صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 56

موضوع: »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile »» فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام) ««

    آگاهى اميرالمومنين عليه السلام

    دانش و فرهنگ امام

    على بن ابيطالب در عقل و انديشه، يگانه و بى همتاست و بهمين جهت او محور فكرى اسلام و جامع و سرچشمه علوم عربى است.

    على بن ابيطالب، بسرپرستى پسر عمويش، پيامبر، پرورش يافت و سپس شاگرد وى شد و اخلاق و روش او را درباره زندگى و خلق، فرا گرفت و به ارث برد و اين ميراث در قلب و عقل او، بطور يكسان نفوذ يافت. در بررسى قرآن با بينش و نظر حكيمانه‏اى - كه مغز اشياء را جستجو مى كند تا حقائق آنها را بدست آورد - دقت نمود و در زمان طولانى خلافت ابوبكر و عمر و عثمان، فرصت‏يافت كه به اين بررسى عميق و كامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را بخوبى بداند و درك كند و زبان و قلب او، بوسيله آن استوار گردد و با آن به هم آميزد.

    علم او نسبت‏به حديث چيزى نيست كه بر آن غبار شك بنشيند. و هيچ جاى تعجب هم نيست، زيرا كه امام، بيشتر از هر صحابى و مجاهد ديگرى با پيامبر در تماس بود و از او علاوه بر چيزهائى كه همه شنيدند، مطالبى شنيد كه ديگران نشنيدند و مى‏گويند على هيچ حديثى را روايت و نقل نكرد، مگر آنكه خود از پيامبر شنيده بود و او اطمينان داشت كه از احاديث پيامبر، كلمه‏اى هم از قلب و گوش او فوت نشده است. و به على گفتند: «چطور شده كه از همه اصحاب پيامبر بيشتر، حديث دارى؟» در جواب گفت: «براى اينكه اگر من از پيامبر سؤال مى‏نمودم به من پاسخ مى‏داد و اگر سكوت مى‏كردم، پيامبر خود شروع مى‏كرد و به من حديث مى‏گفت‏».

    طبيعى است كه على بن ابى طالب فقه اسلامى را هم از همه بهتر بداند چنانكه از همه بهتر به آن عمل مى‏كرد، و آنهائى كه در عصر او بودند، كسى را كاملتر و صالحتر از او در فقه و فتوى نشناختند.

    دانش على در فقه اسلامى، منحصر به نصوص و احكام فقهى نبود، بلكه در علوم مقدماتى فقه نيز، از قبيل حساب، بر ديگران تفوق و برترى داشت. و اگر ابو حنيفه را در قرون پس از على «امام اعظم‏» فقه مى‏دانند، بايد توجه داشت كه او شاگرد على بود، زيرا او در پيش جعفر بن محمد درس خوانده و جعفر بن محمد از پدرش استفاده كرده بود... و سلسله به على بن ابيطالب منتهى مى‏گردد.

    مالك بن انس نيز با چند واسطه شاگرد على بود، زيرا او از ربيعه و ربيعه از عكرمه و عكرمه از عبد الله بن عباس و عبد الله بن عباس از على استفاده كرده بود. به ابن عباس كه استناد همه اينها بود گفته شد: «نسبت علم تو با پسر عمويت - على - چگونه است؟» در جواب گفت: «مانند قطره بارانى در برابر اقيانوس‏».

    همه ياران پيامبر معترفند كه پيامبر يكبار فرمود: على در قضاوت از همه شما برتر است «قاضى‏ترين شما على است‏». على براى اين از همه مردم دوران خود در قضاوت برتر بود كه از همه آنها بر فقه و شريعت كه منبع و منشاء قضاوت در اسلام است، آشناتر و داناتر بود، و علاوه، در نيروى تعقل و تفكر نيز آنچنان بود كه بتواند در موارد بروز اختلاف، وجهى را كشف و بيان دارد كه به واقعيت نزديكتر باشد و با منطق صحيح، بيشتر انطباق يابد.

    و از طرف ديگر، على آن قدر از صفاء وجدان و پاكى درون بهره‏مند بود كه به او اجازه مى‏داد تا علم و آگاهى خود را در قضاوت، به بهترين روشى، اجرا كند و در حكم و داورى، عدالت را بر پايه‏اى از عقل و وجدان - هر دو - استوار سازد.

    و از عمر بن خطاب نقل شده كه به على گفت: «اى ابو الحسن، خداوند مبارك نگرداند هر مشكلى را كه تو در آن حكم و داورى نكنى‏» و: «اگر على نبود، عمر هلاك مى‏شد» و: «هنگامى كه على در مسجد حاضر باشد، هيچ كس فتوى ندهد»!.

    از آنجائى كه على بن ابيطالب از آن كسانى بود كه در امور به ظواهر اكتفا نمى‏كنند و هميشه مى‏خواهند كه در هر مسئله‏اى به مغز و باطن آن پى ببرند، در «قرآن‏» و موضوع آن كه «دين‏» بود، بدقت پرداخت، آنچنانكه متفكران جهان در كارها به دقت و تامل مى‏پردازند. و از همين جا بود كه على مسئله دين و مذهب را يك موضع قابل دقت و تفكر و تعمق مى‏دانست و هرگز هم شخصيتى بزرگ مانند على، از دين و مذهب فقط بظاهر آن و باجراء احكام و اقامه حدود و برپا داشتن مراسم عبادت، اكتفا نمى‏كند. و در صورتى كه اكثريت مردم، به ظاهر دين و نتايج مادى آن در معامله و قضاوت مى‏نگرند، على در كنار دانش ظاهر احكام دين، آن را به مثابه يك موضوع فكرى محض و قابل تحقيق و ررسى و دقت عميق، مورد مطالعه و تفقه قرار مى‏دهد و از تفكر و بررسى خود دست‏بر نمى‏دارد مگر آن هنگامى كه اطمينان مى‏يابد كه اين دين، بر پايه اساسى محكم و بنيادى متحد در اصول و حقايق، استوار است...

    و از همين جا، علم كلام يا فلسفه دين، پيدا شد و روى همين اصل، على نخستين دانشمند كلامى و بلكه پدر علم كلام است، براى آنكه دانشمندان نخستين اين علم، از سرچشمه على بن ابيطالب سيراب شده‏اند و اصول و مبادى اين علم از راه على به آنان رسيده است، و دانشمندان بعدى هم همچنان به نور او راه مى‏يابند و على را پيشواى خود و راهبر پيشينيان مى‏دانند.

    گويا خداوند چنين خواسته است كه على بن ابيطالب در علوم عربى نيز ركن و اساس باشد، به آن نحو كه در علوم اسلامى ركن بود. براى آنكه در ميان مردم دوران امام، كسى وجود نداشت كه در علوم عربى با امام برابر باشد. و همين تبحر او در علوم عربى و منطق صحيح و قواى ذهنى خارق العاده اوست كه براى ضبط اصول و قواعد عربى به او يارى كرد تا زبان عربى مستند به دليل و برهان باشد كه نشان دهنده قدرت عقلى او در استدلال و قياس منطقى است.

    در واقع على به حق واضع و پايه‏گذار علوم عربى بود كه راه را براى آيندگان هموار ساخت. تاريخ ثابت مى‏كند كه على بنيان گذار علم نحو است. شاگرد و رفيق او ابوالاسود دئلى روزى به نزد على آمد و او را غرق در تفكر ديد، پرسيد: «در چه چيزى فكر مى‏كنى يا امير المؤمنين؟!» فرمود: من در شهر شما - كوفه - سخنى شنيدم كه از نظر ادبى غلط بود، از اين رو مى‏خواهم كتابى در اصول عربى آماده سازم. سپس كاغذى به او داد كه در آن چنين بود: كلام عبارت است از اسم و فعل و حرف تا آخر ...

    اين مطلب را به شكل ديگرى نيز نقل كرده و گفته‏اند: ابو الاسود دئلى به پيشگاه امام شكايت كرد كه پس از فتوحات اسلامى، بعلت آميزش و اختلاط اعراب با ديگران، غلط گوئى در بين مردم شيوع و رواج يافته، چون مردم غير عرب سخن را به درستى ادا نمى‏كنند. امام لختى سر بزير انداخت و سپس به ابوالاسود فرمود: آنچه را كه مى‏گويم بنويس، ابوالاسود قلم و كاغذى بدست گرفت، على فرمود: كلام عرب از اسم و فعل و حرف، تركيب مى‏يابد. اسم آن است كه از مسمى خبر دهد و فعل آن است كه از حركت آن آگاه سازد و حرف معنائى مى‏دهد كه نه اسم است و نه فعل! اشياء بر سه قسم است: ظاهر و مضمر، و چيزى كه هيچ يك از اين دو نيست - بنا به قول بعضى از علماى نحو، مراد اسم اشاره است - آنگاه به ابوالاسود فرمود: بدين نحو مطلب را تكميل كن و از همان روز اين علم - قواعد ادبيات عرب - بعنوان «علم نحو» شناخته شد.

    از مزاياى على تيزى هوش و سرعت درك او است. موارد و نمونه‏هاى بسيارى كه بطور ارتجال و بدون سابقه مطلبى را مى‏گفت، نشان مى‏دهد كه على نيروئى در اين زمينه داشت كه در ديگران نبود و بسيار مى‏شد كه در ميان دوستان يا دشمنان، بدون مقدمه و بطور ارتجال، حكمتى نغز و سخنى شيوا مى‏گفت كه مورد توجه همگان قرار مى‏گرفت.

    على در سرعت درك و حل مشكلات حساب در زمان خود بى نظير بود و مردم آن دوران، اين مشكلات را معماهائى به شمار مى‏آوردند كه براى حل آن راهى نبود و راز آن را كسى نمى‏دانست!. براى نمونه مى‏گويند: زنى به نزد على آمد و شكايت كرد كه برادرش از دنيا رفته و ششصد دينار از خود باقى گذاشته ولى در موقع تقسيم، به او فقط يك دينار داده‏اند؟ على فرمود: شايد برادرت يك زن، دو دختر، يك مادر، دوازده برادر و تو را داشته است؟... و همينطور هم بود كه على گفت.

    امام على درباره مسائل زندگى و جهان، جامعه بشرى، اسرار توحيد، الهيات و شناخت ماوراء الطبيعه، نظريات فراوانى ابراز داشته.

    على استادى است كه همه آنهائى كه پس از وى آمدند و صاحب نظر شدند، به كمال و اصالت او اعتراف كردند و در واقع خود، پيروان آراء و شرح دهندگان نظريات او بودند.

    كتاب بزرگ امام «نهج البلاغه‏» به مقدارى از گوهر حكمت غنى است كه امام را در صف اول و مقدم همه فلاسفه و حكماء جهان قرار مى‏دهد.

    و هنگامى كه پيامبر فرمود: «دانشمندان امت من همچون پيامبران بنى اسرائيل هستند» آيا مقصودى جز على داشت؟!.

    اقتباس از كتاب امام على عليه السلام صداى عدالت انسانى (على و حقوق بشر)


    تاليف: جرج جرداق
    ترجمه: سيد هادى خسروشاهى

    منبع

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    انفاق و ايثار على عليه السلام



    بخشش و ايثار على عليه السلام

    و از اخلاق خاص على، كرم و بخشش او بود كه حد و مرزى نداشت، ولى بخششى كه در اصول و هدف پاك و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى كه از مال و كوشش مردم بخشش مى‏فرمايند! اينان وقتى كه چنين بخششى مى‏كنند فقط به خويشان و نزديكان و يا هوادارانشان مى‏بخشند كه در راه حكومت و سلطنت آنها شمشير مى‏زنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مى‏كنند كه گفته شود آنها اهل كرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گيرند و اختلاسها و دزديها و ستمها و ضعف ادارى امور و غيره را بدين ترتيب پرده پوشى كنند.

    و اين شكل از اشكال بخشش را كه در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اكثريت كسانى كه در تاريخ ما و تاريخ قدرتمندان ديگران به كرم و بخشش مشهورند با اين نوع بخشش سرو كار داشتند - على بن ابيطالب در سراسر زندگى خود نديد و يك بار هم به آن دست نيالود و آن را نشناخت. كرم و بخشش على چيزى است كه از همه مردانگيهاى او پرده برمى‏دارد و با جان و دل او به هم آميخته است او با اينكه دختر خود را از اينكه گردنبندى را از بيت المال به امانت گرفته كه در عيدى از اعياد به آن آرايش كند توبيخ مى‏كند و با اينكه برادر خود عقيل را كه مختصرى از مال عمومى مردم را بيجا خواسته بود از خود مى‏رنجاند و با اينكه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بى‏كوشش و بدون حق را، از خود طرد مى‏كند، با اين حال، چنانكه در روايات صحيح آمده است او با دست‏خود نخلهاى گروهى از يهوديان را در مدينه سيراب مى‏كند، تا آنجا كه دست او تاول مى‏زند و زخم مى‏شود و آنگاه مزدى را مى‏گيرد و به بيچارگان و درماندگان مى‏بخشد و يا با آن بندگانى را مى‏خرد و بلافاصله آزاد مى‏سازد.

    «شعبى‏» از زبان كسانيكه على را خوب مى‏شناختند روايت مى‏كند كه او بخشنده ترين مردم بود كه از مال خود براى مردم مى‏بخشيد واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحيحترين شهادتها باشد بايد فهميد كه بخشش و كرم على تا چه پايه بوده كه معاوية بن ابى سفيان هم به آن شهادت داده، در حالى كه او هميشه مى‏كوشيد كه از على عيب جويى كند و از او انتقاد نمايد.

    معاويه مى‏گويد: «اگر على خانه‏اى پر از طلاى ناب و خانه‏اى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پيش از علوفه مى‏بخشد!»امام على (ع) صداى عدالت انسانى. ج 2 - 1 صفحه122

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    فداكارى بى نظيردر ليلة المبيت


    اعمال ورفتار هر فرد، زاييده طرز تفكر وعقيده او است.جانبازى وفداكارى از نشانه‏هاى افراد با ايمان است.اگر ايمان انسان به چيزى به حدى برسد كه آن را بالاتر از جان ومال خود بداند، قطعا در راه آن سر از پا نمى‏شناسد وهستى وتمام شؤون خويش را فداى آن مى‏سازد. قرآن مجيد اين حقيقت را در آيه زير منعكس كرده است:

    انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون .(حجرات:15)

    «مؤمنان كسانى هست كه به خدا وپيامبر او ايمان آوردند ودر آن هرگز ترديد نكردند وبا مال وجان خود در راه خدا كوشيدند; آنان به راستى در ايمان خود صادقند.

    در سالهاى آغاز بعثت، مسلمانان سخت ترين شكنجه‏ها وزجرها را در راه پيشبرد هدف تحمل مى‏كردند. آنچه كه دشمنان را از گرايش به آيين توحيد باز مى‏داشت همان عقايد خرافى نياكان وحفظ مقام خدايان وتفاخر به امتيازات قومى وطبقاتى وكينه‏هاى موروثى قبيله‏اى بود.اين موانع تا روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مكه را فتح كرد، بر سر راه پيشرفت اسلام در مكه واطراف آن وجود داشت وجز با قدرت نيرومند ارتش اسلام از ميان نرفت.

    فشار قريش بر مسلمانان سبب شد كه گروهى از آنان به حبشه وگروه ديگرى به يثرب مهاجرت كنند. با آنكه پيامبر وحضرت على از حمايت‏خاندان بنى هاشم وبالاخص ابوطالب برخوردار بودند، اما جعفر بن ابى طالب ناگزير شد به همراه تنى چند از مسلمانان در سال پنجم بعثت مكه را به عزم حبشه ترك گويد وتا سال هفتم هجرت كه سال فتح خيبر بود در آنجا اقامت گزيند.

    پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در سال دهم بعثت‏حضرت ابوطالب، بزرگترين حامى ومدافع خويش را، در مكه از دست داد. بيش از چند روز از مرگ عموى بزرگوارش نگذشته بود كه همسر مهربان او خديجه، كه هيچ گاه از بذل جان ومال در پيشبرد هدف مقدس پيامبر دريغ نمى‏داشت، نيز چشم از جهان پوشيد. با در گذشت اين دو حامى بزرگ، ميزان خفقان وفشار بر مسلمين در مكه فزونى گرفت; تاآنجا كه در سال سيزدهم بعثت، سران قريش در يك شوراى عمومى تصميم گرفتند كه نداى توحيد را بازندانى كردن پيامبر يا با كشتن ويا تبعيد او خاموش سازند. قرآن مجيد اين سه نقشه آنان را ياد آور شده، مى‏فرمايد:

    واذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك ويمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين (انفال:30)

    به ياد آور هنگامى را كه كافران بر ضد تو حيله كردند وبر آن شدند كه تو را در زندان نگه دارند يا بكشند ويا تبعيد كنند.آنان از در مكر وارد مى‏شوند وخداوند مكر آنان را به خودشان باز مى‏گرداند; وخداوند از همه چاره جوتر است.

    سران قريش تصميم گرفتند كه از هر قبيله فردى انتخاب شود وسپس افراد منتخب به هنگام نيمه شب يكباره بر خانه محمد صلى الله عليه و آله و سلم هجوم برده، او را قطعه قطعه كنند. بدين طريق، هم مشركان از تبليغات او آسوده مى‏شدند وهم خون او در ميان قبايل عرب پخش مى‏شد ولذا خاندان هاشم نمى‏توانست‏با تمام قبايلى كه در ريختن خون وى شركت كرده بودند به خونخواهى ومبارزه برخيزند.

    فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت ودستور الهى را به او ابلاغ كرد كه بايد هرچه زودتر مكه را به عزم يثرب ترك كند.

    شب مقرر فرا رسيد.مكه ومحيط خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تاريكى شب فرو رفته بود. ماموران مسلح قريش هر يك از سويى به جانب خانه رسول خدا روى آوردند.اكنون پيامبر بايد با استفاده از شيوه غافلگيرى خانه را ترك كرده، در عين حال، چنين وانمود كند كه در خانه است ودر بستر خود آرميده است. براى اجراى اين نقشه لازم بود كه فرد جانبازى در بستر او بخوابد وروانداز سبز پيامبر را به خود بپيچد تا افرادى كه نقشه قتل او را كشيده‏اند تصور كنند كه او هنوز خانه را ترگ نگفته است ولذا توجه آنان فقط معطوف به خانه او شود واز راه عبور ومرور افراد در كوچه وبيرون مكه جلوگيرى نكنند. اما كيست كه از جان خود بگذرد ودر خوابگاه پيامبر بخوابد؟ اين فرد فداكار، لابد كسى است كه پيش از همه به وى ايمان آورده است واز آغاز بعثت، پروانه‏وار، گرد شمع وجود او گرديده است. آرى، اين شخص شايسته كسى جز حضرت على -عليه السلام نيست واين افتخار بايد نصيب وى شود.

    از اين رو، پيامبر رو به حضرت على كرد وگفت:مشركان قريش نقشه قتل مرا كشيده‏اند وتصميم گرفته‏اند كه به طور دسته جمعى به خانه من هجوم آورند ومرا در ميان بستر بكشند. از اين جهت از طرف خدا مامورم كه مكه را ترك كنم. لذا لازم است امشب در خوابگاه من بخوابى وآن پارچه سبز را به خود بپيچى تا آنان تصور كنند كه من هنوز در خانه ام ودر بسترم آرميده ام ومراتعقيب نكنند. وحضرت على -عليه السلام در اطاعت امر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از آغاز شب در بستر آن حضرت آرميد.

    چهل نفر آدمكش اطراف خانه پيامبر رامحاصره كرده بودند واز شكاف در به داخل مى‏نگريستند ووضع خانه را عادى مى‏ديدند وگمان مى‏كردند كه پيامبر در بستر خود آرميده است. همه سراپا مراقب بودند وآنچنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند كه جنبش مورى از نظر آنان مخفى نمى‏ماند.

    اكنون بايد ديد كه پيامبر اكرم، با اين مراقبت‏شديد، چگونه خانه را ترك گفت.

    بسيارى از سيره نويسان بر آنند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه آياتى از سوره يس را قرائت مى‏كرد (1) صف محاصره كنندگان را شكافت وآنچنان ازميانشان عبور كرد كه احدى متوجه نشد.امكان اين مطلب قابل انكار نيست; چه هرگاه مشيت الهى بر اين تعلق گيرد كه پيامبر خود را از طريق اعجاز وبه طور غير عادى نجات دهد، هيچ چيز نمى‏تواند مانع از آن شود.ولى سخن اينجاست كه قراين زيادى حكايت مى‏كند كه خدا نمى‏خواست پيامبر خود را از طريق اعجاز نجات بخشد، زيرا در اين صورت لازم نبود كه حضرت على در بستر پيامبر بخوابد وخود پيامبر به غار «ثور» برود وسپس با زحمات زيادى راه مدينه را در پيش گيرد.

    برخى نيز مى‏گويند هنگامى كه پيامبر از خانه خارج شد همه آنان را خواب ربوده بود وپيامبر از غفلت آنان استفاده كرد. ولى اين نظر دور از حقيقت است وهرگز شخص عاقل باور نمى‏كند كه چهل آدمكش كه خانه را براى اين محاصره كرده بودند كه پيامبر از خانه بيرون نرود تا در وقت مناسب او را بكشند، ماموريت‏خود را آنچنان سرسرى بگيرند كه همگى با خيال آسوده بخوابند!

    ولى بعيد نيست،همان طور كه برخى نوشته‏اند، پيامبر پيش از گرد آمدن تروريستها، خانه را ترك گفته بود. (2)
    يورش به خانه وحى

    ماموران قريش، در حالى كه دستهايشان بر قبضه شمشير بود، منتظر لحظه‏اى بودند كه همگى به خانه وحى يورش آورند وخون پيامبر را كه در بسترش آرميده است‏بريزند. آنان از شكاف در به خوابگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏نگريستند واز فرط فرح در پوست نمى‏گنجيدند وتصور مى‏كردند كه به زودى به آخرين آرزوى خود خواهند رسيد. ولى على -عليه السلام، با قلبى مطمئن وخاطرى آرام، در خوابگاه پيامبر دراز كشيده بود، زيرا مى‏دانست كه خداوند پيامبر عزيز خود رانجات داده است.

    دشمنان، نخست تصميم گرفته بودند كه نيمه شب به خانه پيامبر هجوم آورند، ولى به عللى از اين تصميم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند وماموريت‏خود را انجام دهند. پرده‏هاى تيره شب به كنار رفت وصبح صادق سينه افق را شكافت. ماموران با شمشيرهاى برهنه به طور دسته جمعى به خانه پيامبر هجوم آوردند واز اينكه در آستانه تحقق بزرگترين آرزوى خود بودند از شادى در پوست‏خود نمى‏گنجيدند، اما وقتى وارد خوابگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدند حضرت على -عليه السلام را به جاى پيامبر يافتند.خشم وتعجب سراپاى وجود آنان را فرا گرفت. رو به حضرت على كردند وپرسيدند محمد كجاست؟! فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مى‏خواهيد؟ در اين موقع، از فرط عصبانيت‏به سوى حضرت على -عليه السلام حمله بردند واو را به سوى مسجد الحرام كشيدند، ولى پس از بازداشت مختصرى ناگزير آزادش ساختند ودر حالى كه خشم گلوى آنان را مى‏فشرد تصميم گرفتند كه از پاى ننشينند تا جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كشف كنند. (3)

    قرآن مجيد براى اينكه اين فداكارى بى نظير در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طى آيه‏اى جانبازى حضرت على -عليه السلام را مى‏ستايد واو را از كسانى مى‏داند كه جان به كف در راه كسب رضاى خدا مى‏شتابند:

    ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد . (بقره:207)

    برخى از مردم كسانى هستند كه جان خود را براى تحصيل رضاى خداوند از دست مى‏دهند; وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است.
    جنايتكار عصر بنى اميه

    بسيارى از مفسران شان نزول آيه‏اخير را حادثه «ليلة المبيت‏» مى‏دانندوبر آنند كه آيه به همين مناسبت در باره حضرت على -عليه السلام نازل شده است. (4)

    سمرة بن جندب، عنصر جنايتكار عصر اموى، با گرفتن چهار صد هزار درهم حاضر شد كه نزول اين آيه را در باره حضرت على -عليه السلام انكار كند ودر يك مجمع عمومى بگويد كه آيه در باره عبد الرحمان بن ملجم نازل شده است! وى نه تنها نزول اين آيه را در باره على -عليه السلام انكار كرد بلكه افزود كه آيه ديگرى(كه در باره منافقان است) در باره‏على -عليه السلام نازل شده است. (5) آيه مزبور اين است:

    دانشمند معروف شيعه، مرحوم شيخ طوسى، در امالى خود دنباله واقعه هجرت را كه منتهى به نجات پيامبر شد چنين مى‏نويسد:

    شب هجرت سپرى شد وعلى -عليه السلام از محل اختفاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاه بود وبراى فراهم ساختن مقدمات سفر پيامبر لازم بود شبانه با او ملاقات كند. (6)

    پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سه شب در غار ثور بسر برد. در يكى از شبها حضرت على -عليه السلام وهند بن ابى هاله فرزند خديجه به غار رفتند وبه محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند. پيامبر دستورهاى زير را به حضرت على داد:

    1) دو شتر براى من وهمسفرم آماده كن.(در اين موقع ابوبكرگفت: من قبلا دو شتر براى اين كار آماده كرده ام. پيامبر فرمود: در صورتى اين دو شتر را از تو مى‏پذيرم كه پول هر دو را بپردازم.سپس به على دستور داد كه پول شتران را بپردازد».

    2) من امين قريش هستم وهم اكنون امانتهاى مردم در خانه من است.فردا بايد در محل معينى از مكه بايستى وبا صداى رسا اعلام كنى كه هركس امانتى نزد محمد دارد بيايد وآن را باز گيرد.

    3) بعد از رد امانتها بايد خود را آماده مهاجرت كنى.هروقت نامه من به تو رسيد، دخترم فاطمه ومادرت فاطمه وفاطمه دختر زبير بن عبد المطلب را همراه خود بياور.واگر كسانى از بنى هاشم خواستار مهاجرت شدند مقدمات هجرت آنان را نيز فراهم كن.(سپس فرمود:)«از اين پس هر خطرى كه در كمين تو بود از تو برطرف شده است وديگر آسيبى به تو نخواهد رسيد». (7)

    فداكارى امير مؤمنان -عليه السلام در شبى كه خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از طرف آدمكشان قريش محاصره شده بود امرى نيست كه بتوان آن را انكار كرد ويا كوچك شمرد. خداوند براى اينكه به اين رويداد تاريخى رنگ ابدى وجاودانى بخشد در قرآن مجيد (سوره بقره، آيه‏207) از آن ياد كرده است و مفسران بزرگ نيز در تفسير آيه مربوط به اين واقعه به نزول آن در شان حضرت على -عليه السلام اشاره كرده‏اند.و اما در اينجا دو گواه تاريخى بر آن مى‏آوريم

    دو مطلب تاريخى گواه مى‏دهد كه عمل حضرت على -عليه السلام در آن شب جز فداكارى نبوده، آن حضرت به راستى آماده قتل وشهادت در راه خدا بوده است.

    1) اشعارى كه امام -عليه السلام پيرامون اين حادثه تاريخى سروده وسيوطى همه آنها را در تفسير خود (8) نقل كرده است، گواه روشن بر جانبازى اوست:

    وقيت‏بنفسي خير من وطا الحصى محمد لما خاف ان يمكروا به وبت اراعيهم متى ينشرونني ومن طاف بالبيت العتيق و بالحجر فوقاه ربي ذو الجلال من المكر و قد وطنت نفسي على القتل و الاسر

    من جان خود را براى بهترين فرد روى زمين ونيكوترين شخصى كه خانه خدا وحجر اسماعيل را طواف كرده است‏سپر قرار دادم.

    آن شخص عاليقدر محمد بود. ومن هنگامى دست‏به اين كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند ولى خداى من او را از مكر دشمنان حفظ كرد.

    من در بستر وى بيتوته كردم ودر انتظار حمله دشمن بودم وخود را براى مرگ واسارت آماده كرده بودم.

    2) دانشمندان سنى وشيعه نقل كرده‏اند كه خداوند در آن شب به دو فرشته بزرگ خود، جبرئيل وميكائيل، خطاب كرد كه: اگر من براى يكى از شما مرگ وبراى ديگرى حيات مقرر كنم كدام يك از شما حاضر است مرگ را بپذيرد وزندگى را به ديگرى واگذار كند؟ در اين لحظه هيچ كدام نتوانست مرگ را بپذيرد ودر راه ديگرى فداكارى كند.سپس خدا به آن دو فرشته خطاب كرد كه: به زمين فرود آييد وببينيد كه على چگونه مرگ را خريده، خود را فداى پيامبر كرده است; سپس جان على را از شر دشمن حفظ كنيد. (9)

    اگر از نظر بعضى مرور زمان بر اين فضيلت‏بزرگ پرده كشيده است، ولى در آغاز اسلام عمل حضرت على -عليه السلام در نظر دوست ودشمن بزرگترين فداكارى به شمار مى‏رفت.در شوراى شش نفرى كه به فرمان عمر براى تعيين خليفه تشكيل شد على -عليه السلام با ذكر اين فضيلت‏بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج كرد وگفت:

    من شما اعضاى شورى را به خدا سوگند مى‏دهم كه آيا جز من كسى بود كه براى پيامبر در غار (حرا) غذا ببرد؟ آيا جز من كسى در جاى او خوابيد وخود را سپر بلاى او كرد؟ همگى گفتند: والله جز تو كسى نبوده است. (10)

    مرحوم سيد بن طاووس در باره فداكارى حضرت على -عليه السلام تحليل جالبى دارد وآن را به فداكارى اسماعيل وتسليم او در برابر پدر قياس كرده، برترى ايثار حضرت على -عليه السلام را اثبات كرده است. (11)

    پى‏نوشتها:
    =========
    1- منظور آيات هشتم ونهم ازاين سوره است.
    2- سيره حلبى، ج‏2، ص 32.
    3- تاريخ طبرى، ج‏2، ص‏97.
    4- مدارك نزول آيه را در باره على -عليه السلام سيد بحرينى در تفسير برهان (ج‏1، ص‏206 -207) ومرحوم بلاغى در تفسير آلاء الرحمان (ج‏1، ص 184- 185) نقل كرده‏اند. شارح معروف نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،مى گويدمفسران نزول آيه را در حق‏على نقل كرده‏اند.(ر.ك. ج‏13، ص 262).
    5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4 ص 73.
    6- اعيان الشيعة، ج‏1، ص‏237.
    7- متن عبارت پيامبر اين است:« انهم لن يصلوا اليك من الآن بشي‏ء تكرهه‏».
    8- الدر المنثور، ج‏3، ص‏180.
    9- بحار الانوار، ج‏19، ص‏39، به نقل از احياء العلوم غزالى.
    10- خصال صدوق، ج‏2، ص‏123 ; احتجاج طبرسى، ص 74.
    11- ر.ك.اقبال، ص‏593; بحار الانوار، ج‏19، ص 98.
    فروغ ولايت صفحه 45

    آية الله سبحانى

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    پيك ونماينده مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم


    حضرت على -عليه السلام به فرمان خدا آيات سوره برائت و قطعنامه ويژه ريشه كن ساختن بت پرستى را، به هنگام حج، براى همه قبايل عرب برخواند وبراى اين كار، درست در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تكيه كرد.

    تاريخ اسلام حاكى است كه در آن روزى كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم رسالت‏خود را اعلان نمود، در همان روز نيز خلافت وجانشينى حضرت على -عليه السلام را پس از خود اعلام كرد.

    پيامبر گرامى در طول رسالت‏بيست وسه ساله خود، گاهى به صورت كنايه واشاره وكرارا به تصريح، لياقت وشايستگى حضرت على -عليه السلام را براى پيشوايى وزمامدارى امت‏به مردم ياد آورى مى‏كرد وافرادى را كه احتمال مى‏داد پس از درگذشت وى با حضرت على -عليه السلام در افتند واز در مخالفت‏با او در آيند اندرز مى‏داد ونصيحت مى‏كرد واحيانا از عذاب الهى مى‏ترساند.

    شگفت آور اينكه هنگامى كه رئيس قبيله‏بنى عامر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشنهاد كرد كه حاضر است از آيين او سرسختانه دفاع كند اما مشروط به اينكه زمامدارى را پس از خود به او واگذار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ او فرمود:

    «الامر الى الله يضعه حيث‏شاء»(1)

    يعنى: اين امر در اختيار خداست وهركس را براى اين كار انتخاب كند او جانشين من خواهد بود.

    هنگامى كه حاكم يمامه پيشنهادى مشابه پيشنهاد رئيس قبيله بنى عامر مطرح كرد، باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏سخت‏برآشفت ودست رد بر سينه او زد.(2)

    با وجود اين، پيامبر گرامى در موارد متعدد وبه عبارات مختلف حضرت على -عليه السلام را جانشين خود معرفى مى‏كرد وازا ين راه به امت هشدار مى‏داد كه خدا حضرت على را براى وصايت وخلافت انتخاب كرده و او در اين كار اختيارى نداشته است. از باب نمونه مواردى را در اينجا ياد آور مى‏شويم:

    1- در آغاز بعثت، هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خدا مامور شد كه خويشاوندان خود را به آيين اسلام دعوت كند، در آن جلسه، حضرت على -عليه السلام را وصى‏ووزير وخليفه خويش پس از خود خواند.

    2- هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رهسپار تبوك شد موقعيت‏حضرت على -عليه السلام را نسبت‏به خود به سان موقعيت هارون نسبت‏به موسى -عليه السلام بيان داشت وتصريح كرد كه همه مناصبى را كه هارون داشت، جز نبوت،حضرت على -عليه السلام نيز داراست.

    3- به بريده وديگر شخصيتهاى اسلام گفت:على -عليه السلام شايسته ترين زمامدار مردم پس از من است.

    4- در سرزمين غدير ودر يك اجتماع هشتاد هزار نفرى(يا بيشتر) دست‏حضرت على -عليه السلام را گرفت واو را به مردم معرفى كرد وتكليف مردم را در اين مورد روشن ساخت.

    علاوه بر تصريحات ياد شده، گاهى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بعضى كارهاى سياسى را به حضرت على -عليه السلام واگذار مى‏كرد و از اين طريق افكار جامعه اسلامى را براى تحمل زمامدارى حضرت على آماده مى‏ساخت.از باب نمونه، جريان زيرا را بررسى مى‏كنيم:

    متجاوز از بيست‏سال بود كه منطق اسلام در باره شرك ودوگانه پرستى در سرزمين حجاز ودر ميان قبايل مشرك عرب انتشار يافته بود واكثر قريب به اتفاق آنها از نظر اسلام در باره بتان وبت پرستان آگاهى پيدا كرده بودند ومى‏دانستند كه بت پرستى چيزى جز يك تقليد باطل از نياكان نيست ومعبودهاى باطل آنان چنان ذليل وخوارند كه نه تنها نمى‏توانند در باره ديگران كارى انجام دهند بلكه نمى‏توانند حتى ضررى از خود دفع كنند ويا نفعى به خود برسانند وچنين معبودهاى زبون وبيچاره در خور ستايش وخضوع نيستند.

    گروهى كه با وجدان بيدار ودل روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند در زندگى خود دگرگونى عميقى پديد آوردند واز بت پرستى به توحيد ويكتاپرستى گرويدند. خصوصا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مكه را فتح كرد وگويندگان مذهبى توانستند در محيط آزاد به تبيين وتبليغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اى از مردم به بت‏شكنى پرداختند ونداى توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز شد. ولى گروهى متعصب ونادان كه رها كردن عادات ديرينه براى آنان گران بود، گرچه پيوسته با وجدان خود در كشمكش بودند، از عادات زشت‏خود دست‏بر نداشتند واز خرافات واوهام پيروى مى‏كردند.

    وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم هر نوع مظاهر بت پرستى وحركت غير انسانى را با نيروى نظامى درهم بكوبد وبا توسل به قدرت، بت پرستى را كه منشا عمده مفاسد اخلاقى واجتماعى ويك نوع تجاوز به حريم انسانيت‏بود(وهست) ريشه كن سازد وبيزارى خدا ورسولش را در منى ودر روز عيد قربان ودر آن اجتماع بزرگ كه از همه نقاط حجاز در آنجا گرد مى‏آيند اعلام بدارد. خود آن حضرت يا شخص ديگرى قسمتى از اول سوره برائت را، كه حاكى از بيزارى خدا وپيامبر او از مشركان است، در آن اجتماع بزرگ بخواند وبا صداى رسا به بت پرستان حجاز اعلام كند كه بايد وضع خود را تا چهار ماه ديگر روشن كنند، كه چنانچه به آيين توحيد بگروند در زمره مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان ديگران از مزاياى مادى ومعنوى اسلام بهره مند خواهند بود، ولى اگر بر لجاجت وعناد خود باقى بمانند، پس از چهار ماه بايد آماده نبرد شوند وبدانند كه در هرجا دستگير شوند كشته خواهند شد.

    آيات سوره برائت هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم به شركت در مراسم حج نداشت. زيرا در سال پيش، كه سال فتح مكه بود، در مراسم حج‏شركت كرده بود وتصميم داشت كه در سال آينده نيز كه بعدها آن را«حجة الوداع‏» ناميدند در اين مراسم شركت كند. از اين رو ناچار بود كسى را براى ابلاغ پيامهاى الهى انتخاب كند. نخست ابوبكر را به حضور طلبيد وقسمتى از آغاز سوره برائت را به او آموخت واو را با چهل تن روانه مكه ساخت تا در روز عيد قربان اين آيات را براى آنان بخواند.

    ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل شد وبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه اين پيامهارا بايد خود پيامبر ويا كسى كه از اوست‏به مردم برساند وغير ازاين دو نفر، كسى براى اين كار صلاحيت ندارد.(3)

    اكنون بايد ديد اين فردى كه از ديده وحى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است واين جامه بر اندام او دوخته شده است كيست؟

    چيزى نگذشت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على -عليه السلام را احضار كرد وبه او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد وابوبكر را در راه دريابد وآيات را از او بگيرد وبه او بگويد كه وحى الهى پيامبر را مامور ساخته است كه اين آيات را بايد يا خود پيامبر ويا فردى از اهل بيت او براى مردم بخواند واز اين جهت انجام اين كار به وى محول شده است.

    حضرت على -عليه السلام با جابر وگروهى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر سوار شده بود، راه مكه را در پيش گرفت وسخن آن حضرت را به ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به حضرت على -عليه السلام تسليم كرد.

    اميرمؤمنان وارد مكه شد ودر روز دهم ذى الحجه بالاى جمره عقبه، با ندايى رسا سيزده آيه از سوره‏برائت را قرائت كرد وقطعنامه چهار ماده اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد. همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلام روشن كنند. آيات قرآن و قطعنامه پيامبر تاثير عجيبى در افكار مشركين داشت وهنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه مشركان دسته دسته به آيين توحيد روى آوردند وسال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك در حجاز ريشه كن شد.

    اگر بخواهيم در اين حادثه تاريخى بى طرفانه داورى كنيم، بايد بگوييم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به امر الهى قصد داشت در دوران حيات خود دست‏حضرت على -عليه السلام را در مسائل سياسى وامور مربوط به حكومت اسلامى باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند وعادت كنند كه پس از غروب خورشيد رسالت، در امور سياسى وحكومتى بايد به حضرت على -عليه السلام مراجعه كنند وپس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى اين امور فردى شايسته تر از حضرت على -عليه السلام نيست. زيرا آشكارا ديدند كه يگانه كسى كه از طرف خدا براى رفع امان از مشركان مكه، كه از شؤون حكومت است، منصوب شد همان حضرت على -عليه السلام بود.

    پى‏نوشتها:
    ========
    1- تاريخ طبرى، ج‏8، ص 84 وتاريخ ابن اثير، ج‏2، ص 65.
    2- طبقات ابن سعد، ج‏1، ص 262.
    3- لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك ودر برخى از روايات وارد شده است:او رجل من اهل بيتك. سيره ابن هشام، ج‏4، ص 545 وغيره.
    اقتباس از كتاب فروغ ولايت صفحه 117تا 123

    آية الله سبحانى

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    على عليه السلام نفس پيامبر است به شهادت قرآن


    1ـ در سال دهم هجرت گروهى از نصاراى نجران به نمايندگى از سوى مسيحيان به مدينه آمده، و گفتند: دين شما چه فضيلتى بر دين ما دارد؟ و چرا ما به شما مسلمانان «جزيه» بدهيم؟

    پيامبر اسلام، دلايل زيادى در جامعيت و تكامل اسلام بيان داشتند، ولى تعصب و هواهاى نفسانى نگذاشت افراد مزبور حقايق اسلام را از زبان پيامبر بزرگ ما بپذيرند، در اين هنگام آيه زير براى داورى ميان دو گروه نازل شد:

    «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل: تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين» (1)

    هرگاه بعد از علم و دانشى كه درباره مسيح به تو رسيده، باز كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو «بيائيد ما و شما در برابر يكديگر با فرزندان و زنان و نفوس خود مباهله نموده، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».

    رسول گرامى اسلام پس از دريافت اين آيه «نصاراى نجران» را به «مباهله» دعوت كرد، قرار شد در روز معينى هر دو گروه با افراد خود به مباهله بيايند، و همديگر را نفرين كنند، تا خداوند گروه باطل را نابود سازد.

    روز موعود فرا رسيد، و نصارا را ديدند پيامبر اسلام با «امام حسن و حسين و حضرت فاطمه و حضرت امير المومنين» عليهم السلام بيرون آمد، و آن چنان عظمت و بزرگوارى اهل بيت آنان رامرعوب ساخت كه گفتند « اگر اينان از خدا بخواهند كه كوهها را نابود سازد هر آينه مستجاب مى‏گردد» (2) و لذا از مباهله خوددارى نموده، و آماده پرداخت «جزيه» شدند.

    آنچه از اين آيه و قضيه تاريخى به بحث ما مربوط است اين كه:

    خداوند متعال «حسنين» را فرزندان رسول خدا معرفى نموده و فاطمه زهرا عليها السلام را اسوه زنان بيان داشته، و «امير المومنين» على عليه السلام را «نفس پيامبر» آورده است كه ارزش وجودى على را مى‏رساند، و نشان مى‏دهد كه جايگاه على و مقام وى، جايگاه و مقام پيامبر است !!

    خوشبختانه اكثر مفسرين قريب به اتفاق اعم از شيعه و سنى به اين حقيقت اعتراف كرده‏اند و مورخين و محققين اهل سنت در كتابها و سيره‏هاى خويش به اين موضوع اشاره نموده و على عليه السلام رانفس پيامبر خوانده‏اند، كه شما خوانندگان عزيز مى‏توانيد مراجعه فرمائيد . (3) .

    «احمد بن حنبل» در مسند خود مى‏نويسد: گروهى از نمايندگان قوم «ثقيف» به حضور پيامبر خدا آمدند، و مذاكراتى را با آن حضرت انجام داده، ولى در گفتار خويش سرسختى نشان دادند، رسول گرامى اسلام خطاب به آنان فرمودند:

    «لتسلمن، او لا بعثن اليكم رجلا منى عديل نفسى، فليضربن اعناقكم و ليسبين ذراريكم و لياخذن اموالكم» قال عمر: فما تمنيت الامارة الا يومئذ و جعلت انصب له صدرى رجاء ان يقول: هو هذا. فالتفت فاخذ بيد على و قال: «هو هذا» مرتين.» (4)

    يا اسلام را بپذيريد، و يا مرد بزرگوارى را كه از من است، و مساوى من مى‏باشد به سوى شما خواهم فرستاد، او در صورت جنگ كردن گردن شما را مى‏زند، و زنانتان را اسير مى‏گيرد، و اموالتان را به نفع اسلام تصرف مى‏نمايد، «عمر بن خطاب» مى‏گويد: من هرگز مقام فرماندهى را آرزو نكردم، جز در اين روز، و با خود مى‏گفتم: اى كاش پيامبر خدا مرا به اين كار منصوب كند، ولى او دست روى على عليه السلام گذاشته و فرمود: آن شخص همين مرد بزرگوار است، و اين را دو بار متذكر شد.

    اين حديث را به صراحت على عليه السلام را نفس پيامبر و مساوى با وى معرفى مى‏كند.

    پى‏نوشتها:
    ========
    .1 سوره آل عمران آيه 61
    .2 «هذه وجوه لو اقسمت على الله ان يزيل الجبال لازالها»
    .3 كامل ابن اثير ج 2 ص 293، صحيح مسلم ج 7 ص 120، تفسير طبرى ج 3 ص 192، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 185، سنن ترمذى فى فضائل على، و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 65، احقاق الحق ج 3 ص 46 تفسير فخر رازى ج 8 ص 85، جامع الاصول ج 9 ص ...470
    .4 مسند احمد بن حنبل كتاب الفضائل لعلى (ع) بنقل از ابن ابى الحديد ج 9 ص 167 خبر الثانى .
    آفتاب ولايت ص 76

    على‏اكبر بابازاده

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    على عليه السلام مظهر علم الهى


    آگاهى به حقايق هستى فضيلت بزرگى است كه انسان از آن بهره‏مند مى‏باشد.همين فضيلت موجب برترى انسان از فرشتگان است.زيرا كه خداى سبحان هنگامى كه فرشتگان را مأمور نمود بر انسان كامل سجده كنند،ملاك فضيلت برترى و سجده را آگاهى انسان كامل به حقايق عنوان نمود : و علم الآدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة (1) «خداى سبحان آدم را از حقايق با خبر ساخت،آنگاه بر فرشتگان عرضه و از آنان خواست كه شما نيز از حقايق خبر دهيد.»فرشتگان خود اعتراف نمودند كه آگاهى مسجود فرشتگان برتر از ماست،زيرا هنگامى كه خداى سبحان از آنان خواست از حقايق خبر دهند نتوانستند،ليكن وقتى از انسان كامل اين نكته خواسته شد وى فرشتگان را از حقايق با خبر ساخت و معلم فرشتگان قرار گرفت .فرشتگان نيز بر برترى اعتراف نمودند: قالوا لا علم لنا الا ما علمتنا (2) .

    خداى سبحان آگاه به همه چيز است و اگر كسى مظهر صفات الهى شد رنگ و بوى صفات خدا را مى‏دهد.و به توان ظرفيت خود مظهر اسماء حسناى الهى قرار مى‏گيرد.و هر مقدار ظرفيت گسترده‏تر باشد شروق و فروغ الهى بر ان بيشتر مى‏تابد زيرا كه انسان جانشين خدا بر زمين است و جانشين‏مرحله‏اى از صفات و مقام فوق را در بر دارد.بنابر اين مى‏توان برهان عقلى ارائه نمود كه انسان كه مظهر اسماء الهى شد صفات وى در علم و آگاهى،قدرت،عطوفت،غضب و...همانند خداى سبحان خواهد شد.

    آگاهى انسان به دو گونه است،كسبى و لدنى.آگاهى كسبى كه با تلاش مدرسه و تجربه و...به دست مى‏آيد و مملو از خطا و اشتباه و جهل مركب است.آگاهى لدنى آشكار شدن حقايق در نزد عالم،شفاف و زلال است.هيچ گونه آميختگى با نادانى و خطا ندارد.

    انسان‏هاى الهى افزون بر آگاهى كسبى آگاهى لدنى دارند.انبيا باذن الله به عالم حقايق واقف هستند و عالم غيب بر آنها مشهود مى‏شود.اين فضيلت اختصاص به انبيا ندارد بلكه راه آن براى همگان هموار است،هر كس مظهر صفات الهى شد از آگاهى لدنى كه مصون از خطا و منطبق به واقعيت است بهره مى‏برد.ميزان بهره‏ورى انسان از اين فضيلت به ظرفيت و طهارت و تقواى وى وابسته است.هر مقدار تقوا بالاتر ظرفيت بيشتر تا به آن مرحله برسد كه در توان ممكن الوجود مى‏باشد.


    على عليه السلام مظهر علم الهى

    على از جمله اولياء الله است كه در اين عرصه به مقام والايى كه در خور توان انسان مى‏باشد،رسيده است.به آن مرحله‏اى كه كسى را ظرفيت و توان‏مندى نيست به آن دستيازد.

    على مظهر عليم و خبيرى است كه به آنچه هست و آنچه در گذشته و آينده تحقق دارد آگاه مى‏باشد .على به تعليم الهى و به تعليم معلم لدنى و شهر علم و فضيلت دروازه علم و آگاهى است كه مى‏فرمايد:انا مدينة العلم و على بابها،انامدينة الجنة و على بابها (3) «شهر آگاهى و علم منم ليكن راه ورود به اين شهر و كليدهاى اين آگاهى على است.من شهر فضيلت و بهشت هستم ليكن در ورودى آن على است».از راه على مى‏توان به اين شهر راه يافت.

    گرچه اين نوع از علم كه لدنى نام دارد تعليمى نيست ليكن علم كسبى متداول مدرسه نيست و الا به تعليم الهى و به تعليم معلم لدنى مى‏تواند تعليمى باشد:على عليه السلام عن رسول الله صلى الله عليه و آله حدثنى بالف باب يفتح كل باب الف باب. (4) «رسول الله صلى الله عليه و آله بر من هزار در دانش گشود كه از هر درى هزار در ديگر گشوده مى‏شد.»على در فضيلت آگاهى غيب و شهود بر وى شهود است و پرده‏ها از چشم وى بر كنارند .همان پرده‏هايى كه روزى از چشم ديگران نيز كنار مى‏روند روز ديدن حقايق روز آشكار شدن پنهان‏ها: يوم تبلى السرائر (5) روزى كه ديد چشم‏ها و چشم انداز ديده‏ها گسترده مى‏شود:و فبصرك اليوم حديد. (6)

    افتخار على اين است كه پرده‏ها را خود كنار زده است و چشم انداز وى وسيع است.بر همين اساس كه غيب و شهادت يكسان شده است مى‏گويد اگر پرده‏ها كنار رود به آگاهى و يقين من افزوده نخواهد شد:لو كشف الغطاء ما ازدت يقينا. (7) و بر همين اساس اين چنين ادعاى منحصر به فرد مى‏كند:سلونى قبل ان تفقدنى فانى بطرق السماء اعلم منى بطرق الأرض. (8) «پيش از اين كه دستتان از من كوتاه شود از من سؤال كنيد زيرا كه من آگاهى‏ام از آسمان‏ها بيش از زمين است».


    نقش آگاهى

    علم به حقايق هستى انسان همراه با باور را الهى،و مظهر اراده خدا نموده و كار وى را همانند كار خدا جلوه‏گر مى‏سازد.همان كه نمونه آن در مورد كارگزاران سليمان عليه السلام تجلى يافت.هنگامى كه سليمان عليه السلام از اطرافيان در خواست نمود كه كدام توان‏مندى است كه تخت بلقيس را در اسرع وقت حاضر كند،كسى كه بخشى از علم كتاب نصيبش شده بود،گفت من به كمتر از چشم بهم زدن تخت را حاضر مى‏كنم: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك قبل يرتد اليك طرفك (9) .

    انسان الهى همه شؤونش الهى مى‏شود اين فرد كه جزيى از علم الكتاب را مى‏دانست چنين كارى انجام داد كه كمتر از چشم به هم زدن تخت بلقيس را در نزد سليمان حاضر نمود.كه وى برخى از اسم اعظم را آگاهى داشت.ليكن آن كه علم كتاب را آگاه است بر كارهاى بسى بالاتر توان‏مند است.كه از امام صادق عليه السلام نقل مى‏كند كه فرمود آن كسى كه علم الكتاب را دارد على عليه السلام است:قال الذى عنده علم الكتاب هو امير المؤمنين عليه السلام (10) آنگاه ادامه مى‏دهد آن كه توانست تخت بلقيس را در نزد سليمان حاضر كند آگاهيش نسبت به آگاهى على عليه السلام ذره‏اى از دريا«نمى‏ازيم»بود. (11) آن كه اسم اعظم الهى مى‏داند آن كه هر روز و شب فضايى از فضايل رسول الله صلى الله عليه و آله بر او برافراشته شده است و هزاران فضاى علم و فضيلت بر او گشوده مى‏شود،او اراده‏اش اراده الهى است كه: اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون . (12) «هرگاه امرى را بخواهدانجام دهد همين كه اراده كند انجام مى‏گيرد.»او دستش يد اللهى است،او كه در خيبر كه سهل،صدها خيبر را با يك اراده زير و رو مى‏نمايد:ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة رحمانية. (13)

    اين گونه است كه تمام شؤون هستى و زندگى على ياد و نام خداست و جلوه حق است.خدا در شؤون على در زبان على در جهاد على،در تهجد و شب زنده‏دارى على جلوه‏گر است.كه على سراپاى وجودش بوى و خوى اوست.

    پى‏نوشتها:
    =======
    1.بقره .31
    2.همان، .33
    3.بحار،ج 40،ص 203،الغدير،ج 3،ص 96.اسد الغابة،ج 4،ص .109
    4.بحار،ج 4،ص 216،ج 2،ص .645
    5.طارق، .9
    6.ق، .22
    7.بحار،ج 46،ص .135
    8.نهج البلاغة صبحى الصالح،خ 189،ص .280
    9.سبأ،ص .40
    10.نور الثقلين،ج،4،ص .87
    11.همان،ص .88
    12.يس، .82
    13.بحار،ج 21،ص .21
    امام على(ع) الگوى زندگى ص 45

    حبيب الله احمدى

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ايمان و عبادت على عليه السلام


    لم اعبد ربا لم اره.(على عليه السلام)

    حقيقت عبادت تعظيم و طاعت‏خدا و چشم پوشى از غير اوست،بزرگترين فضيلت نفس ستايش مقام الوهيت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرايط خاص خود انجام شود مقام بسيار بزرگ و افتخار آميزى است چنانكه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بوسيله كلمه عبد تجليل شده و قبل از عنوان رسالت عبوديت او قيد گرديده است:

    اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

    براى سير مراتب كمال بهترين وسيله پيشرفت،تهذيب و تزكيه نفس است كه راه عملى آن با عبادت حقيقى صورت ميگيرد.انجام عبادت تنها براى رفع تكليف نيست‏بلكه وسيله نمو عقل،و موجب تعديل و تنظيم قواى وجودى است كه نفس را از آلودگيهاى مادى باز ميدارد،بهترين وجه عبادت انجام امرى است كه بدون ريا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در اين شرايط است كه صفت تقوى ظهور ميكند و بدون آن انجام عبادات مقبول نيفتد.

    تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانيت و بقاء است و ايمانيكه بزيور تقوى آراسته شود ايمان حقيقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله يقين ميرساند.

    با توجه بنكات معروضه،على عليه السلام در ايمان و تقوى و زهد و عبادت و يقين منحصر بفرد بود در اينمورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى كفة و وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على (1) .

    يعنى اگر آسمانها و زمين در يك كفه ترازو و ايمان على در كفه ديگر گذاشته شوند بطور حتم ايمان على بر آنها فزونى ميكند.

    على عليه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت ميكرد زيرا عبادت او براى رفع تكليف نبود بلكه او محب حقيقى بود و جز جمال دلرباى حقيقت چيزى در نظرش جلوه‏گر نميشد.

    على عليه السلام در تقواى دينى و عبادت چنان كوشا بود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ كسانى كه از تندى على عليه السلام در نزد وى گله ميكردند فرمود:على را ملامت نكنيد زيرا او شيفته خدا است (2) !

    على عليه السلام هنگاميكه مناجات ميكرد و مشغول نماز ميشد گوشش نمى‏شنيد و چشمش نميديد و زمين و آسمان،دنيا و مافيها از خاطرش فراموش ميشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدا حقيقت معطوف ميداشت چنانكه مشهور است در يكى از جنگها پيكان تيرى بپايش فرو رفته و بقدرى دردناك بود كه نميتوانستند آنرا بيرون بياورند وقتيكه بنماز ايستاد بيرون كشيدند و او متوجه نشد!

    على عليه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا ميلرزيد و لرزش خفيفى وجود مباركش را فرا ميگرفت و چون در محراب عبادت ميايستاد رعشه بر اندامش ميافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شريفش جارى ميشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش هميشه از اشگ چشم مرطوب!شاعر گويد،

    هو البكاء فى المحراب ليلا هو الضحاك اذا اشتد الضراب

    يعنى او در محراب عبادت بشدت گريان و در شدت جنگ خندان بود.

    ابو درداء كه يكى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله است گويد در شب تاريكى‏از نخلستانى عبور ميكردم آواز كسى را شنيدم كه با خدا مناجات ميكرد چون نزديك شدم ديدم على عليه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى كردم و ديدم كه او با خوف و خشيت تمام با آهنگ حزين مناجات ميكرد و از ترس آتش سوزان جهنم گريه مينمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مينمود و آنقدر گريه كرد كه بى حس و حركت افتاد!گفتم شايد خوابش برده است نزديكش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تكان دادم حركت نكرد گفتم حتما از دنيا رفته است‏شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا عليها السلام رسانيدم فرمود مگر او را چگونه ديدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه عليها السلام گفت او نمرده بلكه از خوف خدا غش نموده است (3) .

    على عليه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نيز انجام ميداد و هيچوقت نماز شب آنحضرت ترك نميشد حتى در موقع جنگ نيز از آن غفلت نمى‏نمود،در ليلة الهرير نزديكى‏هاى صبح بافق مينگريست ابن عباس پرسيد مگر از آنسو نگرانى داراى آيا گروهى از دشمنان در آنجا كمين كرده‏اند؟ فرمود نه ميخواهم ببينم وقت نماز رسيده است‏يا نه!

    حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه از كثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بكلمه سجاد و زين العابدين ملقب شده بود در برابر سؤال ديگران كه چرا اينقدر مشقت و رنج‏بر خود روا ميدارى فرمود:

    و من يقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟

    كيست كه بتواند مثل جدم على عليه السلام عبادت كند؟

    ابن ابى الحديد بنحو ديگرى اين مطلب را بيان كرده و مينويسد بعلى بن الحسين عليهما السلام كه در مراسم عبادت بنهايت رسيده بود عرض كردند كه عبادت تو نسبت‏بعبادت جدت بچه ميزان است؟ فرمود عبادت من نسبت‏بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت‏بعبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله است (4) .

    از ام سعيد كنيز آنحضرت پرسيدند كه على عليه السلام در ماه رمضان بيشتر عبادت ميكند يا در ساير ماه‏ها؟

    كنيز گفت على عليه السلام هر شب با خداى خود به راز و نياز مشغول است و براى او رمضان و ديگر اوقات يكسان است.

    وقتى كه آنحضرت را پس از ضربت‏خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طليعه فجر افكند و فرمود اى صبح تو شاهد باش كه على را فقط اكنون(بحكم اجبار) دراز كشيده مى‏بينى!

    ابن ابى الحديد گويد عبادت على عليه السلام بيشتر از عبادت همه كس بود زيرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نيز نمازش ترك نميشد،او عالمى بود با عمل كه نوافل و ادعيه و تهجد را بمردم آموخت.

    على عليه السلام موقع نماز در برابر مبداء وجود با دل پاك و توجه تام ميايستاد و براز و نياز مشغول ميشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص ديگر نبود زيرا هر كسى بنا بهدف خاصى كه دارد خدا را عبادت ميكند چنانكه خود آنحضرت فرمايد:

    ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد،و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار (5) .

    يعنى گروهى از مردم خدا را از روى ميل و رغبت(باميد نعمتهاى بهشت) بندگى كردند پس اين نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت كردند اين هم عبادت بندگان است و گروهى ديگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت كردند و اين عبادت آزادگان است.

    و خود آنحضرت به پيشگاه خداى تعالى عرض ميكند:

    الهى ما عبدتك طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتك مستحقا للعبادة.

    خدايا من ترا بطمع بهشت و يا از ترس جهنم عبادت نميكنم بلكه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش يافتم.

    هر فردى حتى هر ذير وحى بنا بغريزه حب ذات هميشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على عليه السلام بود كه عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا ميآورد!و اينگونه خلوص در عبادت از يقين او سرچشمه ميگرفت‏يقينى كه بالاتر از آنرا نميتوان پيدا نمود زيرا آنجناب بمرحله نهائى يقين رسيده بود چنانكه خود فرمايد:لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا! اگر پرده برداشته شود من چيزى بيقين خود نميافزايم!

    على عليه السلام خود را مانند موجى در اقيانوس حقيقت مستغرق ساخته بود و تمام فكر و ذكر و حركات و سكنات او همه از حقيقت‏خواهى وى حكايت ميكرد.

    على عليه السلام در تزكيه و تهذيب نفس،و سير مراتب كماليه وجود يگانه و بى‏نظير و لوح ضميرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه ميكرد خدا را ميديد چنانكه فرمود:

    ما رايت‏شيئا الا رايت الله قبله و معه و بعده.

    چيزى را نديدم جز اينكه خدا را پيش از آن و با آن و پس از آن مشاهده كردم.

    على عليه السلام ميفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نكردم بخدائى كه او را نديدم!پرسيدند چگونه خدا را ديدى؟فرمود با چشم دل و بصيرت،نه باغ ديده ظاهرى.

    بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نيست نه بسته است كسى شاهراه دل‏ها را

    على عليه السلام در مقابل عظمت‏خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع ميديد و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر اين مطلب است.

    دعاى كميل كه بيكى از اصحاب خود(كميل بن زياد) تعليم فرموده است‏يكى از شاهكارهاى روح بلند و ايمان قوى و يقين ثابت آنحضرت است كه در فقرات آن معانى عالى و بديع در قالب الفاظى شيوا و عباراتى كاملا رسا ريخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا اميد گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بيم و هراسى در دل او افكنده است كه بى اختيار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است.همچنين دعاى صباح و نيايشهاى ديگر وى كه هر يك حاوى مراتب سوز و گداز بيم و اميد، توجه و خلوص او ميباشد.

    وقتى ضرار بن ضمره بر معاويه وارد شد معاويه گفت على را برايم وصف كن!ضرار پس از آنكه شمه‏اى از خصوصيات اخلاقى آنحضرت را براى معاويه بيان نمود گفت‏شبها بيدارى او بيشتر و خوابش كم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن ميكرد و جانش را در راه خدا ميداد و در پيشگاه كبريائى او اشك ميريخت و خود را از ما مستور نميداشت و كيسه‏هاى طلا از ما ذخيره نمى‏نمود،براى نزديكانش ملاطفت و بر جفا كاران تند خوئى نميكرد،موقعيكه شب پرده ظلمت و تاريكى ميافكند و ستارگان رو بافول مينهادند او را ميديدى كه در محراب عبادت دست‏بريش خود گرفته و چون شخص مار گزيده بخود مى‏پيچيد و مانند فرد اندوهگينى(از خوف خدا) گريه ميكرد و ميگفت اى دنيا!آيا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود ميسازى؟هيهات مرا بتو نيازى نيست و ترا سه طلاق داده‏ام كه ديگر مرا بر تو رجوعى نيست!سپس ميفرمود آه از كمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاويه گريه كرد و گفت اى ضرار بس است‏بخدا سوگند كه على چنين بود خدا رحمت كند ابو الحسن را! (6) .

    عبادت على عليه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام ساير فرايض مذهبى نبود بلكه تمام حركات و سكنات او عبادت بود زيرا در حديث آمده است كه(انما الاعمال بالنيات) و چون نيت آنجناب در تمام حركات و سكناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب ميشود و اين خود يكى از موجبات تفوق و فضيلت وى بر همگان ميباشد.

    پى‏نوشتها:
    =======
    (1) غاية المرام طبع قديم ص 509-فضائل الخمسه جلد 1 ص 191.
    (2) شيعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92-تلخيص الرياض جلد 1 ص 2.
    (3) امالى صدوق مجلس 18 حديث 9 با تلخيص عبارات.
    (4) ناسخ التواريخ زندگانى امام باقر عليه السلام جلد 7 ص 98.
    (5) نهج البلاغه كلمات قصار
    (6) امالى صدوق مجلس 91 حديث 2.
    على كيست؟ صفحه 232

    فضل الله كمپانى

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    جهاد و شهادت


    شجاعت از اوصاف پسنديده انسان است كه بين ترس و تهور قرار دارد.ترس حذر بى جا و گريز از مسؤوليت و خطر است كه انسان ضعيف النفس به آن گرفتار مى‏باشد.تهور رعايت مسائل امنيتى نكردن و بى باكانه خود را به خطر افكندن است.همان‏گونه كه ترس بى‏جا انسان را زمين گير نموده و باعث مى‏شود كه از تعالى و رشد محروم بماند.تهور نيز موجب نابودى و هدر رفتن نيرو و جان و مال بدون نتيجه مطلوب مى‏گردد.

    با توضيح اين دو نكته مفهوم شجاعت‏بهتر آشكار مى‏گردد،كه شجاعت عبارت است از روحيه‏اى كه انسان در موارد خطر،به استقبال خطر برود و با روحيه خطر پذيرى ارزش‏هاى الهى و انسانى را جلوه گر نمايد.بدين سان معلوم مى‏شود كه در بهره‏ورى از شجاعت افزون بر روحيه سلحشورى و خطر پذيرى،بايد بهره‏ورى از اين روحيه در تبلور ارزش‏ها سويه گيرد.تنها وجود روحيه شجاع و جسور ارزش و تعالى نيست.بلكه اگر كسى از اين روحيه صحيح بهره‏ورى نمود ستايش دارد.بر اين اساس گر چه بسيارى از افراد شجاع و جسورند،ليكن چون از اين نعمت در جهت قتل و غارت وايجاد ارعاب بين ديگران بهره‏ورند،شجاعت آنان نه تنها ارزش نمى‏تواند باشد،بلكه نوع اين مسائل ضد ارزش‏اند.

    در شجاعت على عليه السلام هر دو ويژگى آشكار است،هم شجاعت و روحيه خطر پذيرى در حد فوق تصور بشرى است،و هم بهره‏ورى از اين روحيه مورد توجه مى‏باشد،كه امام عليه السلام شجاعت‏خويش را صرف اعلاى ارزش‏هاى الهى مى‏نمايد.شجاعت امام براى مقابله با سردمداران كفر و مظاهر فساد است.در ميدان نبرد با كفر و توطئه شجاع است.اگر شمشير على ستايش آسمانى دارد كه:لا سيف الا ذو الفقار. (1)
    به خاطر اين است كه خون سران كفر و نفاق از آن مى‏چكد. اگر ضربه على برتر از ارزش عبادت جن و انس است:لضربة على يوم الخندق خير من عبادة الثقلين (2) .
    به لحاظ اين است كه اين شمشير سيراب از خون كفار و منافقين است.شجاعت على در جهاد اسلام تبلور يافته است.جهاد اسلام عليه سران كفر و نفاق است.آنان كه هم خود گمراه و هم رهبران گمراهى ديگران مى‏باشند،كه قرآن در مورد اينها اجازه هلاكت نابودى مى‏دهد كه مانع شكوفايى راه فطرت و توحيد ديگران هم هستند:(فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم.) (3) «سردمداران كفر را كه به هيچ پيمانى وفادار نيستند به قتل رسانيد».

    بدين لحاظ آنچه به شجاعت على عليه السلام ارزش مى‏دهد بهره‏ورى از اين روحيه است كه در چه راهى صرف شده است.شجاعت فوق العاده امام عليه السلام زبانزد دوست و دشمن است،كه دشمن از نام و هيبت على در هراس است.

    توضيح برخى موارد هر دو نكته،به ويژه محور دوم را بهتر شفاف مى‏سازد.

    كاربرد ذو الفقار

    على در دو برهه شمشير به كار گرفت.همان شمشيرى كه بر هر كس فرود آمد وى را روانه جهنم نمود.يك برهه در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله برهه دوم در عهد زمامدارى خويش.در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله حدود هشتاد مورد غزوه و سريه رخ داده است.در تمام جنگ‏هايى كه رسول الله صلى الله عليه و آله شركت داشتند على عليه السلام همواره در خط مقدم جبهه حماسه مى‏آفريد.از هيچ جنگى(به جز تبوك)غايب نبود. (4) و در تمام جنگ‏ها نقش اول را به عهده على بود كه دو مهم را تامين مى‏نمود يكى نبرد با دشمن،ديگرى حراست از رسول الله صلى الله عليه و آله در ميدان نبرد.

    در اولين جنگ مهم بدر در سال دوم هجرى كه حدود هفتاد نفر (5) از سران و قهرمانان كفار قريش به قتل رسيدند و تا قيامت هواداران كفر را داغدار نمود،بسيارى از سران كفر به دست على به هلاكت رسيدند.على در كشتن سى و پنج نفر دخيل بود. (6) از جمله افرادى كه به دست على به هلاكت رسيدند عتبه جد مادرى معاويه و وليد بن عتبه دايى معاويه و حنظله بن ابو سفيان برادر معاويه مى‏باشد.در هنگامى كه معاويه در نامه خود به على عليه السلام وى را متهم به ترس از جنگ كرد،حضرت در جواب معاويه نگاشت:معاويه،آن شمشيرى كه با آن جد و دايى و برادرت را به قتل رساندم هنوز در نزد من است:و عندى السيف الذى اعضضته بجدك و خالك و اخيك. (7) .

    در جنگ احد كه بعد از حمله اول همه مسلمانان فرار كردند و رسول الله صلى الله عليه و آله با چند نفر از جمله على بن ابى‏طالب تنها ماندند.بيش از ده نفراز كفار از جمله پرچم‏دار آنان طلحه بن ابى طلحه و فرزندش ابا سعيد و برادرانش خالد و مخلد به دست على كشته شدند. (8) وى وقتى به ميدان آمد خطاب به لشكر اسلام گفت:شما معتقديد كه هر كس را شمشير شما بكشد به آتش مى‏رود و هر كس را شمشير ما بكشد به بهشت وارد مى‏شود آيا كسى جرات مبارزه با من را دارد. آنگاه على عليه السلام به ميدان آمد و در درگيرى شديد وى را به قتل رساند و پرچم و پرچمدار كفر را سرنگون نمود. (9) .

    در هنگام فرار مسلمانان از جبهه كه رسول الله صلى الله عليه و آله و على و چند نفر ديگر در ميدان احد تنها ماندند،مجاهدت و شجاعت امام عليه السلام حماسه آفريد.در حالى كه زخم‏هاى متعدد بر جان خريده بود(نود جراحت و زخم (10) شجاعانه ايستاد از جان رسول الله صلى الله عليه و اله كه سخت در خطر بود حراست كرد.شجاعت على اين ارزش را پديد آورد كه هاتف غيبى ندا داد شمشيرى همانند ذو الفقار و جوان مردى همانند على وجود ندارد:لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على. (11) شجاعتى و سلحشورى كه در حراست از امنيت رسول الله صلى الله عليه و آله و كيان اسلام به كار گرفته مى‏شود اين چنين ستايش دارد.

    در جنگ احزاب در سال پنجم كه مدتى طول كشيد و خطر به صورت جدى مدينه را تهديد مى‏كرد،قهرمانان و يلانى همانند عمرو بن عبدود و فرزندش و عده ديگر با شمشير على عليه السلام به هلاكت رسيدند. (12) هنگامى كه دلاور عرب‏«عمرو»از خندق عبور كرد احدى جرات مقابله با وى را نداشت.چندين نوبت رسول الله صلى الله عليه و آله از اصحاب تقاضا نمود كه كدام يك از شما به جنگ عمرو مى‏رويد،تنها على عليه السلام اعلان آمادگى كرد. (13) و هنگامى كه اين دوبرابر يكديگر قرار گرفتند فرمود:برز الايمان كله مع الشرك(الكفر)كله (14) .«تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفته است.»هنگامى كه على عليه السلام عمرو را از پاى در آورد در ستايش اين شجاعت و شمشير،رسول الله صلى الله عليه و آله چنين اظهار داشتند:لضربة على خير من عبادة الثقلين. (15) «ارزش ضربت على از عبادت دو طايفه جن و انس برتر است.»كه اين ارزش به لحاظ اين است كه ارزش‏هاى الهى را استقرار بخشيده دين را جاويد ساخت.

    ارزش اين ضربت‏به لحاظ اهميت آن است زيرا قبل از فرود آمدن اين شمشير رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند كفر در برابر ايمان قرار گرفته است،كه پيروزى على عليه السلام يعنى پيروزى ايمان و پيروزى عمرو يعنى پيروزى كفر.اين شمشير از آن جهت ارزش و ستايش دارد كه سردمدار كفر را از پاى در آورده،و اسلام را از خطر رهانيده است.تنها به خاطر خلوص نيت‏حضرت نيست. زيرا كه امام در همه رفتارش و در همه شمشيرهايش خلوص داشت،ليكن از هيچ شمشيرى به اين عظمت‏ستايش نشده است.

    اين شمشير دو ويژگى كه به آن اشاره شد در بر دارد يكى شجاعت و عظمت فردى كه توان مقابله، دلاورى مانند عمرو را پيدا كرده است.ديگر اين كه هدف بزرگى را تامين نموده است.شمشير بر فرق كفر فرود آمده،ريشه كفر را قطع كرده است.شمشير پرچم حق را برافراشته است.ستايش از اين شمشير ستايش از اين ارزش‏هاست.نه از كشتن و خونريزى.

    در جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرى رخ داد،بعد از اين كه برخى براى مقابله با يهود خيبر رفته، عقب نشينى نمودند.رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند:فردا پرچم به دست كسى خواهم داد كه فتح و پيروزى به دست او انجام خواهدگرفت و خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند.كسى كه هرگز پشت‏به جبهه نمى‏كند:«لا عطين الراية غدا رجلا يحب الله و يحب رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا غير فرار.» (16) فرداى آن روز همه منتظر بودند ببينند اين فرد كيست.رسول الله صلى الله عليه و آله على را صدا كردند و پرچم را به دست وى دادند.على مرحب خيبرى،سردمدار و قهرمان يهود را به خاك ذلت نشاند و خيبر را فتح كرد و يهود عنود را براى هميشه داغدار نمود.على در خيبر با دست‏يد اللهى از جا كنده شد،خود در اين باره ابراز مى‏دارد:و الله ما قلعت‏باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة رحمانية. (17)

    اين شرح كوتاهى از شجاعت‏هاى امام عليه السلام در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله مى‏باشد كه البته شجاعت‏حضرت در تمام جنگ‏ها و سختى جلوه‏گر است،ليكن به همين مقدار اكتفا مى‏شود.اما شرح شجاعت و دليرى حضرت در زمان خودش در جنگ با گروهك‏هاى مخالف ناكثين و قاسطين و مارقين در بخش چهارم خواهد آمد.با بيان اين نكات فرمايش حضرت بهتر آشكار مى‏شود كه در معرفى خويش فرمود:اگر تمام عرب رو درروى من قرار گيرند من هرگز شت‏به جنگ نخواهم نمود:لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها. (18)

    و يا مى‏فرمايد من سينه دلاوران عرب را به خاك نشاندم:انا وضعت في الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم القرون ربيعة و مضر.«من در كوچكى سينه‏هاى عرب را به خاك ذلت نشاند و بزرگان ربيعة و مضر را شكستم.»منظور از«مضر»بزرگان قبايل عرب در جنگ‏هاى عهد رسول الله صلى الله عليه و آله مى‏باشد.و منظور از ربيعه بزرگان قبايل در جنگ‏هاى جمل و صفين و نهروان است. (19)

    شجاعت و سلحشورى على آن مقدار آشكار بود كه خفاشان پست و دشمنان كينه توز و حيله‏گرش هم توان پنهان آن را نداشتند!هم آنان كه همانند روبه از مقابل شير فرار مى‏كردند،كه اين اعتراف عمرو عاص است كه مى‏گويد:هيچ‏گاه كسى را كه از برابر على مى‏هراسد و فرار مى‏كند نتوان نكوهش كرد و نيز همين حيله‏گر وقتى خبر شهادت امام را مى‏خواست در نزد معاويه مطرح كند گفت:آن شيرى كه دستان خويش را در عراق گسترده بود جانش به سر آمد:ان الاسد المفترش ذارعيه بالعراق لاقى شعوبه.معاويه بعد از شنيدن خبر گفت:به خرگوش‏ها بگوييد كه بدون هراس و خطر در هر جا هستند بچرند. (20) همان كه اعتراف كرد:ما با اين كه در كنار على بوديم(در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله)از هيبت على جرات سخن گفتن و نگاه كردن به صورت او را نداشتيم! (21) كه الفضل ما شهد به العدو.فضيلت و عظمت آنگاه آشكارتر است كه دشمن نيز اعتراف كند.

    پى‏نوشتها:
    ========
    1.بحار،ج 20،ص 54.
    2.همان،ج 39،ص 2.
    3.توبه،12.
    4.اسد الغابة،ج 4،ص 105.
    5.سيره ابن هشام،ج 3،ص 270.
    6.بحار،ج 41،ص 65.
    7.نهج البلاغه ابن ميثم،ج 2،ص 476.
    8.بحار،ج 41،ص 66.
    9.همان،ص 82.
    10.همان،ج 20،ص 54.
    11.همان.
    12.بحار،ج 41،ص 66.
    13.همان،ج 20،ص 203.
    14.همان،ص 215،و ج 39،ص 1.
    15.همان،39،ص 2.
    16.بحار،ج 21،ص 3.اسد الغابة،ج 4،ص 107.
    17.بحار،ج 21،ص 21.
    18.نهج البلاغه،نامه 45،ص 418،بحار،ج 41،ص 68.
    19.نهج البلاغه ابن ميثم،ج 2،ص 273.
    20.بحار،ج 41،ص 69.
    21.همان،ص 120.

    امام على(ع) الگوى زندگى صفحه 64
    حبيب الله احمدى



  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    منزلت‏خاص نزد خداوند


    اگر عبادت را به معنى طى طريق بر اساس فرمان مولا بدانيم،على عليه السلام آن سالك گوش به فرمان و خدا ولى و مولاى اوست و او همه عمر را در سير و سلوك الى الله گذرانده است.لحظه‏اى در زندگى على عليه السلام سراغ نداريم كه در آن هواى شخصى بر او غالب شده و از طريق بندگى خارج شده باشد.هيچگاه براى او پيش نيامد كه هواى خود را بر دستورات خداى خود غلبه دهد.

    او عمرى را گذراند،در حالى كه لحظه‏اى بت نپرستيد،در پيش لات و عزى و هبل قامت تعظيم فرود نياورد و اين افتخارى بود كه تنها نصيب امام امير المؤمنين در صدر اسلام شده بود.همه مؤمنان به اسلام روزگارى را در جاهليت گذرانده بودند ولى مولاى ما در آغاز بعثت پيامبر 10 ساله بود و هنوز به سن تكليف شرعى نرسيده بود.

    از روزى كه اسلام را پذيرفت تا آن روز كه با فرقى خونين سر بر بالش خاك نهاد در راه اسلام و مردم روزگار گذراند.عمرى را سپرى كرد اغلب در گرسنگى،روزه‏دارى،جهاد فى سبيل الله،خدمت‏به خلق خدا،و اعلاى كلمه توحيد.روزهايش به كوشش و تلاش و شبهايش به مناجات و بيدارى و اشك ريزى گذشت و الحق از معدود انسانهائى بود كه كمترين بهره را از زندگى گرفته و بيشترين بازدهى را عرضه كرده است.

    على عليه السلام بنده خدا

    بزرگترين شان على عليه السلام بندگى خداست و همين افتخار او را كافى است.خود مى‏فرمود الهى كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا (1) -
    خداوندا مرا اين عزت بس است كه بنده توام و مرا اين افتخار كافى است كه تو رب منى.

    آرى عظمت على عليه السلام در اين است كه او بنده خدا و مرد خداست.همه افعال و اقوال و كردارش رنگ الهى دارد.اگر در جنگها با چنان جرات و شهامت‏به پيش مى‏رفت،اگر زره او پشت نداشت و هرگز پشت‏به دشمن نمى‏كرد،اگر در حركت‏به سوى ميدان مشتاقانه و دوان دوان به پيش مى‏رفت،بدان خاطر بود كه دلش به خداى گرم بود و حيات و مماتش را فانى در راه خدا مى‏دانست.

    او را به روحى تشبيه كرده‏اند كه به سوى معبود مطاعش در پرواز بوده است و اين سير پروازى هرگز او را خسته و فرسوده نمى‏كرد.او مرد كار و جنگ بود.در ميدان مبارزه با تمام وجود تلاش مى‏كرد واى چه بسا كه زخمهاى متعدد بر مى‏داشت و بدنش صدمه مى‏ديد،ولى شب هنگام همان محتاج الى الله و به تعبير خود همان مسكينى بود كه به جاى استراحت و آرامش بر پاى ايستاده و مشتاقانه به گدائى در خانه خدا مى‏رفت و جلوه‏هاى شوق على عليه السلام را در عبادت از نمازها و مناجاتش مى‏توان يافت.

    غرق در عبادت

    او در عبادت چنان اوج مى‏گرفت،كه مى‏توان گفت از جهان و آنچه در آن است غافل مى‏شد و براى عده‏اى بسيار از مردم اين باور نكردنى است كه در حال نماز تير از پايش بدر آوردند و او از دردش ننالد و حتى بگويد كه متوجه آن نبودم‏مگر ممكن است‏يك انسان از نظر اوج روحى و كمالات نفسانى تا اين درجه به پيش رود؟

    او در حال وضو گرفتن مى‏لرزيد و در حال نماز رعشه براندام داشت،در ذكر لبيك رنگ از رخساره‏اش مى‏پريد،از احساس كوچكى خود در پيشگاه خداوند همه گاه احساس شرم مى‏كرد،مى‏گفت‏بر عذاب اگر صبر كند،فراق او را نمى‏تواند متحمل شد.

    او در عبادت و عمل،در مسير زندگى خداى را چنان شاهد و حاضر مى‏ديد كه مى‏فرمود اگر پرده‏ها را بردارند،چيزى بر يقين من اضافه نخواهد شد.لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.و هم مى‏فرمود خدائى را كه با چشم دل نبينم او را عبادت نمى‏كنم و تا حال هم عبادت نكرده‏ام لم اعبد ربا لم اره.

    و به همين خاطر على عليه السلام همه جا را محضر خدا مى‏كند و دامنه عبادتش را به همه جا مى‏كشاند،مسجد،كوچه،خيابا ،بازار،ميدان جنگ،محيط خانه و همه جا براى او معبد است و بدين سان هيچ لحظه‏اى بر على نمى‏گذرد جز آنكه آن لحظه در عبادت سپرى مى‏شود.

    محبوبترين بندگان

    او بنده خداست ولى محبوبترين آنهاست.زيرا او بيشترين و خالصانه‏ترين عبادات را در بين امت داشت. گويند اينكه او را ابو تراب ناميده‏اند بدان خاطر است كه او عبادات و نمازهاى فراوان انجام مى‏داد و پيشانيش همه گاه خاك آلود به علت‏سجده‏هاى طولانى و مكررش بود!

    ام ايمن مرغى را بريان كرده و براى رسول صلى الله عليه و آله آن را هديه آورد و عرض كرد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله من خود اين مرغ را تهيه كرده و خود آن را پخته‏ام و براى شما آورده‏ام-پيامبر آن هديه را قبول كرد و دعا كرد خداوندا محبوبترين بندگانت را برسان كه در اين غذا با من هم سفره شود در زدند.انس با اين آرزو كه خدايا اين محبوب از انصار باشد در را باز كرد-ديد على عليه السلام است.عذر آورد كه پيامبر فعلا سرگرم كار است و كسى را نمى‏پذيرد.بار ديگر دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و صداى در بلند شد و انس در را باز كرد و على بود و همان عذر را ذكر و على را رد كرد.

    بار سوم در زدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اى انس،در را باز كن،تو اول كسى نيستى كه قومت را دوست مى‏دارى.او از انصار نيست.انس مى‏گويد اين بار رفتم و على عليه السلام را آوردم و او با پيامبر صلى الله عليه و آله هم سفره و هم غذا شد (2)

    عبادت ناشى از ايمان

    على عليه السلام خدا را باور داشت.مى‏دانست‏خدا و حساب و معاد حق است.همه چيز براى او عينى شده بود و خدا را در همه جا و همه چيز مى‏ديد.خود فرمود:هيچ پديده‏اى را نديدم جز آنكه خداى را قبل از آن،با آن و پس از آن ديده‏ام:ما رايت‏شيئا الا و رايت الله قبله و معه و بعده (4) .عبادت او سر آمد بود و در اين مساله همين بس كه در نماز در سجده ضربه خورد و فرقش شكافت ولى دست از نماز برنداشت و نماز را تمام كرد.پس از ضربه خوردن او را به خانه مى‏بردند.نظرى به طلوع فجر افكند و فرمود:اى صبح،تو شاهد باش كه تنها در اين لحظه و اولين بار است كه على عليه السلام را دراز كشيده مى‏بينى!!.و بدين خاطر است كه امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد چه كسى مى‏تواند چون على عليه السلام خدا را عبادت كند:و من يقدر على عبادة جدى على بن ابيطالب.

    او اهل عشق و مناجات عاشقانه بود.چشمانش از شوق ديدار خداگريان بود.و زيبائى و خلوص عبادت را پس از پيامبر تنها در زندگى على مى‏شد مشاهده كرد.رسول خدا صلى الله عليه و آله در شان ايمانش فرمود:اگر همه آسمانها و زمين را در يك كفه ترازو و ايمان على عليه السلام را در كفه‏اى ديگر بگذارند كفه ايمان على بيشتر سنگينى خواهد كرد (5) .


    اخلاص على عليه السلام


    مقدمه

    على عليه السلام آن بنده پاكباخته‏اى است كه لذت ارتباط با خدا را با ذائقه دل چشيده و عظمت او را با ديده دل و با تمام وجودش آن را وجدان كرده است.به همين جهت از هر فرصتى براى تنها شدن با او استفاده مى‏كند و ديدار مكررش سبب آن نمى‏شود كه ذره‏اى از احساس آن عظمت در درونش كاسته گردد و يا خود را در پيشگاه او بى محابا ببيند.

    حضور قلب على عليه السلام در عبادت،خلوص او در اعمال و رفتار چنان عظيم است كه ذره‏اى در آن غش نمى‏بينى.در مقام سازندگى خود به درجه‏اى رسيد كه مدير بر خود و مسلط بر خويش است.زمام نفس خود را در دست دارد و به هر صورتى كه بخواهد آن را حركت مى‏دهد و به همين جهت قادر مى‏شود همانند كسى كه خارى در چشم دارد صبر كند و دم برنياورد،آن هم صبر جانگزائى كه آدمى را پير مى‏سازد (6) .جز او كيست كه در عين قدرت،در عين محق بودن،در عين فدائى اسلام و حقيقت‏بودن شمشير نكشد و با تمام امكانات در برابر خصم نايستد!

    عشق و اخلاص

    او از معدود افرادى است كه در حيات اين جهانى عشق و اخلاص را توام ساخته‏اند و با معجونى از آن خود را سيراب مى‏نموده‏اند.در اخلاص او اين بس كه در شب هجرت بدون اينكه احدى را ياور خود سازد و يا به آنها بگويد هواى او را داشته باشند در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و سر دشمنان را به خود گرم داشت تا دشمن به تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله نپردازد و او فارغ البال بتواند طى مسافت كند.

    خلوص او شگفت انگيز است.در جنگى كه خصم آن را طراحى و على عليه السلام را به شركت در آن و مقابله با آنان مجبور كرده بود فرمود:خداوندا تو مى‏دانى،آنچه را در اين مبارزه انجام داده‏ايم به خاطر حكومت و سلطنت و جلب منافع مادى نبود،بلكه به اين خاطر بود كه حقايق و نشانه‏هاى آئين تو را به حال اول باز گردانيم و در زمين تو اصلاح كنيم تا بندگان ستمديده تو در پناه امنيت دينى تو زندگى كنند و قوانين تعطيل شده تو اجرا گردد (7) ...

    همه چيز براى خدا

    روح على عليه السلام مملو از محبت‏به خدا بود و اين دل آنچنان پر بود كه هيچ جاى خالى براى جادادن اخلاص براى غير خدا نداشت.او همچون ما در اين جهان وسيع با مال و زيور و زيبائى‏ها مواجه بود،او همچون ما بشر بود و داراى هواى دستيابى به لذات مادى از غذا و لباس و جنبه‏هاى غريزى ولى همه آنها را در راه محبوب فانى و قربانى مى‏كرد.

    به گفته ابن عباس او در تمام امور رضاى خدا را مى‏طلبيد،همه كردار و رفتارش تحت الشعاع رضاى او بود و به همين جهت او را مرتضى خوانده‏اند.مال و موقعيت و عنوان در نزد او بهائى نداشت تا به خاطر آن دست از هدف اصلى‏بكشد.چشم به غمزه طناز آن نداشت تا دل او اسير آنها گردد.

    او مى‏ديد و مى‏دانست در عرصه سياست‏شكست مى‏خورد ولى زرنگى به معنى حيله‏گرى نداشت و نمى‏خواست از راه فريب و اغراء و يا با استفاده از جهل مردم به پيش رود.خود در سخنى فرمود:به خدا قسم معاويه از من زيرك‏تر نيست،بلكه او مكر و گناه آشكار مى‏كند اگر ناپسندى مكر در اسلام مطرح نبود من از زيرك‏ترين مردم بودم-و الله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر.و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس (8) .

    شوق بندگى

    او به خدا ايمان داشت و او را به واقع بندگى مى‏كرد و در اين بندگى هيچ شائبه‏اى نبود.خود در جمله‏اى مى‏گويد:خداوندا ترا بندگى نمى‏كنم بدان اميد كه طمعى به بهشت تو دارم،و يا به خاطر ترس از دوزخ تو نيست كه به عبادت تو مى‏پردازم،بلكه تو را شايسته عبادت ديدم و به عبادت تو پرداختم.ما عبدتك طمعا من جنتك،و لا خوفا من نارك،بل وحدتك اهلا للعبادة فعبدتك (9) در جائى ديگر عبادت خود را در مقام و موقعيت‏شكر و آزادگان قرار داده و عابدان را به سه گروه تقسيم مى‏كند به شرح زير:

    -ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار گروهى خداوند را به طمع سودى عبادت مى‏كنند و اين عبادت بازرگانان است.

    -و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد گروهى هستند كه خداوند را به خاطر ترس از دوزخ او عبادت مى‏كنند و اين عبادت بردگان است-و ان قوما عبدو لله شكرا فتلك عبادة الاحرار و قومى هستند كه خداوند را به عنوان نوعى سپاسگزارى و شكر عبادت‏مى‏كنند و اين عبادت آزادگان است

    قطع از ما سوى الله

    در طريق حركت‏به سوى معبود هيچ چيز دل على عليه السلام را نمى‏لرزاند.او به رتبه و درجه‏اى رسيد كه عشقش،حب و بغضش علاقه‏اش را به فرزند و خانه و زندگى و همه چيزش را تحت الشعاع محبت‏خدا قرار داد و روان خود را از هر چه كه به وى تعلق مى‏داد پاك ساخته بود.و بدين خاطر تنها در راه او بود كه عاشقانه تلاش مى‏كرد او مصداق اين سخن از امام صادق عليه السلام بود كه:

    -يحب فى الله در راه خدا دوست مى‏دارد-و يبغض فى الله و در راه خدا دشمن مى‏دارد-و يسخط فى الله و در راه خدا خشم مى‏كرد-و يرضى فى الله (10) و در راه خدا رضايت مى‏كردچنان شيداى وصل محبوب است كه مى‏گويد صبرت على عذابك و كيف اصبر على فراقك (11) و چنان مشتاق سخن گفتن با اوست كه شب هنگام پس از بازگشت از آن همه كار و تلاش روزانه و با آن خستگى و فرسودگى بدن پس از مختصر استراحتى راهى مكان خلوتى مى‏شود تا در آن گوشه آزادانه حرف بزند و با تمام وجود بگريد مزاحم خواب و استراحت ديگران نشود.محيطهاى خلوت مدينه و كوفه،بيابانها و چاهها شاهد و مؤيد سخن ما در زمزمه‏ها،ناله‏ها،بيتابى ها و اشك ريزى‏هاى على عليه السلام هستند.او در همه عمر راه درون را مى‏جست،به زندگى دنيوى و خانه مجللى و ثروت بسيار چشمى نداشت،دل به خدا داده و از همه بريده بود.

    پى‏نوشتها
    =======
    1-قصار نهج البلاغه
    2-مستدرك صحيحين ج 3 ص 131
    3-امالى-مجلس 18.
    4-قصار نهج البلاغه
    5-غاية المرام ص 509
    6-خطبه شقشقيه
    7-نهج البلاغه عبده ج 2 ص 18
    8-نهج البلاغه
    9-همان
    10-طرائف الحكم
    11-دعاى كميل

    در مكتب امام اميرالمومنين (ع) صفحه 162
    دكتر على قائمى

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    سخاوت و ايثار على عليه السلام


    اذا جادت الدنيا عليك فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هى تذهب (على عليه السلام)

    سخاوت از طبع كريم خيزد و محبت و جاذبه را ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد،شخص سخى هر عيبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.

    على عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان بود هر كسى را فقر و نيازى ميرسيد دست‏حاجت پيش على عليه السلام مى‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتى كه در فطرت او بود حاضر نميشد آبروى سائل ريخته شود.

    حارث حمدانى دست نياز پيش على عليه السلام برد،حضرت فرمود آيا مرا شايسته پرسش دانسته‏اى؟

    عرض كرد بلى يا امير المؤمنين،على عليه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت اين عمل براى آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستى نباشد.

    روزى مستمندى بعلى عليه السلام وارد شد و وجهى تقاضا كرد،على عليه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دينار بدهد عامل پرسيد از طلا باشد يا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر كدام كه بدرد حاجتمند بيشتر ميخورد از آن بده.

    معاويه كه دشمن سرسخت آنحضرت بود روزى از يكى پرسيد:از كجا ميآئى؟

    آن شخص از راه تملق گفت از پيش على كه بخيل‏ترين مردم است!معاويه گفت واى بر تو از على سخى‏تر كسى بدنيا نيامده است اگر او را انبارى از كاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از كاه ميبخشد.

    يكى از مباشران على عليه السلام عوائد ملك او را پيش وى آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسيم نمود عصر آنروز همان شخص على عليه السلام را ديد كه شمشيرش را ميفروشد تا براى خانواده خود نانى تهيه كند.

    على عليه السلام هيچگاه سائل را رد نميكرد و ميفرمود:اگر من احساس كنم كه كسى از من چيزى خواهد خواست پيش از اظهار او در اجابت دعوتش پيشدستى ميكنم زيرا حقيقت جود نا خواسته بخشيدن است.

    على عليه السلام ميفرمود حاجتمندان حاجت‏خود را روى كاغذ بنويسند تا خوارى و انكسار سؤال در چهره آنها نمايان نشود.على عليه السلام چهار درهم پول داشت‏يكى را در موقع شب انفاق نمود و يكى را در روز و يكدرهم آشكارا و يكدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد كه مفسرين شان نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:

    الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (1) .

    كسانيكه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد (2) .

    پس از قتل عثمان كه على عليه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بيمارى گرفتارم،بيمارى نفس،بيمارى جهل،بيمارى فقر!على عليه السلام فرمود مرض را بايد بطبيب رجوع كرد و جهل را بعالم و فقر را بغنى.

    آن مرد گفت‏شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غنى!

    حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بيمارى و هزار درهم براى رفع پريشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى (3) .

    علماء و مفسرين عامه و خاصه نقل كرده‏اند على عليه السلام در مسجد نماز ميخواند و در ركوع بود كه سائلى در حاليكه سؤال ميكرد از كنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را كه در دست داشت‏با اشاره باو بخشيد،سائل وقتى از او دور شد با رسول اكرم صلى الله عليه و آله برخورد نمود حضرت پرسيد چه كسى اين انگشتر را بتو داد؟سائل اشاره بعلى عليه السلام نمود و گفت اين شخص كه در ركوع است آنگاه آيه:انما وليكم الله و رسوله...كه آيه ولايت‏بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشى آنحضرت است نازل شد (4) . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسير آيه مزبور بحث‏خواهد شد)

    على عليه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نميكرد بلكه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود،در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلى الله عليه و آله از جان خود دست‏شست و باستقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ايثار همين است كه جز على عليه السلام كسى بدان پايه نرسيده است.

    ايثار مقدم داشتن ديگران است‏بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگرى بدهد،اين صفت از سجاياى اخلاقى و صفات ملكوتى است كه در هر كسى پيدا نميشود،على عليه السلام با زحمت و مشقت زياد نانى تهيه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسيد و اظهار نيازمندى كرد حضرت نان را باو داد و با دست‏خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پيراهن نو و كهنه خريد كهنه را خود پوشيد و نو را بقنبر داد.

    محدثين و مورخين،همچنين مفسرين ذيل تفسير آيات سوره دهر (هل اتى) هر يك با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ايثار على عليه السلام بطورخلاصه چنين نوشته‏اند كه حسنين عليهما السلام مريض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنين نذر كردند كه پس از بهبودى سه روز بشكرانه آن روزه بگيرند فضه خادمه منزل نيز از آنها پيروى نمود.

    چون خداوند لباس عافيت‏بآنها پوشانيد بنذر خود وفا كرده و مشغول روزه گرفتن شدند،على عليه السلام سه صاع جو از شمعون يهودى كه همسايه‏شان بود قرض كرد و بمنزل آورد حضرت زهرا عليها السلام روز اول يكصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت،شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پيغمبر من مسكين و گرسنه‏ام از آنچه ميخوريد مرا اطعام كنيد كه خدا شما را از طعامهاى بهشتى بخوراند،خاندان پيغمبر هر پنج قرص را بمسكين داده و خود با آب افطار كردند.

    روز دوم فاطمه عليها السلام ثلث ديگر جو را آرد كرد و پنج گرده نان پخت‏شامگاه موقع افطار يتيمى پشت در خانه حرفهاى مسكين شب پيشين را تكرار كرد باز هر پنج نفر قرصهاى نان را باو داده و خود با آب افطار كردند.روز سيم فاطمه عليها السلام بقيه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطارى اسيرى پشت در آمد و سخنان سائلين دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پيغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشيدند روز چهارم حسنين عليهما السلام چون جوجه ميلرزيدند وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله آنها را ديد فرمود پناه مى‏برم بخدا كه شما سه روز است در چنين حاليد جبرئيل فورا نازل شد و 18 آيه از سوره هل اتى را (از آيه 5 تا آيه 22) در شان آنها و توضيح مقامات عاليه‏شان در بهشت‏برين برسول اكرم صلى الله عليه و آله قرائت كرد كه يكى از آيات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا كه خداوند تعالى فرمايد:

    و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (5) .

    و در آخر آيات نازله هم از عمل بيريا و خالصانه آنها قدردانى‏كرده و فرمايد:ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا.يعنى البته اين (مقامات و نعمتهاى بهشتى كه در آيه‏هاى پيش آنها را توضيح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضايت و قدردانى است (6) .

    پى‏نوشتها:
    =======
    (1) سورة بقره آيه 274
    (2) كشف الغمه ص 93-ينابيع المودة ص 92-مناقب ابن مغازلى ص 280
    (3) جامع الاخبار ص 162
    (4) مناقب ابن مغازلى ص 313-كفاية الطالب ص 250 و كتب ديگر.
    (5) سوره دهر آيه 8.
    (6) شواهد التنزيل جلد 2 ص 300-امالى صدوق مجلس 44 حديث 11-كشف الغمه ص 88 و كتب ديگر.

    على كيست؟ صفحه 259
    فضل الله كمپانى

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •