صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 56

موضوع: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    صبر و حلم على عليه السلام


    ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر و ابتليت‏به فاصبر فان الرخاء فى اثره (على عليه السلام)

    صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر اميال درونى است و تسكين دردها و آلام روحى بوسيله صبر و شكيبائى انجام ميگيرد.

    صبر،تحمل شدايد و نا ملايمات است و يا شكيبائى در انجام واجبات و يا تحمل بر خوردارى از ارتكاب معاصى و محرمات است و در هر حال اين صفت زينت آدمى است و هر كسى بايد خود را بزيور صبر آراسته نمايد.

    على عليه السلام از هر جهت صبور و شكيبا و حليم بود زيرا رفتار او خود مبين حالات او بود حتى در جنگها نيز صبر و بردبارى ميكرد تا دشمن ابتداء بيشرمى و تجاوز را آشكار مينمود.

    على عليه السلام در حلم و بردبارى بحد كمال بود و تا حريم دين و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نميديد صبر و حوصله بخرج ميداد ولى در مقابل دفاع از حقيقت از هيچ حادثه‏اى رو گردان نبود.معاويه را نيز بحلم ستوده‏اند اما حلم معاويه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سياست و حيله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حاليكه حلم على عليه السلام فضيلت اخلاقى محسوب شده و براى احياء حق و پيشرفت دين و هدايت گمراهان بود.

    در تمام غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمايت كرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترويج دين با كمال خوشروئى پذيرفت.

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله از فتنه‏هائى كه پس از رحلتش در امر خلافت‏بوجود آمد او را آگاه كرده بصبر و تحمل توصيه فرمود،على عليه السلام نيز مصلحة براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهايت‏سختى صبر نمود چنانكه فرمايد:فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى.يعنى من مانند كسى صبر كردم كه گوئى خارى در چشمش خليده و استخوانى در گلويش گير كرده باشد.

    على عليه السلام براى استرداد حق خويش قدرت داشت ولى براى حفظ دين مامور بصبر بود و اين بزرگترين مصيبت و مظلوميتى است كه هيچكس را جز خود او ياراى تحمل آن نيست!ميفرمايد (بارها تصميم گرفتم كه يكتنه با اين قوم ستمگر بجنگ برخيزم و حق خود باز ستانم ولى بخاطر وصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و براى حفظ دين از حق خود صرف نظر كردم.) چه صبرى بالاتر از اين كه اراذلى چند مانند مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بخانه‏اش بريزند و بزور و اجبار او را براى بيعت‏با ابو بكر بمسجد برند در حاليكه اگر دست‏بقبضه شمشير ميبرد مخالفى را در جزيرة العرب باقى نميگذاشت!



    گويند وقتى حضرت امير عليه السلام را كشان كشان براى بيعت‏با ابو بكر بمسجد مى‏بردند يك مرد يهودى كه آن وضع و حال را ديد بى اختيار لب بتهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسيدند گفت من اين شخص را ميشناسم و اين همان كسى است كه وقتى در ميدانهاى جنگ ظاهر ميشد دل رزمجويان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان ميافكند و همان كسى است كه قلعه‏هاى مستحكم خيبر را گشود و در آهنين آنرا كه بوسيله چندين نفرباز و بسته ميشد با يك تكان از جايگاهش كند و بزمين انداخت اما حالا كه در برابر جنجال يكمشت آشوبگر سكوت كرده است‏بى حكمت نيست و سكوت او براى حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانتها صبر و تحمل نميكرد اينست كه حق بودن اسلام بر من ثابت‏شد و مسلمان شدم.

    باز چه مظلوميتى بزرگتر از اين كه از لشگريان بيوفاى خود بارها نقض عهد ميديد و آنها را نصيحت ميكرد اما بقول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نميشد) و چنانكه گفته شد آرزوى مرگ ميكرد تا از ديدار كوفيهاى سست عنصر و لا قيد رهائى يابد.

    على عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله دائما در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت‏بنقل ابن ابى الحديد آنحضرت صداى كسى را شنيد كه ناله ميكرد و ميگفت من مظلوم شده‏ام فرمود:هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.يعنى بيا با هم ناله كنيم كه من هميشه مظلوم بوده‏ام!

    درباره مظلوميت و شكيبائى على عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقيه ذيلا نگاشته ميشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنيده شود:

    بدانيد بخدا سوگند كه فلانى (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه ميدانست محل و موقعيت من نسبت‏بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت‏بسنگ آسياب كه آنرا بگردش در ميآورد. (من در فضائل و معنويات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه) سيلابهاى علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد.

    با اينحال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نا مساعد) خالى كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اينكه بر تاريكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آنوضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات مينمود شكيبائى كنم؟پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر است لذا از شدت اندوه مثل اينكه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلويم گير كرده باشد در حاليكه ميراث خود را غارت زده ميديدم صبر كردم!تا اينكه اولى راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت!عجبا با همه اقرارى كه در حيات خويش به بى لياقتى خود و شايستگى من ميكرد (و ميگفت:اقيلونى و ست‏بخيركم و على فيكم.-مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حاليكه على در ميان شما است) بيش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را بديگرى (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند،خلافت را در دست كسى قرار داد كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل دينى زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود.

    او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار از پره بينى‏اش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بينى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد،سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست‏بيرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول اينمدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم تا اينكه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يكى از آنها هستم قرار داد.

    خدايا كمكى فرماى و در اين شورا نظرى كن،چگونه اين مردم مرا با اولى (ابو بكر) برابر دانسته و درباره من بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (بمصلحت دين) صبر كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حقد و كينه‏اى كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اينكه داماد عثمان بود از من اعراض كرده‏و متمايل باو شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود.بدين ترتيب سيمى (عثمان) در حاليكه (مانند چهار پايان از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى اميه) نيز با او همدست‏شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گياهان سبز بهارى را خورد،مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اينكه طنابى كه بافته بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد.

    چيزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت مگر اينكه مردم مانند يال كفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطوريكه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گرديد.

    مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گرد آيند (براى بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنان را پذيرفتم گروهى (مانند طلحه و زبير) بيعت‏خود را شكستند و گروه ديگرى (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخى نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائيدند مثل اينكه آنان كلام خدا را نشنيدند كه فرمايد:ما سراى آخرت را براى كسانى قرار ميدهيم كه در روى زمين اراده سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.

    بلى بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و لكن دنيا در نظر آنان جلوه كرد و زينت‏هايش آنها را فريب داد.

    بدانيد سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زير زمين براى روئيدن) بشكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت انبوه و قيام حجت‏بوسيله يارى كنندگان نبود و پيمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها ميكردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏يافتيد كه اين دنياى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بينى بز است (1) .

    على عليه السلام در اين خطبه در اثر هيجان ضمير و فرط اندوه شمه‏اى از صبرو تحمل خود را درباره مظلوميتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنين مظلوميتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زيرا آنجناب كه مستجمع تمام صفات حميده و سجاياى عاليه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاويه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدين است چنانكه خود آنحضرت فرمايد روزگار مرا بپايه‏اى تنزل داد كه معاويه هم خود را همانند من ميداند! تحمل اينهمه نا ملائمات در راه دين بود و بهمين جهت وقتى ضربت‏خورد فرمود فزت و رب الكعبة.

    پى‏نوشت:
    =======
    (1) نهج البلاغه خطبه 3.

    على كيست؟ صفحه 253
    فضل الله كمپانى

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    رافت على عليه السلام


    و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم.(سوره فتح آيه 29)

    بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سليم پرورش يابد و كسى كه واجد چنين صفات عاليه باشد در فكر ديگران بوده و حتى آسايش آنها را براحتى خود ترجيح ميدهد.على عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميكشيد و كار ميكرد و سر انجام مزد كار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مى‏نمود.

    على عليه السلام براى نيازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگى بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود،
    در زمان خلافت‏خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريكى شب خرما و نان براى مساكين و بيوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينكه كسى بشناسد كه اين مرد خير و نوع پرور كيست؟

    على عليه السلام هر كجا يتيمى ميديد مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد.

    آنحضرت روزى در كوچه ميرفت زنى را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگينى مشك ناراحت‏بود،على عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وى رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد،آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت‏شوهرم از جانب على بماموريت جنگى رفت و بشهادت رسيد و من از روى ناچارى براى تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزارى مردم پرداختم.

    على عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبيلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و فت‏خدا ميان من و على حكم كند كه فرزندان من يتيم و بى غذا مانده‏اند على عليه السلام وارد خانه شد و فرمود :
    من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على عليه السلام هم كودكان يتيم را روى زانوى خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است‏بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست‏سزاى كسى كه از حال يتيمان و بيوه زنان بى خبر باشد!

    در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو اين على است كه تو او را بكار وا داشته‏اى!آنزن پيش على عليه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بيشرم باشم كه چنين گستاخى نموده و امير المؤمنين را بكار وا داشته‏ام از تقصير من در گذر.على عليه السلام فرمود ترا در اينكار تقصيرى نيست‏بلكه وظيفه من است كه بايد بكار يتيمان و بيوه زنان رسيدگى كنم (1) .

    على عليه السلام در حسن سلوك و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود كه حدى بر آن نميتوان تصور نمود او كريم و نجيب و اصيل و با عاطفه بود و بزرگواريش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نيز او را بدارا بودن چنين خصال كريمه ميستودند.

    شهد الانام بفضله حتى العدى و الفضل ما شهدت به الاعداء (2)

    معاويه كه از دشمنان سر سخت او بود ميگفت اگر من شكست‏بخورم و على‏بر من دست‏يابد باكى ندارم زيرا كافى است كه من از او تقاضاى عفو كنم و او مرد بزرگوار و كريمى است مرا مورد عفو خويش قرار دهد.

    على عليه السلام هميشه به سپاهيان خود ميفرمود كه دنبال دشمن فرارى نرويد و مجروحين را مداوا نموده و با اسيران مدارا كنيد،در جنگ جمل كه پيروزى يافت عايشه را محترمانه بمدينه فرستاد و عبد الله بن زبير و مروان بن حكم را كه در بر پا كردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اى داشتند آزاد نمود.

    على عليه السلام همه را از عطوفت و محبت‏خود بهره‏مند ميكرد و بعفو و ترحم توصيه ميفرمود و حتى در باره قاتل خود فرمود با او مدارا كنيد و گرسنه و تشنه‏اش نگذاريد.بارى چنين احساسات عاليه و عواطف بى نظير فقط در قلب پاك آنحضرت ميتواند جايگير شود و چنانكه اختصارا اشاره گرديد على عليه السلام در تمام ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى منحصر بفرد بوده است‏بدينجهت ابن ابى الحديد گويد:سبحان الله!يك فرد و اينهمه فضايل؟!
    توضيح و بيان شخصيت على عليه السلام بر هيچكس مقدور نيست و مطالبى كه در مورد صفات عاليه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراك ما است و الا بايد گفت(عنقا شكار كس نشود دام باز چين)


    پى‏نوشتها:
    ========
    (1) بحار الانوار جلد 41 ص 52
    (2) تمام مردم حتى دشمنان بفضل و برترى او گواهند و فضل(حقيقى) آنست كه دشمنان بدان گواهى دهند.

    على كيست؟ صفحه 285
    فضل الله كمپانى

  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    اهميت دادن به جوان


    روزى اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به بازار كرباس فروشان آمد، دكاندارى ديد كه وجهۀ خوبى داشت، فرمود: دوتا لباس مى‏خواهم كه قيمت آنها پنج درهم باشد،

    مرد برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين آنچه بخواهى در دكان دارم، امام (ع) ديد كه دكاندار او را شناخت، لذا از آنجا دور شد.

    به دكانى رسيد كه فروشندۀ آن غلامی بود، امام از او دو لباس خريد به پنج درهم، يكى را به سه درهم و ديگرى به دو درهم ؛

    آنگاه به قنبر فرمود: لباس سه درهمى (مرغوب تر ) را تو بپوش.

    قنبر گفت: آنرا شما بپوشيد كه بالاى منبر مى‏رويد و بر مردم خطبه مى‏خوانيد (و در جمع مردم بیشتر حضور دارید.)

    امام فرمود: تو جوانى، آرزوى جوانى دارى ؛ من از خدايم شرم مى‏كنم كه خود را در لباس بر تو ترجيح بدهم !

    شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله دربارۀ غلامان مى‏فرمود: از آنچه مى‏پوشيد بر آنها بپوشانيد و از آنچه مى‏خوريد به آنها بخورانيد

    متن عربی حدیث :

    // ( قال و انت شابّ و بك شَرَهُ الشّباب و انا استحيى من ربى أن اتفضّلَ عليك سمعتُ رسول اللّه صلى الله عليه وآله يقول: اَلِبسوهم ممّا تَلْبَسون و اطعموهم ممّا تأكُلُون...) (1).




    --------------------------------------------------------------------------------

    (1). روضة الواعظين ص: 131 مجلس **زيرنويس=بحار ج 40 ص 338 از كتاب تنبيه الخواطر، تهذيب، ج 10 ص 151 حديث 606 باب الزيادات فى الحدود، مناقب آل ابى طالب 2 ص 97.

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    اخلاق پسنديده


    اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در راه كوفه با يك نفر ذمّى راه مى‏رفتند، مرد ذمّى به او گفت: بنده خدا كجا مى‏روى؟

    فرمود: مى‏خواهم به كوفه بروم ؛

    بعد از مدتى، به دوراهی رسیدند و مرد ذمى به راه ديگرى برگشت و خواست از امام (ع) جدا شود ، حضرت نيز به راه او رفت ؛

    مرد ذمى پرسید : بندۀ خدا مگر نگفتى كه به كوفه مى‏روم؟ امام (ع) فرمودند آرى به كوفه مى‏روم ؛

    ذمى گفت: اينجا راه كوفه نيست ! حضرت فرمود: ميدانم راه كوفه نيست ؛ گفت: پس چرا با من مى‏آيى؟


    فرمود: كمال رفاقت آنست كه شخص در وقت جدا شدن ، به احترام رفيق ، مقدارى او را مشايعت كند، پيامبر (ص) ما به ما چنين ياد داده است.

    قال له اميرالمؤمنين (عليه السلام) : هذا من تمام الصحبة ان يشيّع الرجل صاحبه هنيئة اذا فارقه و كذلك امرنا نبينا (صلى الله عليه و آله)



    مرد ذمى گفت: آيا پيامبرتان چنين دستور داده است؟


    فرمود: آرى، ذمى گفت:
    پس آنانیكه به او ايمان آورده‏اند در اثر اين چنين اخلاق پسنديده است ؛ گواهى مى‏دهم كه من نيز بر دين تو هستم !

    آنگاه با آن حضرت به كوفه آمد و چون امام (ع) را شناخت ، به دست حضرت ،
    اسلام آورد. (1)



    --------------------------------------------------------------------------------

    (1). كافى ج 2 ص‏670 كتاب العشرة باب حسن الصحابة.

  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    علیٌ و شیعته هم الفائزون یوم القیامه

    1-مسند احمد حنبل-ج4- ص165
    2-سنن ترمذی
    3-سنن ابن ماجه

  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    فضايل امام علي (ع) بطريق صحيح وحسن از کتب عامه :


    http://hojjah.googlepages.com/fazael_imam_ali.zip

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    امام علی (ع) فرمودند:

    خداوند چهار چیز را در چهار چیز مخفی نموده :

    [align=center]1-رضای خود را در طاعت ها ؛ پس هیچ عبادتی را کم نشمارید شاید همان مورد رضای خدا باشد .

    2- غضبش را در گناهان ؛پس هیچ گناهی را کوچک نشمارید شاید همان مورد غضب او باشد .

    3- خود را در دعــاها ؛ پس هیـچ دعـــایی را انــدک مپـندارید شــاید همــان مسـتجاب باشد .

    4- ولیّ و دوسـت خود را در میــان بنـدگانش ؛ پس به هیچ بنده ای بی اعتنایـی نکنید شـایـد

    هم او ولی خدا باشد و شما نشناسیدش.


  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرّحمن الرّحيم


    ابن شهر آشوب در مناقب ، (با چند سند از عايشه) نقل كرده است كه گفت:

    «
    امام على (ع) از پيامبر - كه ميان علی و فاطمه نشسته بودند - پرسيد:

    كدام يك از ما پيش تو محبوب‏تريم من يا او (
    فاطمه) ؟پيامبر فرمود:او نزد من محبوب‏تر است و تو عزيزترى

    در پاسخ به اين پرسش،نمى‏توان جوابى بهتر از اين يافت.فاطمه را از روى مهربانى و شفقت محبوب مى‏داند


    و على را به خاطر بزرگى در فضل و جايگاهش عزيز مى‏شمارد.

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    بسم الله الرحمن الرحیم



    « علی (ع) باب الله »



    عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ شَاذَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مَتَّوَيْهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ


    مُحَمَّدِ بْنِ فُرَاتٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ
    قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص) :



    « عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ خَلِيفَةُ اللَّهِ وَ خَلِيفَتِي وَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ حُجَّتِي

    وَ بَابُ اللَّهِ وَ بَابِي وَ صَفِيُّ اللَّهِ وَ صَفِيِّي وَ حَبِيبُ اللَّهِ وَ حَبِيبِي وَ خَلِيلُ اللَّهِ وَ خَلِيلِي

    وَ سَيْفُ اللَّهِ وَ سَيْفِي وَ هُوَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي مُحِبُّهُ مُحِبِّي وَ مُبْغِضُهُ مُبْغِضِي وَ وَلِيُّهُ وَلِيِّي

    وَ عَدُوُّهُ عَدُوِّي وَ حَرْبُهُ حَرْبِي و سِلمُهُ سِلمی وَ قَوْلُهُ قَوْلِي وَ أَمْرُهُ أَمْرِي وَ زَوْجَتُهُ ابْنَتِي وَ وُلْدُهُ وُلْدِي وَ هُوَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ خَيْرُ أُمَّتِي »




    طبق سند فوق از امام باقر (ع) از پدرش از جدش نقل شده است که رسول خدا فرمودند :


    « علی بن ابی طالب (ع) خلیفه خدا و خلیفه من ، حجت خدا و حجت من ،

    باب خدا و باب من ، برگزیده خدا و برگزیده من ، حبیب خدا و حبیب من ، خلیل خدا و خلیل من ،

    شمشیر خدا و شمشیر من است . او برادر و همراه و وزیر من و وصیّ من است . دوستدار او دوستدار من

    و دشمن او دشمن من است . موافق او موافق من و مخالف او مخالف من است . جنگ با او جنگ با من و سازگاری

    با او سازگاری با من است . سخن او سخن من و فرمان او فرمان من است . همسرش دختر من و فرزندانش فرزندان من هستند .

    او سرور اوصیاء و بهترین فرد از امت من است . » (1)




    __________________________________

    1- امالی الصدوق : ص 169 . بحارالانوار : ج 38 ، ص 151 . بشارة المصطفی : ص 31 . احقاق الحق : ج 4 ، ص 197 باختلاف فی موارد .

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    « بسم الله الرحمن الرحیم »



    بِإِسْنَادِهِ عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ عَنِ الرِّضَا (ع) عَنْ آبَائِهِ (ع) قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص ) لِعَلِيٍّ ( ع) :


    « يَا عَلِيُّ ! أَنْتَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَنْتَ بَابُ اللَّهِ وَ أَنْتَ الطَّرِيقُ إِلَى اللَّهِ

    وَ أَنْتَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ وَ أَنْتَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ وَ أَنْتَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى الْخَبَر »



    « ای علی ، تو حجت خدا و باب خدا و راه خدا هستی .

    تویی آن خبر بزرگ و تویی راه راست و تویی بهترین نمونه . »

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •