و اسرار اسلام را بياموزم و تو آنها را فرا گيرى و آيه‏اى آمد و و تو گوش شنواى اسلام هستى (21) على عليه السلام همه جا و در همه موارد همراه و همگام پيامبر بود،در شادى و غم،در حزن و الم،و همه جا انس توام با خلوص خود را به پيامبر نشان داد. او عضوى از صف كوچك نماز جماعت پيامبر بود،و طبعا در صدمات و آزار وارده از مشركان سهمى و نصيبى داشت!!در طريق اين همگامى از رسول خدا انسانيت و اخلاق اسلامى،قرآن آموزى و فهم قرآن مى‏گرفت و انبوهى از همين ذخاير بود كه على را سرمايه حيات مى‏شد.

    همراهى و مددكارى او

    آغاز ظهور اسلام و دوران بعثت‏بود.مشركان مكه و شيوخ جاهل آن،رسول خدا را آزار مى‏دادند و در مواردى او را سخت تهديد مى‏كردند.روزى پيامبر تنها ميان جمع آنها گرفتار آمد و در شرايطى قرار گرفت كه بدنبال يار و مددكار مى‏گشت.ناگهان على سر رسيد و اعلام كرد من ترا يارى مى‏كنم (22) ...و اين جرات و شجاعت على،اعتماد به نفس و صراحت لهجه او را نشان مى‏دهد.

    زندگى بر رسول خدا در دوران بعثت‏بسيار سخت‏بود.دشمنان و مشركان او را به خاطر اين دعوت آزار مى‏دادند.حتى عمر پيش از قبول اسلام،بر پيامبر سخت مى‏گرفت (23) و وجود و همراهى على در اين مرحله نعمتى به حساب مى‏آمد.او چون سايه‏اى به دنبال پيامبر بود و او را از آزار و اذيت دور مى‏داشت. بسيارى از مشركان با ديدن على به همراه پيامبر جرات آزار او را نمى‏كردند.

    سالهاى اول بعثت پيامبر در محاصره اقتصادى قرار گرفت و ناگزير زندگى سختى را در شعب ابو طالب آغاز كرد.با اينكه على مى‏توانست زندگى آرام و بدون‏دردسرى داشته باشد.خود را از پيامبر دور نداشت و در شعب با او همراه شد و در كمك رسانى به رسول خدا صلى الله عليه و آله،در چنان شرايط سخت نقش او فوق العاده بود،همانگونه كه در دوران قبل از بعثت در ايجاد رابطه بين رسول خدا و خانواده‏اش،از غار حراء و خانه‏اش نقش فوق العاده‏اى داشت (و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاراه و لا يرى غيرى (24)

    همراهى در مدينه

    على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز جدائى نداشت.آن روز كه پيامبر از مكه قصد مهاجرت كرد،على تنها براى حفظ جان او از خطر دو سه روزى را در مكه تنها ماند و در نخستين فرصت‏خود را به او رسانيد و همراهى و همگاميش را ادامه داد.پيامبر آنقدر در قبا منتظر ماند تا على بر او وارد شد و آنگاه با هم وارد مدينه شدند.

    در تمام برنامه‏ها و طرح ريزى‏هاى مدينه على حضور داشت.در همه جنگها چهره و قامت على مى‏درخشيد.در نشر دعوت پيامبر و در انجام دادن ماموريتهايش،در عرصه جنگ و جهاد اسلام،در دفاع از جان پيامبر،در حفظ و كتابت قرآن،و در همه زمينه‏ها و حادثه‏ها على را نقشى مهم و اساسى بود.

    در سال اول هجرت كه رسول خدا عقد برادرى را در بين مسلمانان برقرار كرد على را برادر خود خواند (25) و بعدها هم ديديم كه داماد او و ابو الريحانتين شد.و در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان شخصيت دوم اسلام مطرح بود.اسلام از قدم و بيان و شمشير على بهره‏ها گرفت و شجاعت و ايمان و تقواى على راه‏گشائى‏هاى خوبى براى اسلام و مسلمين داشت.

    در فتح مكه با پيامبر بود و با جرات ايمانى و شجاعت قلبى بتهاى كعبه را شكست و آن خان توحيد را از لوث بت‏ها تطهير كرد و اين مساله‏اى بود كه‏اجرايش امروزه آسان به نظر مى‏آيد.ولى وارد دنياى انديشه آن روز شويد تا عظمت و اهميت آن را دريابيد.

    حاصل همراهى

    على عليه السلام به مدت يك سوم قرن با پيامبر زيست،دنباله‏رو راه او يعنى راه وحى و قرآن بود. همه‏گاه به خانه پيامبر اجازه ورود داشت،حتى به هنگام شب و هنگام سحر،كه رسول خدا را وظيفه بيدارى و عبادت در آن ساعات بود.

    اين همراهى و همگامى ضمن اينكه به نفع اسلام و رشد و نشر آئين الهى بود على عليه السلام را هم ساخته و ورزيده‏تر مى‏ساخت.او با نفس ملكوتى پيامبر همراه شد و همانند پيامبر راهى به عالم غيب داشت رسول خدا به او فرمود:تو همان چيزى را مى‏شنوى كه من مى‏شنوم و همان چيزى را مى‏بينى كه من مى‏بينم (26) .

    اين پيشروى و رشد به ميزانى بود كه على مى‏فرمايد:در حين نزول وحى بر پيامبر صداى ناله شيطان را شنيدم و از او پرسيدم اين چه ناله‏اى است؟فرمود اين شيطان است كه از عبادت خدا مايوس شده است (و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحى عليه صلى الله عليه و آله فقلت‏يا رسول الله ما هذه الرنة؟فقال هذا الشيطان قد آيس من عبادته (27) ...)

    منزلت على عليه السلام

    على در سايه همگامى و همراهى با رسول خدا صلى الله عليه و آله،عبادت و ايمان و طاعتش به درجه‏اى رسيد كه احدى را ياراى همگامى و هم‏شانى با او نبود و اين مساله‏اى مورد اتفاق است و همه فرق اسلامى در نوشته‏هاى خود بدان اشاره دارند.

    رسول خدا گاهى او را حبيب خود مى‏خواند،و زمانى او را خليلى صدا مى‏كرد،گاهى هم او را وزيرى.و اين مقام و منزلت على عليه السلام را نشان مى‏دهد (28) .و هم به او فرمود تو در همان شان شنوائى و بينائى منى،با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى،و لكن وزير منى،و در مسير خير و حق و سعادتى (29) .و نيز پيامبر به او فرمود:تو برادر من در دنيا و آخرت هستى.انت اخى فى الدنيا و الآخرة (30) .


    همراه در هجرت

    مقدمه

    دوران بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه دورانى سخت و طاقت فرسا بود.پيامبر خدا و پيروانش تامين جانى نداشتند.برخى از آنها به حبشه هجرت داده شده‏اند و بعضى همچون ياسر و سميه تحت فشارها و شكنجه‏ها جان سپردند.هر روز يك مساله بود هر روز يك زنگ خطر،كه اگر تحمل پيامبر و همراهى على نبود خطر دو چندان مى‏شد.

    وجود خديجه همسر و ياور رسول خدا براى او نعمتى به حساب مى‏آمد.چه بسيار از كافران به خاطر بهره‏مندى از عنايات سابق خديجه،با او ملاحظاتى داشتند و به خاطر او مى‏كوشيدند كه به پيامبر كمتر آزار رسانند.وجود ابو طالب هم به خاطر حمايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله نعمتى بزرگ براى جامعه اسلامى بود و متاسفانه اين دو به فاصله‏اى اندك از يكديگر زندگى را بدرود گفتند و رسول خدا جرى‏تر شود.

    على عليه السلام در سالهاى قبل از هجرت جوانى زبده و قهرمانى پر هيبت‏بود.همه مجاهدات خود را براى بسط اسلام،حمايت از پيامبر،و سازماندهى نيروهاى محدود او بسيج كرده بود.او محو در رسول خدا صلى الله عليه و آله و همه‏گاه به همراه او بود.و براى نشر دينش از فداكارى مضايقه نمى‏كرد و در مواردى بسيار خود را سپر بلاى‏پيامبر قرار ميداد.

    مقدمات هجرت - شكنجه و آزار

    ولى شرايط به گونه‏اى نبودند كه بتوان در اين منطقه و محيط فعاليتى داشت و يا به نشر شريعت نوظهور اسلام پرداخت.مشركان رعبى در دل مردم از شكنجه و آزار بر روى سنگى داغ بوجود آورده بودند كه كسى جرات پذيرش اسلام را نداشت.آنها ديده بودند كه چگونه بلال،آن برده سياهپوست را بر روى سنگى داغ خوابانده و بدن او را با نيش خنجر سوراخ كرده و بر محل زخم او ميله داغ مى‏نهادند.

    دشمن كم كم جرات يافته و علاوه بر آزار و شكنجه رسول خدا طرح قتل او را تهيه كرده و در پى آن بود كه او را يكباره از ميان بردارند و خود را راحت‏سازند.زندگى در ميان آنها جدا سخت و ناگوار شده بود.

    و در اين گيرودار قبيله خزرج در موسم حج‏به مكه آمده و با رسول خدا ملاقات كردند پيامبر آنها را به اسلام،به صلح و برادرى،به انس و صفا به دورى از ناپاكى‏ها و پليدى‏ها و آدم كشى‏ها دعوت كرد.و آنها كه خود از آن همه نفاق‏ها و درگيرها بستوه آمده بودند دعوت او را پذيرفته و از او براى شناخت و عمل به دين مبلغ خواستند.

    رسول خدا مصعب را كه در آن هنگام نوجوانى 17 ساله،مسلمان و از خانواده مشركان و طرد شده از پدر و مادر بخاطر قبول اسلام بود به عنوان نخستين مبلغ به همراه آنها گسيل داشت.مصعب در مدينه موفقيت‏هائى داشت.

    دل شكسته او بعلت طرد والدين،غربت او از شهر و ديار،عشق او به رسول خدا صلى الله عليه و آله، ايمان راستين او به اين آئين مقدس كار خود را كرد.او روزها در محلى،با نواى جاذب و حزين به تلاوت قرآن مى‏پرداخت و احكام اسلام را براى مردم بيان مى‏كرد.

    تصميم به قتل پيامبر

    مردم مدينه به او روى آوردند و تدريجا جذب دعوت او شدند شهر مدينه كم‏كم آماده قبول اسلام و پذيرش رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏شد و اين خود موجب نويد خوشى براى دنياى اسلام بود.در اين شرايط حساس و در اين مرحله از بعثت كه رسول خدا سيزدهمين سال نبوت خود را پشت‏سر مى‏گذاشت وضع رشد و پيشرفت اسلام براى مشركان غير قابل تحمل شده بود تصميم گرفته بودند كه كار او را يكسره كنند قبايل عرب با هم پيمان بستند كه در قتل او مشتركا اقدام نمايند تا خونخواهى از قبيله خاصى نباشد.

    از سوى ديگر مردم مدينه از پيامبر دعوت كرده بودند كه به يثرب برود و از او به صورت كاملى حمايت نمايند.بدين سان اميد نشر و گسترش اسلام در مدينه،و آگاهى توطئه قتل و ترور او در مكه،كه از سوى خداوند به او اطلاع شده بود،عزم پيامبر را بر ترك اين مردم ناسپاس جزم كرد و او راه هجرت را در پيش گرفت.

    على عليه السلام در بستر پيامبر

    براى اينكه دشمن رد گم كند،و از حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله آگاه نشود،لازم بود كه كسى در بستر پيامبر بخوابد،پارچه‏اى را بر سر كشد،تا مشركان مطمئن شوند او هنوز در خانه است و شب هنگام او را مراقب باشند كه بيرون نرود،تا سحرگاه يا اول صبح به ترورش به صورت دستجمعى اقدام كنند.

    پيشنهاد پيامبر به على بود كه او در جايش بخوابد و او پرسيد كه اگر چنين كند آيا جان رسول خدا به سلامت‏خواهد بود؟پيامبر فرمود آرى.و بدين سان على در جاى پيامبر خوابيد تا او از خطر برهد (31) و ابو بكر هم با پيامبر همراه شد تا به‏مدينه بروند (32) و رسول خدا برنامه هجرتش را آغاز كرد.

    على عليه السلام راحت و آرام در بستر رسول خدا خوابيد و اين خطرى عظيم براى او بود،از آن بابت كه اگر دشمن با او درگير مى‏شد به طور قطع او جان سالم از آن واقعه بدر نمى‏برد.به قول و اصطلاح عوام،ريسك بزرگى براى او بود.ابن صباغ از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند كه جبرئيل به او گفته بود:بخ بخ بابن ابيطالب،من مثلك؟و قد باهى الله بك الملائكة (33) آفرين بر پسر ابو طالب.كيست كه به مثل تو دلداده‏اى دلاور باشد.محققا خداوند بوجود تو بر فرشتگان مباهات كرد.

    دشمن تا سحرگاهان كشيك مى‏داد.در راس زمان معينى دستجمعى به خانه پيامبر و به بستر او حمله آوردند و با كمال تعجب على را در بستر او يافتند.خبر پيامبر را از او گرفتند فرمود كه او را به من نسپرده بوديد.مشركى گفت او پناه محمد است او را بكشيم.فرمود،افسوس كه فرمان حمله ندارم و الا براى اين گستاخى كه پاى به حريم محمد گذاشته‏ايد شما را از دم شمشير مى‏گذراندم و بدين سان آنها را پراكنده ساخت.خود او بعدها مى‏فرمود در شب هجرت با جانم رسول خدا را كه بهترين افراد روى زمين بود نگهدارى كردم (34) .

    هجرت فواطم

    على عليه السلام پس از آگاهى كه دريافت‏با اين عمل جان پيامبر زنده ماند نخستين سجده شكر را انجام داد.چند روزى در مكه ماند و امانت‏هاى مردم را كه در نزد رسول خدا بود به آنها برگرداند.و آنگاه براساس برنامه‏ريزى رسول خدا به همراه فاطمه‏ها به سوى مدينه به راه افتاد.

    جاسوسان خبر يافتند و به تعقيب او پرداختند.در منطقه صجنان هشت‏سوار نقابدار به همراهى جناح، غلام حرب بن اميه سر راه بر على گرفتند.على شترها راخواباند،زنان را فرود آورد و آماده دفاع شد.به او گفتند از اين راهى كه در پيش گرفته‏اى بازگرد و گرنه تو را به اجبار باز مى‏گردانيم و يا سرت را به مكه مى‏بريم.

    على جز دفاع راهى نداشت فرمود آن كس كه بخواهد بدنش ريز ريز شود نزديك آيد (35) .

    برخى از ماموران ترسيدند و رفتند.جناح شمشيرى حواله على كرد.امام خود را كنار كشيد.و سپس حمله مردانه‏اى كرد و جناح را با شمشير دو نيم ساخت.آنگاه به همراهان او حمله برد.آنها عذر خواستند و پراكنده گشتند و على موفق و پيروز به راه خود ادامه داد (36) .

    انجام ماموريت

    على عليه السلام در مسير مكه تا مدينه پياده بود و فواطم سواره و غرضش آن بود كه از زنان خوب حمايت و مراقبت كند.سرانجام ماموريت‏خود را به وجهى نيكو انجام داد.در قبا به نزديكى پيامبر كه انتظار او را مى‏كشيد رسيد،ولى از شدت درد پا و زخم و ورم ديگر توان راه رفتن نداشت.

    رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصا به ديدار او شتافت از ديدن وضع پا و زخمهايش به رقت افتاد و گريست.او را در آغوش گرفت پاهاى على را مالش و نوازش داد.و پس از مدتى توقف و آرامش على از درد پا به سوى شهر يثرب كه بعدها به مدينه الرسول مشهور شده بود راه افتاد.مردم مدينه به استقبال آمدند و عزيزان سفر كرده و رنج ديده خود را در ميان گرفتند.

    اهميت‏خدمت على عليه السلام

    مساله هجرت به خير و خوشى پايان يافت ولى شجاعت و خدمت فوق العاده على همچنان در تاريخ چون برگ زرينى ثبت‏شد.به گفته صاحب شواهد آيه‏شريفه:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (37) از مردم كسانى هستند كه جان را در راه رضاى خداوند مى‏فروشد و به خطر مى‏اندازند) نشانه تقديرى از خدمات على است (38) جز على كيست كه حاضر شود جان خود را سپر بلا سازد،خويشتن را فدا نمايد تا رسول خدا و به تبع او دين و عقيده‏اش زنده بماند.على در آن شب پارچه‏اى بر سركشيد كه به جاى كفنش بود و آنگاه كه به بستر مى‏رفت اميدى به برخاستن و زنده ماندن نبود و اهميت اين فداكارى بر احدى پوشيده نيست.

    پى‏نوشتها :
    ========
    1-نهج البلاغه
    2-خطبه 234
    3-ص 245 سيره ابن هشام ج 1
    4-ص 16 فصول المهمه
    5-محمد طبرى شافعى اسلام او را در 16-15 سالگى دانسته-ص 58 ذخائر العقبى
    6-ابى الحديد،شرح نهج البلاغه ج 3 ص 258
    7-ج 3 تاريخ طبرى ص 1160
    8-ج 1 سيره ابن هشام ص 245
    9-نهج البلاغه فيض ص 814
    10-كامل ج 2 ص 22
    11-آيه 30 سوره مريم
    12-آيه 12 سوره مريم
    13-آيه 4 سوره نجم
    14-آيه 214 سوره شعراء
    15-ص 217 تاريخ طبرى ج 2
    16-همان سند
    17-ص 123 كفاية الطالب
    18-ص 61 ينابيع الموده
    19-سيره ابن هشام ج 1 ص 246
    20- آيه 12 سوره الحاقه
    21- ص 40 كفايه الطالب
    22- تاريخ 14 معصوم
    23- اسدالغابه ج 4 ص 53
    24- خطبه 234 نهج البلاغه
    25- ص 22 فصوص المهمه
    26- خطبه قاصعه
    27 همان منبع
    28 - ص 213 محاضرات راغب
    29- خطره 234 نهج البلاغه
    30- ص 194 كفايه الطالب
    31- ج 1 سيره ابن هشام ص 481
    32- تاريخ طبرى ج 3 ص 1234
    33- فصول المهمه ص 33
    34- بحار الانوار ج 36 ص 46
    35- ص 300 امالى طوسى
    36- ص 115 فاطمه زهرا - ترجمه صادقى
    37- آيه 207 سوره بقره
    38- الشواهد التنزيل ص 96

    در مكتب امام اميرالمومنين (ع) صفحه 61
    دكتر على قائمى

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    منزلت خاص نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله


    امام على عليه السلام نزديكترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

    1ـهنگامى كه امام عليه السلام به دنيا آمد تا سه روز ديده نگشود،چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد ديده به چهره آن حضرت گشود،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:او مرا به نگريستن مخصوص داشت و من او را به علم مخصوص داشتم. (1)

    2ـهرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏خواست از نشستن برخيزد كسى جز على عليه السلام دست حضرتش را نمى‏گرفت. (2)

    3ـپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگام نشستن به على عليه السلام تكيه مى‏داد. (3)

    4ـاز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره برخى از ياران پرسشى شد و حضرت پاسخ داد،كسى گفت:پس على چه؟فرمود:تو مرا از مردم پرسيدى نه از خودم (و على به منزله خود من است) . (4)

    5ـپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:تو چون جان در بدن منى،تو با من چون پرتوى هستى كه از پرتوى گرفته شده باشد،تو از منى و من از تو،على با من‏چون سر به بدن من است. (5)

    6ـامام صادق عليه السلام فرمود:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرق را از چهره على عليه السلام پاك مى‏كرد و به صورت خود مى‏كشيد. (6)

    7ـپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را با لشگرى گسيل داشت و دست به دعا برداشته،عرضه داشت:خداوندا!مرا نميران تا دوباره على را به من بنمايى. (7)

    8ـابن عباس رضى الله عنه گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جاى خود و جاى نماز خود نشسته بود و گروهى از مهاجر و انصار نزد او بودند كه جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت:اى محمد،حضرت حق تو را سلام مى‏رساند و گويد:على را فراخوان و او را مقابل خود بنشان.جبرئيل عليه السلام به آسمان بالا رفت،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را فراخواند،او را حاضر كردند،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضرتش را مقابل خود نشاند،جبرئيل بار ديگر فرود آمد و طبقى از خرما همراه داشت،آن را ميان آن دو نهاد و گفت:بخوريد.هر دو خوردند،سپس طشت و ابريقى حاضر ساخت و گفت:اى رسول خداـكه درود خدا بر تو و خاندانت بادـخداوند تو را امر مى‏كند كه آب بر دست على بن ابى طالب بريزى.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:گوش به فرمان و مطيع خدايم و آنچه پروردگارم فرموده انجام مى‏دهم.
    ابريق را برگرفت و ايستاده آب بر دست على بن ابى طالب عليه السلام مى‏ريخت .على عليه السلام عرضه داشت:اى رسول خدا،من سزاوارترم كه آب بر دست شما ريزم،فرمود:اى على،خداوند مرا بدين كار دستور داده است.آن گاه هر چه آب بر دست على عليه السلام مى‏ريخت قطره‏اى از آن در طشت نمى‏چكيد.على عليه السلام عرضه داشت:اى رسول خدا،نمى‏بينم كه چيزى از آب در طشت بريزد؟!فرمود:اى على،فرشتگان در گرفتن آبى كه از دست تومى‏چكد با هم مسابقه مى‏دهند و با آن چهره خود را مى‏شويند و بدان تبرك مى‏جويند! (8)

    9ـابن ابى الحديد گويد:سال ميلاد على عليه السلام همان سالى است كه رسالت (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شروع گرديد و صداهايى از سنگها و درختان به گوش او مى‏رسيد و پرده از ديدگانش برطرف شد و اشخاص و انوارى را مشاهده نمود.و خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن سال و ميلاد على عليه السلام در آن را به فال نيك مى‏گرفت،و در شب ولادت آن حضرت به خانواده خود فرمود:امشب مولودى براى ما زاده شد كه خداوند به بركت او درهاى بسيارى از نعمت و رحمت خويش را به روى ما خواهد گشود. (10)

    10ـعقاد گويد:على در دل كعبه زاده شد،و ميلاد او در آنجا نويد دوران نوينى را براى كعبه مى‏داد.و او مسلمان زاده شد،زيرا (نخستين بار) ديدگانش را به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گشود. (11)

    11ـعبد الكريم خطيب گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت على را فراخواند و از او خواست كه در جايى كه خود به عادت هميشگى در آنجا مى‏آرميد بخوابد و آن برد حضرمى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خود مى‏پيچيد به خود پيچيد،تا وقتى بيننده‏اى مى‏نگرد تصور كند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برد حضرمى را به خود پيچيده و در بستر خويش آرميده است.من گمان مى‏كنم تاكنون هيچ كسـحتى شيعيان على عليه السلام نيزـبدين نكته توجه نكرده،زيرا مى‏بينيم كه به اين حادثه‏التفاتى ندارند،در حالى كه وقتى مى‏بينيم على در جامه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفته و در بستر او خوابيده است خواهيم گفت:اين است كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. (12)

    12ـپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داخل خانه فاطمه عليها السلام شد و فرمود:اى فاطمه،امروز پدرت ميهمان توست.فاطمه عليها السلام گفت:پدر جان!حسن و حسين از من خوراكى خواسته‏اند و من چيزى نداشتم كه براى خوردن به آنان دهم.سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داخل شد و در كنار على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام نشست و فاطمه سرگردان مانده بود و نمى‏دانست چه كند!پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لختى به آسمان نگريست كه جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت:اى محمد،خداى برتر و والا سلامت مى‏رساند و تو را تحيت و گراميداشتى ويژه مى‏فرستد و گويد:به على و فاطمه و حسن و حسين بگو كه از ميوه‏هاى بهشت چه ميل دارند؟پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يك يك آنان را صدا زد و فرمود:خداوند عزت دانست كه شما گرسنه‏ايد،اينك از ميوه‏هاى بهشت چه ميل داريد؟

    آنان به خاطر شرم از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لب فرو بستند و پاسخى ندادند،حسين عليه السلام گفت:پدرم اى امير مؤمنان،مادرم اى سرور زنان بهشت و برادرم اى حسن پاك،آيا اجازه مى‏دهيد كه من از ميوه‏هاى بهشت برگزينم؟همه گفتند:اى حسين،بگو كه به انتخاب تو خشنوديم.حسين گفت:اى رسول خدا،به جبرئيل بگو:ما خرماى تازه ميل داريم.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:خدا اين را مى‏داند.آن گاه فرمود:اى فاطمه،برخيز و به داخل اتاق برو و آنچه آنجا هست بياور.فاطمه عليها السلام به داخل رفت،طبقى ديد از بلور كه حوله‏اى از سندس سبز بر روى آن كشيده شده و در آن خرماى تازه در غير فصل خود قرار دارد.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:اى فاطمه،اين از كجاست؟گفت:«از سوى خدا،كه خداوند هر كه را خواهد بى‏حساب روزى‏مى‏دهد» (13) همان گونه كه مريم دختر عمران گفت.

    پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و آن را گرفت و نزد همه نهاد.سپس بسم الله گفت و يك دانه خرما برداشت و در دهان حسين نهاد و فرمود:گوارايت باد اى حسين.سپس دانه ديگرى برداشت و در دهان حسن نهاد و فرمود:گوارايت باد اى حسن.آن گاه دانه سوم را برداشت و در دهان فاطمه نهاد و فرمود:گوارايت باد اى فاطمه.و دانه چهارم را برداشت و در دهان على نهاد و فرمود:گوارايت باد اى على.آن گاه دانه ديگرى به على داد و مى‏فرمود:گوارايت باد اى على.آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و دوباره نشست،سپس همگى از آن خرما خوردند،چون دست كشيدند و سير شدند ظرف خرما به فرمان خدا به آسمان بالا رفت .

    فاطمه عليها السلام عرض كرد:پدر جان،امروز كار شگفتى از شما ديدم!فرمود:اى فاطمه خرماى اول را كه در دهان حسين نهادم و گوارا بادش گفتم بدان جهت بود كه شنيدم ميكائيل و اسرافيل مى‏گفتند:گوارايت باد اى حسين،من هم با آنان موافقت كردم.خرماى دوم را كه در دهان حسن نهادم شنيدم جبرئيل و ميكائيل گوارا باد گفتند من هم به موافقت آنها گفتم.خرماى سوم را كه در دهان توـاى فاطمهـنهادم شنيدم كه حور العين با سرور و شادى در حالى كه از بهشت به سوى ما سركشيده بودند گوارا باد مى‏گفتند،من نيز به موافقت آنان گفتم.خرماى چهارم را كه در دهان على نهادم ندايى از سوى خداى سبحان شنيدم كه گوارا باد مى‏گفت،من نيز به موافقت او گفتم.سپس چند دانه پى در پى به على دادم و پيوسته صداى خداى سبحان را مى‏شنيدم كه گوارا باد مى‏گفت.به همين دليل براى تجليل پروردگار عزت برخاستم،و شنيدم كه مى‏فرمود :اى محمد،به عزت و جلالم سوگند كه اگر از اين لحظه تا روز قيامت به على دانه خرما مى‏دادى من‏هم بلاانقطاع به او گوارا باد مى‏گفتم. (14)

    13ـابو القاسم در اخبار ابى رافع از سه طريق آورده است كه:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه با خديجه ازدواج كرد به عموى خود ابو طالب گفت:من دوست دارم كه يكى از فرزندانت را به من بسپارى كه مرا يارى دهد و بارى از دوشم بردارد به پاس خدماتى كه به من داشته‏اى.ابو طالب گفت:هر يك را كه مى‏خواهى برگزين.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را برگزيد.

    پس كسى كه رگ و ريشه‏اش از چشمه نبوت سيراب شده،درختش پستان رسالت را مكيده،شاخه‏هايش از چشمه امامت باليده،در خانه وحى رشد يافته،در خانه قرآن تربيت شده و در حال حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا دم مرگ حضرتش از او جدا نگشته است با ديگر مردمان قابل مقايسه نيست. (15)

    14ـعلى عليه السلام در سفرها با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏خوابيد،يك شب او را تبى عارض شد كه خواب از ديدگانش ربود،در آن شب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز به خاطر على بيدار بود و تا صبح پيوسته به او مى‏نگريست. (16)

    پى‏نوشتها:
    ========
    1ـبحار الانوار 38/ .294
    2ـبحار الانوار 38/297.و نيز رجوع به بحار 38/ .307
    3ـهمان.
    4ـهمان/ .296
    5ـبحار الانوار 38/ .296
    6ـهمان/ .298
    7ـهمان/ .299
    8ـبحار الانوار 39/ .121
    9ـبهتر است گفته شود«نبوت»،زيرا رسالت حضرتش در چهل سالگى يعنى ده سال بعد بوده است .اما نبوت كه شنيدن صداى فرشتگان و ديدن عوالم غيب باشد در سالهاى قبل بوده است. (م)
    10ـشرح نهج البلاغة 4/ .114
    11ـعبقرية الامام.
    12ـالامام على/103 و .105
    13ـاشاره به آيه 37 از سوره آل عمران.
    14ـبحار الانوار 43/ .310
    15ـهمان 38/ .295
    16ـهمان/ .299

    امام على بن ابيطالب عليه السلام ص 148
    احمد رحمانى همدانى

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    على سرچشمه علم و دانش


    در حالى كه دنيا را جهل و ضلالت،وحشى‏گرى و آدم كشى فرا گرفته بود،و مردم در بى‏سوادى و بى‏فرهنگى بسر مى‏بردند،و با هر گونه پيشرفت و تمدن مبارزه نموده،و از يادگيرى علم و دانش جلوگيرى مى‏نمودند،«رسول خدا صلى الله عليه و آله‏»به پيامبرى مبعوث،و الفباى آئينش را با توحيد و علم و قلم شروع كرد (1) و با استفاده از منبع‏«وحى‏»درهاى علوم و دانش‏ها را بر روى مردم گشود...

    تمام علوم پيامبر خدا و ساير سفيران آسمانى همگى به مولاى متقيان امير المؤمنين عليه السلام منتقل گرديده،و او وارث كليه علوم آسمانى است،چنانچه حضرت امام باقر عليه السلام در اين زمينه مى‏فرمايند:

    «ان الله عز و جل جمع لمحمد (ص) سنن النبيين من آدم و هلم جرا الى محمد (ص) قيل له:و ما تلك السنن؟قال:علم النبيين باسره،و ان رسول الله صير ذلك كله عند امير المؤمنين (ع) » (2)

    حضرت امام باقر عليه السلام در اين حديث مى‏فرمايند:خداوند متعال تمام علوم انبياى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله عليه و آله به آن حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نيز همه آنها را به حضرت امير المؤمنين على عليه السلام انتقال داد.بر همين اساس است كه على عليه السلام مى‏فرمايند:

    و لو شئت او قرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب‏»و قال ابن عباس علم رسول الله من علم الله و علم على من علم النبى‏» (3)

    اگر بخواهم تفسير فاتحة الكتاب (سوره حمد) را بطور تفصيل بنويسم،ميتوانم باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنويسم!!

    و لذا ابن عباس مى‏گويد:علم رسول خدا مستقيما از طرف خداست،و علم على عليه السلام از طريق رسول خدا به پروردگار عالم بر مى‏گردد.

    آرى على با يك واسطه به علوم بى منتهى دست‏يافت،و لذا تمام علوم عالم آفرينش و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گرديد،و خداوند شهادت داد كه:كليه علوم در سينه على گذاشته شده و از اين جهت‏شهادت على عليه السلام و گواهى او«عدل‏»شهادت و گواهى‏«الله‏»است!!:

    «قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب‏» (4)

    بگو كافى است كه خداوند و كسى كه تمام علم قرآن در پيش او است‏به نفع من گواه باشد.

    در اين آيه از كلمه‏«علم الكتاب‏»استفاده مى‏گردد،كه صاحب آن داراى تمام علوم قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اكثر مفسرين مولاى متقيان على بن ابيطالب است. (5)

    به ويژه مرحوم‏«علامه مجلسى‏»نوزده حديث از رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام در تفسير اين آيه نقل مى‏كنند،كه آيه در مورد على بن ابى طالب است،و احتمالات ديگر را تكذيب مى‏نمايند. (6)

    در اينجا بى مناسبت نيست اعترافات يكى از علماى بزرگ اهل سنت را در اين زمينه نقل نماييم كه مى‏نويسد:

    «و من العلوم علم الفقه‏»و هو عليه السلام اصله و اساسه،و كل فقيه فى الاسلام‏فهو عيال عليه،و مستفيد من فقه...» (7)

    «ابن ابى الحديد»پس از اعتراف بر اينكه كليه علوم و كمالات،سرچشمه‏اش به‏«امير المؤمنين على عليه السلام‏»مى‏رسد آنگاه در علوم ديگر از جمله‏«علم فقه‏»وارد شده و مى‏نويسد!
    آن حضرت در اين علم نيز ريشه و اساس به حساب مى‏آيد،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مى‏گردد،زيرا ائمه‏«مذاهب اربعه‏»اهل سنت‏يا شاگردان‏«امام صادق عليه السلام‏»هستند،و يا از علوم‏«عبد الله بن عباس‏»استفاده كرده‏اند،و علوم هر دو از منبع پر فيض آن بزرگوار مى‏باشد.

    و سپس به فقهاى صحابه پيامبر پرداخته و مى‏گويد:«عمر بن خطاب‏»و«عبد الله عباس‏»هر دو فقيه بودند،و در عين حال علومشان را از على عليه السلام فرا گرفته بودند،اما«ابن عباس‏»روشن است،و اما«عمر»همه مى‏دانند كه در مسائل مشكل به على عليه السلام مراجعه مى‏كرد،و بارها گفته بود:«اگر على عليه السلام نمى‏بود من هلاك مى‏شدم‏»،«و خداوند آن روزى را نياورد كه على نباشد،و من در برابر مشكلات علمى بى‏چاره بمانم‏»«هر گاه على در جمعى باشد هيچ كس حق داورى و قضاوت ندارد... »

    خوانندگان عزيز ملاحظه مى‏كنند كه‏«خليفه ثانى‏»به اعلميت و توانايى امير المؤمنين اعتراف مى‏كند، و امام معتزله‏ها آن را نقل كرده،و مى‏نويسد كه على منبع فيض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى...در روى زمين و عالم اسلام است.

    و پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله نيز در اين مورد مى‏فرمايند:

    اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (ع) (8)

    «داناترين فرد امت اسلامى پس از من امير المؤمنين على بن ابى طالب است.»و در حديث ديگرى مى‏فرمايند:

    «انا مدينة العلم و على بابها...» (9)

    من شهر علم هستم و على عليه السلام در آن است،و هر كس بخواهد وارد آن شود بايد از درش بيايد.و بالاخره در حديث‏سوم رسول خدا مى‏فرمايند:

    «قسمت الحكمة عشرة اجزاء،فاعطى على تسعة اجزاء،و الناس جزؤا واحدا،و على اعلم بالواحد منهم‏» (10)

    «عبد الله بن مسعود»كه راوى حديث است،ميگويد:من در كنار پيامبر خدا نشسته بودم،ناگاه در مورد شخصيت على عليه السلام از پيامبر سؤال نمودند،حضرت فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسيم گرديده نه جزء آن را به على عليه السلام داده‏اند،و يك جزئش را به ساير مردم،كه على عليه السلام در آن قسمت دهمى نيز از ديگران داناتر است!!

    در اين احاديث‏شخصيت علمى امير مؤمنان تشريح گرديده،و آن بزرگوار را ما در علوم و دانشها بيان نموده،كه ديگران هر كه و هر چه باشند،بايد در برابر او زانو زده،و خوشه‏اى از خرمن علم او بچينند،و از طريق او به علوم نبوى و الهى راه پيدا كنند،و جز از طريق وى رسيدن به آن مقدور نمى‏باشد.

    (فمن اتى من الباب وصل،يا على انت‏بابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن اتانى من سواك لم يصل الى و من اتى الله من سواى لم يصل الله) (11)

    خداوندا!تو را به ولايت على عليه السلام سوگند ما را از پيروان واقعى و راستين آن بزرگوار قرار ده.


    اعتراف دشمنان على به عظمت علمى آن حضرت


    شخصيت علمى على عليه السلام همانند ساير اوصاف و فضايلش،دوست و دشمن را در برابر عظمت آن حضرت خاضع كرده بود،و همه به علميت و افضليت وى اعتراف مى‏كردند،هر چند ما در فصل چهاردهم اين كتاب مطالبى را در اين زمينه نيز به خوانندگان عزيز تقديم خواهيم داشت،و در آنجا در رابطه با شايستگى و رقباى‏على عليه السلام بحث‏خواهيم كرد،ولى در اينجا هم بى‏مناسبت نيست، اجمالا به اين موضوع بپردازيم:

    «معاوية بن ابى سفيان‏»كه از سرسخت‏ترين دشمنان آن حضرت است،و در جنگ‏«صفين‏»ماهها به رخ على عليه السلام شمشير كشيده،و باعث كشته شدن ده‏ها هزار نفر گرديده است،مى‏گويد:

    «لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه‏» (12)

    با مرگ و شهادت‏«على بن ابيطالب‏»علم و دانش نيز با او رفت!!

    و چون‏«مالك اشتر»و سپس‏«محمد بن ابى بكر»به شهادت رسيدند،و عهدنامه‏هاى امير المؤمنين به دست‏سپاه‏«معاويه‏»افتاد «عمرو عاص‏»آنها را به پيش معاويه فرستاد،چون چشم معاويه به آنها افتاد، مرتب مى‏خواند و تعجب مى‏كرد،و از عظمت فكرى و علمى على عليه السلام ياد مى‏نمود!

    «وليد بن عقبه‏»كه در نزد معاويه بود،به وى گفت:اين نامه‏ها را دستور بده به آتش بكشند!

    معاويه گفت:چقدر بد فكر مى‏كنى؟وليد گفت آيا صلاح است كه مردم بدانند كه تو از فكر على و از عهدنامه‏هاى وى استفاده مى‏كنى؟معاويه جواب داد:ما نمى‏گوئيم اينها از آن‏«على بن ابيطالب‏»است‏به مردم وانمود مى‏كنيم كه‏«ابو بكر»براى فرزندش‏«محمد»نوشته،و يادگار«صديق‏»است!!

    «ابن ابى الحديد»سپس مى‏نويسد:

    فكان ينظر فيه و يتعجب منه،و حقيق من مثله ان يقتنى فى خزاين الملوك

    يعنى مرتب مطالعه مى‏كرد،و تعجب مى‏نمود،و سزاوار بود كه آن را جزو اموال نفيس در خزانه نگهدارد (13)

    و خود امام‏«معتزلى‏»چون خطابه‏هاى على را مى‏بيند،و همچون كارشناسان و سخن سنجان منصف مى‏گويد:

    «كلامه دون كلام الخالق،و فوق كلام المخلوقين،و منه تعلم الناس الخطابة و الكتابة...» (14) گفتار على عليه السلام از سخن خدا پائين‏تر،ولى از سخن انسان‏ها بالاتر است!!و ديگران هنر سخنرانى و نويسندگى را از آن حضرت آموخته و به يادگار برده‏اند.

    خوانندگان عزيز به اعتراف يك دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمايند كه گفتار على را يك گفتار انسان عادى تلقى نكرده بلكه آن را مافوق تصور و مافوق قدرت و توان بشرهاى عادى مى‏داند!!


    رقباى سياسى امير المؤمنين در موارد گوناگون،و در قضاوت‏ها و جوابگويى به مشكلات علمى و فكرى مردم،و مراجعين خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده،و از افكار الهى امير المؤمنين و علم سرشار او استفاده نموده،و به سؤالات مردم پاسخ مى‏گفتند،و بارها اظهار مى‏داشتند:اگر على نبود ما هلاك مى‏شديم...


    على مجهز و مسلح به علم غيب بود


    در اينجا بحث اجمالى در موارد اندى از غيب گويى‏هاى آن حضرت خواهيم داشت،كه اينك به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مى‏كنيم:

    مولاى متقيان در طول زندگى و حياتش بارها در ميان انبوه مردم،خواه بالاى منبر و هنگام خطابه‏ها، و يا در هنگام شهادت پس از ضربت‏«ابن ملجم مرادى‏»لعنة الله عليه،و يا ساير مواقع مى‏فرمود:اى مردم! هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد،از گذشته تا روز قيامت هر چه اتفاق افتاده و يا اتفاق مى‏افتد آگاهم،و مى‏دانم هر كسى چگونه و به چه كيفيت از دنيا مى‏رود،من به آسمان‏ها از زمين آشناترم،بدانيد كه علوم اولين و آخرين همه در اختيار من است،من به كتاب تورات و انجيل و زبور،از پيروان خود آنان آگاهتر مى‏باشم،...

    بخشى از سخنان آن حضرت بدين قرار است،كه به متون آنها اشاره مى‏نماييم:

    «فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بيده لا تسالوننى عن شى‏ء فيما بينكم و بين الساعة،و لا عن فئة تهدى ماة و تضل ماة الا انبئتكم بناعقها و قائدها وسائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و من يموت منهم موتا» (15)

    و قال ايضا:

    «ايها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض...» (16)

    عن‏«ابن نباته‏»قال:لما بوى بالخلافة...قال:

    «يا معشر الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،سلونى فان عندى علم الاولين و الاخرين،اما و الله لوثنى لى الو سادة لحكمت‏بين اهل التورات بتوراتهم،و بين اهل الانجيل بانجيلهم،و بين اهل الزبور بزبورهم،و بين اهل الفرقان بفرقانهم...» (17)

    ترجمه اين فرازها بترتيب عبارتند از:

    از من بپرسيد قبل از آن كه مرا نيابيد،سوگند به آن خدايى كه جان من در دست قدرت او است،هر چه از وقايع،از حالا تا رستاخيز اتفاق مى‏افتد،و از گروهى كه صد نفر را هدايت نموده،و صد نفر ديگر را گمراه مى‏سازند،هر چه بپرسيد،من از آنها خبر مى‏دهم،و مى‏گويم كه:خواننده،و جلودار،و راننده آنان كيستند،و خبر مى‏دهدم كه:محل فرود آمدن و بارگيرى آنان كجاست!و كدامشان با مرگ طبيعى مى‏ميرد و چه كسى از آنان كشته مى‏شود!!

    اى مردم!بپرسيد از من،پيش از آن كه من از ميان شما بروم،سوگند به خدا كه من به راههاى آسمان‏ها از زمين آشناترم!!

    اى مردم!پيش از آن كه من از ميان شما بروم هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد،زيرا علوم اولين و آخرين در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى بنشينم،ميان اهل تورات از كتاب خودشان داورى مى‏كنم،و به اهل انجيل از كتاب آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نيز از«قرآن مجيد»بيان مى‏كنم...

    «ابن ابى الحديد»مى‏گويد:

    «و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلك على صدق الدعوى المذكورة...» (18)

    ما على عليه السلام را در مورد پيشگويى‏هايش امتحان نموديم،هر چه گفته و خبر داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتيجه گرفتيم كه او هر چه مى‏گويد راست مى‏گويد.

    او خبر داده بود كه محاسن صورتش با خون سرش خضاب مى‏گردد چنين شد،و فرزندش امام حسين عليه السلام در كربلا كشته مى‏گردد،شهيد شده،او فرموده بود كه پس از وى‏«معاويه‏»به پادشاهى دست مى‏يابد چنين گرديد،او از شرارت‏هاى حجاج بن يوسف‏»و وقايع‏«خوارج‏»در«نهروان »و تعداد كشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام رويدادهاى ديگرى را كه او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غيب گويى او شبهه‏اى نيست...

    «ابن ابى الحديد»در جاى ديگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت‏«نهج البلاغه‏»كه على عليه السلام از محل اتفاق جنگ‏«نهروان‏»خبر مى‏دهد،و مى‏فرمايند كه در آن كمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مى‏رسند،و كمتر از ده نفر از سپاه‏«خوارج‏»جان سالم بدر مى‏بردند، (19) مى‏گويد:

    «و القوة البشرية تقصر عن ادراك مثل هذا،و لقد كان له من هذا الباب ما لم يكن لغيره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافية لقوى البشر غلا فيه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه... (20)

    قدرت و قوت بشرى كوچكتر از اين است كه اين همه پيشگويى و غيب گويى نمايد،براى آن حضرت در اين مورد توانايى‏ها و كراماتي بود كه به ديگران مقدور نيست،و به همين جهت است كه گروهى از مردم در وى عجائبى را ديدند كه از بشر ساخته نيست،و لذا گرفتار«غلو»گرديده و گفتند:«خدا در وجود على عليه السلام حلول كرده،و در او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله من‏الغلو الموجب للشرك مؤلف) »

    خوانندگان عزيز ملاحظه مى‏كنند كه ديگران و اهل سنت در غيب گويى و معجزات آن حضرت،و تسلطش بر عالم‏«تكوين‏»چيزى كمتر از شيعه ندارند،حتى اعتراف مى‏كنند كه‏«على بن ابيطالب عليه السلام‏»بشر عادى نيست،و با قوت بشرى نمى‏توان به آن مدارج بالا و كارهاى‏«خارق العاده‏»رسيد!تا جائى كه كارهاى خلاف شرع‏«غالى‏»ها را توجيه مى‏نمايند...!

    لازم به تذكر است كه اعتقاد به غيب گويى مولاى متقيان امير مؤمنان على عليه السلام اختصاص به‏«ابن ابى الحديد»ندارد،بلكه اكثر مورخين و محدثين اهل سنت كه كم و بيش به سيره آن حضرت پرداخته‏اند،در لابلاى سخنان خويش به اين حقيقت نيز اشاره كرده‏اند،و با دل و جان يقين دارند كه على عليه السلام پس از پيامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرينش كسى به پايه او نمى‏رسد،و به احاديثى از جمله‏«حديث طير»تمسك نموده،و غرايب امر وى را نيز مى‏پذيرند و شما خوانندگان محترم در مدارك و منابع آنها مى‏توانيد صحت ادعاى ما را ملاحظه فرمائيد. (21)

    پی نوشتها:
    ========

    2) اصول كافى ج 1 ص 22 ح 6
    3) الغدير ج 22 ص 44 و 45
    4) سوره رعد آيه 43
    5) به تفسيرهاى:برهان،نور الثقلين،الميزان،مجمع البيان،عياشى،نمونه...ذيل همين آيه مراجعه فرمائيد
    6) بحار الانوار ج 35 ص 429 تا ص 436
    7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 17 و 18
    8) فرائد السمطين ج 1 ص 97 ش 66 الغدير ج 2 ص 44
    9) كنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،وسائل الشيعه ج 18 ص 52 ح 40 و 43 با مختصر تفاوت،الغدير ج 6 ص 61 بحاز ج 37 ص 109 ح 2،فرائد السمطين ج 1 ص 98 ش 67
    10) كنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461،الغدير ج 2 ص 44
    11) اين فراز بخشى از حديث‏«انا مدينة العلم و على بابها»است كه نقل شد،و رسول خدا تصريح مى‏كنند كه هر كس از غير طريق على (ع) بيايد به من نمى‏رسد،و در نتيجه به خدا نيز نخواهد رسيد، و مرحوم علامه امينى رضوان الله عليه يكصد و چهل و سه منبع اهل سنت‏براى آن ذكر مى‏كنند. (الغدير ج 6 ص 61 تا 77)
    12) الغدير ج 2 ص 45
    13) شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 72 و 73
    14) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 24
    15) متن خطبه 92 فيض الاسلام ص 273،ابن ابى الحديد ج 7 ص 44
    16) فيض الاسلام خطبه 231 ص 671،ابن ابى الحديد خطبه 235 ج 13 ص 101
    17) بحار الانوار ج 40 ص 144 ح 51،و ص 130 ح 6 با مطالب ديگر در اين زمينه
    18) ج 7 ص 48
    19) مصارعهم دون النطفة،و الله لا يفلت منهم عشرة،و لا يهلك منكم عشرة،
    20) شرح ابن ابى الحديد ج 5 ص 4
    21) سنن بيهقى ج 7 ص 185،كنز العمال ج 13 ص 167 ش 36507 و 36508،و فرائد السمطين ج 1 ص 209 ش 165 فتح البارى ج 8 ص 458،ينابيع المودة ص 274،الاتقان ج 2 ص 319 و دهها كتاب ديگر

    آفتاب ولايت ص 109
    على اكبر بابازاده
    1) زيرا نخستين آياتى كه بر قلب مبارك پيامبر نازل گشت 5 آيه سوره‏«علق‏»است كه از توحيد و علم و قلم صحبت مى‏كند.

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    علم و حكمت على عليه السلام


    ان ههنا لعلما جما (على عليه السلام)

    در مورد علم امام و پيغمبر عقايد مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعيه دور ميزند و جز خدا كسى از امور غيبى آگاه نميباشد زيرا آياتى در قرآن وجود دارد كه مؤيد اين مطلب است من جمله خداوند فرمايد:

    و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)

    كليدهاى خزائن غيب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نيست) و همچنين فرمايد: (و ما كان (1) الله ليطلعكم على الغيب) (2) و خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد) در برابر اين گروه جمعى نيز آنها را بر همه امور اعم از تكوينى و تشريعى آگاه دانند و عده‏اى هم كه مانند اهل سنت‏بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند ديگر پيشوايان دانسته و گويند ممكن است او چيزى را نداند در حاليكه اشخاص ديگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندتريد حتى زنهاى پشت پرده) .

    بحث در اين موضوع از نظر فلسفى مربوط است‏بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اينكه علم از چه مقوله‏اى ميباشد و خلاصه آنكه علم انكشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و كسبى تقسيم ميشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقيقت و كيفيت آن هيچگونه راهى نيست،و علم كسبى مربوط بافراد بشر است كه هر كسى ميتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از ديگرى دانشى تحصيل نمايد.و شق سيم علم لدنى و الهامى است كه مخصوص انبياء و اوصياء آنها ميباشد و اين قسم علم مانند علم افراد بشر كسبى و تحصيلى نيست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نيست‏بلكه علمى است عرضى كه از جانب خدا بدون كسب و تحصيل به پيغمبران و اوصياء آنها افاضه ميشود و آنان با اذن و اراده خدا ميتوانند از حوادث گذشته و آينده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش ديگران پاسخ مقتضى گويند چنانكه خداوند درباره حضرت خضر فرمايد: (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غيبى تعليم داديم) و همچنين حضرت عيسى عليه السلام كه از جانب خدا علم لدنى داشت‏بقوم خود گويد:

    (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم) (6) .

    (شما را خبر ميدهم بدانچه ميخوريد و آنچه در خانه‏هايتان ذخيره ميكنيد.)

    بنابر اين آياتى كه در قرآن علم غيب را از غير خدا نفى ميكند منظور علم ذاتى است كه مختص ذات احديت است و در جائيكه آنرا براى ديگران اثبات ميكند علم لدنى است كه بوسيله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه ميشود و آنان نيز با اراده خدا از امور غيبى آگاه ميگردند چنانكه فرمايد:

    (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غيب است و ظاهر نسازد بر غيب خود احدى را مگر كسى را كه براى پيغمبرى پسنديده باشد.)

    با توجه بمفاد آيات گذشته،رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزديكتر است مسلما علم بيشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن كريم كه فرمايد (علمه شديد القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بيش از هر كسى آگاه بوده است و علم على عليه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زيرا على عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود،و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:

    انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب (10)

    همچنين نقل كرده‏اند كه فرمود:

    انا دار الحكمة و على بابها (11) .

    خود حضرت امير عليه السلام فرمود:

    لقد علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله الف باب كل باب يفتح الف باب (12) .

    يعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد كه هر بابى هزار باب ديگر باز ميكند.

    شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة مينويسد كه على عليه السلام فرمود.

    سلونى عن اسرار الغيوب فانى وارث علوم الانبياء و المرسلين (13) .

    (درباره اسرار غيب‏ها از من بپرسيد كه من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود علم و حكمت‏بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گرديده و يك جزء به بقيه مردم و على در آن يك جزء هم اعلم مردم است (14) .

    و از ابن عباس روايت‏شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى (15) يعنى على بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترين آنها در داورى كردن است.

    ابن ابى الحديد كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت‏بوده و نهج البلاغه را شرح كرده است گويد كه كليه علوم اسلامى از على عليه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانيهاى خود با بليغ‏ترين وجهى ايراد نموده است.

    على عليه السلام صريحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسيد از من پيش از آنكه از ميان شما بروم!و از اين جمله كوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است‏بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائى بغير از وى از كسى ديده و شنيده نشده است چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد همه مردم اجماع كردند بر اينكه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابيطالب (16) .

    علماء و مورخين (از عامه و خاصه) نوشته‏اند كه على عليه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونى-از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشينم در ميان اهل تورات باحكام تورات فتوى دهم در ميان اهل انجيل بانجيل و در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن بقرآن بطوريكه اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گويند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد سوگند بآنكه دانه را (در زير خاك) بشكافت و انسان را آفريد اگر از يك يك آيه‏هاى قرآن از من بپرسيد شما را از زمان نزول آن و همچنين در مورد شان نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اينكه در مكه يا در مدينه نازل شده است‏خبر ميدهم (17) .

    على عليه السلام با آنهمه علم و دانش در ميان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نميشدند و مصداق سخن سعدى را داشت كه گويد:

    عالم اندر ميانه جهال مثلى گفته‏اند صديقان شاهدى در ميان كوران است مصحفى در سراى زنديقان

    على عليه السلام هميشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پيدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو كند و اشاره بسينه خود كرده و ميفرمود:ان ههنا لعلما جما-در سينه من درياى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد فهم آنرا ندارد.

    قوانين كلى طبيعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على عليه السلام كاملا هويدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتالهين و غيره استفاده‏هاى شايانى از آنها نموده‏اند.

    خلفاى ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا اشاره شد در رفع مشكلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد ميكردند.

    در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يونانى و يهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند،فيلسوف يونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند، حكيم يهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .

    شريفترين علوم علم مبدا و معاد است كه در كلام على عليه السلام به بهترين وجهى بيان شده ست‏بطوريكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است‏شرح و توضيح دهد.

    حديث نفس و حديث‏حقيقت كه در برابر سؤال كميل بن زياد بيان فرموده مورد تفسير علماى حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشريت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه بايد و شايد ادراك كنند.على عليه السلام در حدود يازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلى و دينى و اجتماعى و اخلاقى بيان فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت نموده كه در ميان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى وجود داشتند كه در ميان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .

    على عليه السلام در ادبيات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب فورى ميداد و معانى بزرگ و عاليه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بيان مينمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از رياضى و طبيعى و ديگر علوم بدون تامل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پيمود،كسى از حضرتش كوچكترين مضرب مشترك اعداد را از يك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ايام اسبوعك فى ايام سنتك.

    يعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) دست‏خواهد آمد كه از يك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسيم است.

    سرعت ادراك و انتقال،و تيز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحير و متعجب ميساخت چنانكه عمر گفت:يا على تعجب من از اينكه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نيست‏بلكه تعجب من از اينست كه تو هرگونه سؤال مشكلى را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون انديشه و تامل جواب ميدهى!حضرت فرمود اى عمر اين دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نكردى؟عرض كرد اين واضح و معلوم است احتياجى بانديشه ندارد،على عليه السلام فرمود كليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

    على عليه السلام در اسرار هستى و نظام طبيعت‏حكيمانه نظر ميكرد و سخنانى در توحيد و الهيات و كيفيت عالم نامرئى بيادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.

    پى‏نوشتها:
    ========
    (1) سوره انعام آيه 59
    (2) سوره آل عمران آيه 179.
    (3) شبهاى پيشاور ص 852 نقل از تفاسير و كتب عامه.
    (4) علم را بحضورى و حصولى نيز تقسم كرده‏اند ولى آنچه بمقصود ما نزديك است همان تقسيم علم بذاتى و كسبى است.
    (5) سوره كهف آيه 65.
    (6) سوره آل عمران آيه 49.
    (7) كيفيت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبير شده است‏براى توضيح مطلب بكتاب(ماهيت و منشاء دين) تاليف نگارنده مراجعه شود.
    (8) سوره جن آيه 26.
    (9) سوره نجم آيه 5.
    (10) مناقب ابن مغازلى ص 80-كفاية الطالب باب 58 ص 221-فصول المهمه ابن صباغ ص 18
    (11) ذخائر العقبى ص 77-كشف الغمه ص 33
    (12) خصال صدوق جلد 2 ص 176
    (13) ينابيع المودة باب 14 ص 69
    (14) ينابيع المودة باب 14 ص 70-كشف الغمه ص 33
    (15) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 1
    (16) كفاية الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277
    (17) ينابيع المودة ص 74-ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 4-امالى صدوق مجلس 55 حديث 1-مناقب خوارزمى.
    (18) نقل از كتاب افكار امم-بايد دانست كه ارسطو و امثال او را نميتوان با على عليه السلام قابل قياس دانست زيرا بطوريكه گفته شد علم امام لدنى و الهامى است ولى علم دانشمندان تحصيلى و اكتسابى است و گفته آن فيلسوف هم از اين نظر بوده كه او دانشمندتر از سقراط و ارسطو كسى را سراغ نداشت.
    (19) شيعه در اسلام ص 20

    على كيست؟ صفحه 238
    فضل الله كمپانى



  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    مظلوميت امير المؤمنين (علیه السلام)


    ايام و تاريخ زندگى امير مؤمنان على عليه السلام بر چهار بخش متصور است:

    1-دوران كودكى و چند ساله آغاز عمرش كه در دامان پدر و مادر زندگى مى‏كرد.

    2-عصر پيامبر خدا،كه به وسيله او به كمال رسيده و تربيت گرديد.

    3-دوران خلفاى سه گانه كه در بحران مظلوميت‏بسر برد.

    4-و بالاخره ايام خلافت و زمامدارى مسلمانان جهان.

    اينك بطور فشرده به هر يك مى‏پردازيم.

    تصور مظلوميت در دوران كودكى؟

    كسى كه زمان امور مردم را به عهده گيرد،و جنبه رهبرى داشته باشد،و در انظار مردم الگو و اسوه شناخته شود،بايد در عالم خلقت طورى زندگى او ترسيم گردد،كه تحمل و بردبارى وى از همه افزونتر باشد،و در برابر مشكلات گوناگون و طوفانهاى سهمگين نلرزد...

    اگر زندگى مولاى متقيان‏«على بن ابى طالب عليه السلام‏»درست مورد توجه واقع شود،و نظرى گذرا به دورانها مختلف آن حضرت اعم از كودكى و جوانى و بزرگسالى واقع گردد،آن بزرگوار هميشه در فشار زندگى،و حسادت حسودان،و مظلوم ستمگران،و مورد هجوم دشمنان...بوده است!!

    على در اين مورد خودش مى‏فرمايند:«ما زلت مظلوما منذ ولدتنى امى،حتى ان عقيلا كان يصيبه رمد فيقول:لا تذرونى حتى تذروا عليا،فيذرونى و ما بى رمد!!» (1) من از آن زمانى كه از مادرم متولد شدم، پيوسته مورد ستم واقع گرديده‏ام،حتى چون چشم برادرم‏«عقيل‏»درد مى‏كرد،و مى‏خواستند دوا به چشمش بريزند،مى‏گفت:نخست‏به چشم على دوا بريزند،سپس به چشم من،لذا بدون اين كه چشم من درد كند،دوا مى‏ريختند!!

    اين قضيه طور ديگرى نيز نقل شده كه على عليه السلام مى‏فرمايند:«ما زلت مظلوما منذ كنت!قيل له:عرفنا ظلمك فى كبرك فما ظلمك فى صغرك؟فذكر ان عقيلا كان به رمد،فكان لا يذر هما حتى يبدئوا بى‏» (2)

    من پيوسته مظلوم زيسته‏ام!سؤال شد:مظلوميت دوران بزرگسالى‏ات را مى‏دانيم،در كودكى چگونه مظلوم بودى؟جواب دادند:هنگامى كه چشمان‏«عقيل‏»درد مى‏كرد،نمى‏گذاشت‏به آنها دوا بريزند، مادامى كه به چشمان من بريزند!!

    و بالاخره در حديث‏سومى از آن حضرت آمده است:

    «ما زلت مظلوما منذ قبض الله نبيه حتى يوم الناس هذا،و لقد كنت اظلم قبل ظهور الاسلام،و لقد كان اخى عقيل يذنب اخى جعفر فيضربنى‏» (3)

    من از آن روزى كه رسول خدا از دنيا رفته است،هميشه مورد ستم بوده‏ام،تا امروزى كه در آن زندگى مى‏كنيم،حتى قبل از ظهور اسلام نيز من مورد ستم برادرم‏«عقيل‏»واقع مى‏شدم،زيرا برادرم‏«جعفر»هر گاه خطا مى‏كرد او مرا مى‏زد!!


    اين احاديث‏حاكى است كه امير المؤمنين على عليه السلام هميشه و به ويژه در دوران كودكى مورد ظلم و ستم واقع مى‏گرديد،و برادرش‏«عقيل‏»او را اذيت مى‏كرد،و حسادت و يا عوامل ديگرى باعث مى‏شد كه او برادر كوچكترش را آزار دهد حتى در دوران بزرگسالى و زمامدارى آن حضرت نيز آزار«عقيل‏»ادامه داشت،زيرا وى گرفتارمسائل دنيا بود،و صبر و شكيبايى لازم را نداشت،و سر از دربار«بنى اميه‏»و دشمن در مى‏آورد،و از اين جهت امير المؤمنين را فوق العاده ناراحت مى‏ساخت!و حتى در جنگ‏هاى امير المؤمنين با منافقين در«جمل‏»و«نهروان‏»و«صفين ‏»شركت نكرد!! (4)

    و در حضور حضرت امام باقر عليه السلام سخن از عوامل تضعيف‏«امير المؤمنين‏»و نقش‏«بنى هاشم‏»از آن حضرت پيش آمد،آن بزرگوار فرمودند:اگر حمزه سيد الشهداء«و جعفر طيار»زنده بودند،دشمنان ما نمى‏توانستند على عليه السلام را مظلوم كنند،ولى چه كنم آنان شهيد شدند،و به جاى آنها دو نفر باقى ماندند كه ضعيف و ذليل و پست‏بودند،از نظر ايمانى جديد الاسلام بوده،و جزو«طلقا»و آزاد شدگان به حساب مى‏آمدند،آنان:«عباس بن عبد المطلب‏»عموى على عليه السلام و«عقيل‏»برادر آن حضرت بودند!!

    در اين حديث‏شريف به همان اندازه‏اى كه از«حمزه و جعفر»مدح و ستايش گرديده،به همان مقياس نيز از بى تفاوتى و ذلالت‏«عباس و عقيل‏»انتقاد گرديده است. (5)

    رسول خدا و تصوير مظلوميت على

    امير مؤمنان على عليه السلام اگر چه در دوران رسول خدا مورد حسادت و كينه افرادى قرار مى‏گرفت، و حتى بعضى از همسران آن حضرت از ورود على عليه السلام و ديدارش با پيامبر رنج مى‏برد!!ولى نبى اعظم با تمام وجود طبق دستور الهى از شخصيت و عظمت مولاى متقيان دفاع كرده،و فضائل و مناقب او را به اطلاع مردم مى‏رسانيد.

    على عليه السلام در عصر رسول خدا مظلوم نبود،ولى مورد كينه و بغض منافقان قرار داشت،و پيامبر اسلام نيز مى‏دانست روزى اين كينه‏ها بروز خواهد كرد،و به مرحله عمل خواهد رسيد،و در نتيجه چه ظلمها و ستم‏ها به على وارد خواهد شد،و لذا پيوسته در فكر و انديشه بود،و اشك‏هايش به صورتش جارى مى‏گشت و در برخى مواقع آينده على عليه السلام را به خودش تصوير مى‏فرمود،و اظهار مى‏داشت كه غاصبان ولايت و بد انديشان منافق چه خواهند كرد،و چگونه به خانه او هجوم مى‏آورند؟و چه سان فرق مباركش را با شمشير مسموم مى‏شكافند،و او چه وظيفه‏اى دارد،و چگونه بايد عكس العمل نشان دهد...ما در اين زمينه به دو مورد از سخنان رسول خدا اشاره‏مى‏نمائيم.

    الف:روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراهى على عليه السلام و غلامش‏«انس بن مالك‏»به گردش رفتند،و در باغهاى مدينه قدم مى‏زدند،و به گلها و شكوفه‏ها و فضاى سبز طبيعت مى‏نگريستند،على عليه السلام اظهار داشت:يا رسول الله!اين باغ (اشاره كرد به يكى از باغها) چقدر زيبا و با طراوت است؟

    پيامبر خدا فرمودند:يا على!باغ تو در بهشت‏خيلى زيباتر است،و اين باغ در نزد آن هيچ است.

    «انس بن مالك‏»كه يكى از دشمنان و بدخواها امير المؤمنين بود،مى‏گويد:
    به همين ترتيب قدم زنان و گردش كنان هفت‏باغ را تماشا كرديم،و امير المؤمنين على عليه السلام به هر باغى ميرسيد همان جمله را اظهار مى‏داشت،و رسول خدا نيز جوابش همان بود كه در آغاز فرموده بود.سر انجام پيامبر عزيز اسلام در محل مناسبى توقف كرد،«انس‏»ميگويد:ما نيز در محضر او توقف نموديم ناگاه آن حضرت دگرگون گرديده و چهره‏اش متغير شد،و به فكر اخبار و وقايع پس از خود افتاد،و چنين كرد: «فوضع راسه على راس على و بكى،فقال على:ما يبكيك يا رسول الله؟!قال (ص) :صغائن فى صدور قوم لا يبدونها لك حتى يفقدونى‏»پيامبر سرش را بر سر امير المؤمنين گذاشت و شروع به گريه نمود!!على عليه السلام پرسيد اى پيامبر خدا چه عاملى باعث گريه شما گرديده است؟حضرت فرمودند:تصور آن كينه‏ها و بغض‏ها و دشمنى‏هايى كه در دل كينه توز منافقين براى تو فراهم شده است،آنان آن دشمنى‏ها را به مرحله عمل نمى‏آورند مگر اين كه من از دنيا بروم.

    اين حديث مى‏رساند كه با بودن پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام در برابر كينه‏هاى منافقان و ستم‏هاى ستمگران بيمه گرديده،ولى پس از وى آنچنان مورد يورش وحشيانه قرار خواهد گرفت،كه تصورش دل پيامبر را مى‏سوزاند و اشك‏هايش را جارى مى‏سازد. (6)

    ب:قضيه دوم،واقعه اى است كه در«خطبه شعبانيه‏»اتفاق افتاد،و آن در آخرين جمعه ماه‏«شعبان‏»بود،و رسول خدا در مورد عظمت و ارزش ماه مبارك رمضان وتكليف روزه داران سخن مى‏گفت.

    على عليه السلام از جايش برخاست و سؤال كرد:

    يا رسول الله!بهترين اعمال در اين ماه چيست؟!

    پيامبر فرمود:اجتناب از كارهاى حرام،سپس شروع به گريه كرد!!على عليه السلام عرض كرد:يا رسول الله!چرا گريه مى‏كنيد؟

    پيامبر خدا فرمود:«كانى بك و انت تصلى لربك و قد انبعث اشقى الاولين شقيق عاقر ناقة ثمود، فضربك ضربة على قرنك فخضب منها لحيتك...» (7)

    گويا مى‏بينم تو را در حال نماز بدترين و شقى‏ترين اشخاص (ابن ملجم مرادى لعنة الله عليه) از پى كننده‏«شتر صالح‏»بر فرق مباركت‏شمشيرى مى‏زند،و با خون آن محاسن سفيدت را رنگين مى‏سازد.

    على عليه السلام پرسيد يا رسول الله!آيا دينم سالم مى‏ماند،و ضررى از اين جهت از شمشير او نمى‏بينم؟

    اين حديث اخلاص و عظمت على،و شرارت و بد انديشى دشمنان آن حضرت را در بردارد.

    پى‏نوشتها:
    ========
    1) بحار ج 27 ص 62
    2) مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 320،بحار الانوار ج 41 ص 5
    3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20 ص 283 ش 241
    4) سفينة البحار ج 2 ص 215 ماده عقل
    5) سفينة البحار ج 1 ص 338 حالات حضرت حمزه سيد الشهداء
    6) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 107،فرائد السمطين ج 1 ص 152 ح 115
    7) بحار الانوار ج 96 ص 358 از فرازهاى خطبه شعبانيه

    آفتاب ولايت ص 265
    على اكبر بابازاده

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •