صفحه 11 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 141

موضوع: ♥ ♥ شعر عاشقانه ♥ ♥

  1. #101
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    شعر مادر

    تاج از فرق فلک برداشتن
    جاودان آن تاج بر سرداشتن
    در بهشت آرزو ره یافتن
    هر نفس شهدی به ساغر داشتن
    روز در انواع نعمت ها و ناز
    شب بتی چون ماه در بر داشتن
    صبح از بام جهان چون آفتاب
    روی گیتی را منور داشتن
    شامگه چون ماه رویا آفرین
    ناز بر افلاک اختر داشتن
    چون صبا در مزرع سبز فلک
    بال در بال کبوتر داشتن
    حشمت و جاه سلیمانی یافتن
    شوکت و فر سکندر داشتن
    تا ابد در اوج قدرت زیستن
    ملک هستی را مسخر داشتن
    برتو ارزانی که ما را خوش تر است
    لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

  2. #102
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    شعر مادرتاج از فرق فلک برداشتنجاودان آن تاج بر سرداشتندر بهشت آرزو ره یافتنهر نفس شهدی به ساغر داشتنروز در انواع نعمت ها و نازشب بتی چون ماه در بر داشتنصبح از بام جهان چون آفتابروی گیتی را منور داشتنشامگه چون ماه رویا آفرینناز بر افلاک اختر داشتنچون صبا در مزرع سبز فلکبال در بال کبوتر داشتنحشمت و جاه سلیمانی یافتنشوکت و فر سکندر داشتنتا ابد در اوج قدرت زیستنملک هستی را مسخر داشتنبرتو ارزانی که ما را خوش تر استلذت یک لحظه "مادر" داشتن !

  3. #103
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
    من می شناختم او را ،
    نام تو راهميشه به لب داشت ،
    حتی در حال احتضار!
    آن دل شكسته عاشق بی نام و بی نشان ،
    آن بی قرار،
    روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
    هر روز پای پنجره غمگين نشسته بود
    و گفتگو نمی كرد جز با درخت سرو
    در باغ کوچك همسايه !
    شبها به كارگاه خيال خويش
    تصويری از بلندی اندام می كشيد
    و در تصورش
    تصوير تو بلندترين سرو باغ را
    تحقير کرده بود...
    روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
    او پاك زيست
    پاک تر از چشمه ی نور ،همچون زلال اشک،
    يا چو زلال قطره باران به نوبهار،
    آن كوه استقامت ،
    آن كوه استوار
    وقتی به ياد روی تو می بود
    می گريست !
    روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
    او آرزوی ديدن رويت را
    حتی برای لحظه ای از عمر خويش داشت !!!
    اما براي ديدن توچشم خويش را
    آن مرواريد سرشک غوطه ور آن چشم پاك را،
    پنداشت،
    آلوده است و لايق ديدار يارنيست !
    روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
    آن لحظه ای كه ديده برای هميشه بست
    آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
    شايد روزی اگر
    چه ؟ او ؟ نه آه ... نمی آيد !

    اما اگر آمد به او بگو،

    من به دعای آمدنش نشسته بودم...

  4. #104
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    تولد و مرگ را درمانی نیست




    مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم …








    هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی میمیرند




    ولی در عزایش گوسفندها سر میبرند !








    فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است




    اما نه در برابر مشکل ، بلکه در برابر خدا








    هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند




    ولی وقتی شما گریه می کنید دیگر وجود ندارند !



  5. #105
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    Icon100

    مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود!

    اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.

    یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم. آخه اون

    چطور تونست این کار رو بامن بکنه؟

    روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک چشم داره!

    فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم. کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد…

    بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی چرا نمیمیری؟

    اون هیچ جوابی نداد….

    دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم!


    سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم، اونجا ازدواج کردم،

    واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی …


    از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد

    به دیدن من.. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو..

    وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا

    خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بی خبر! سرش داد زدم: چطور جرات کردی

    بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟ گم شو از اینجا! همین حالا!

    اون به آرامی جواب داد: اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم

    و بعد فوراً رفت و از نظر ناپدید شد.

    یک روز یک دعوتنامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار

    دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم.

    بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی.

    همسایه ها گفتن که اون مرده! اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود

    که بدن به من :



    ای عزیزترین پسرم،

    من همیشه به فکر تو بوده ام..

    منو ببخش که به خونت اومدم و بچه ها تو ترسوندم!

    خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا.. ولی من ممکنه که نتونم از

    جام بلند شم که بیام تورو ببینم!

    وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم!

    آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

    به عنوان یک مادر نمییتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم؛

    بنابراین مال خودم رو دادم به تو.. برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم

    به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه..

    با همه عشق و علاقه من به تو،


    مادرت



    کاش منم مادری داشتم حتی با یک چشم

  6. #106
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض







    از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت

    خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم

    با خود فکر کرد و فکر کرد

    اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم

    خداوند به او داد

    اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم

    خداوند به او داد

    اگر ..... اگر ....... واگر

    اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود

    از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم

    خداوند گفت باز هم بخواه

    گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم

    گفت بخواه که دوست بداری

    بخواه که دیگران را کمک کنی

    بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی

    و او دوست داشت و کمک کرد

    و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند

    و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد

    رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست

    در نگاه و لبخند دیگران

    . . . .

    . . . .

  7. #107
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    Icon100

    از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت

    خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم

    با خود فکر کرد و فکر کرد

    اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم

    خداوند به او داد

    اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم

    خداوند به او داد

    اگر ..... اگر ....... واگر

    اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود

    از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم

    خداوند گفت باز هم بخواه

    گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم

    گفت بخواه که دوست بداری

    بخواه که دیگران را کمک کنی

    بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی

    و او دوست داشت و کمک کرد

    و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند

    و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد

    رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست

    در نگاه و لبخند دیگران

    . . . .

    . . . .

  8. #108
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    شبُ روزت همه بیدار که آید شاید، کور شد دیده بر این کوره ره شایدها!شاید -ای دل- که مسیحا نفست آمدُ رفت! باختی هستی خود بر سر می آیدها...


  9. #109
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
    دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

    دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
    دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

    دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
    گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

    صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
    این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

    مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
    کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

    یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
    رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

    ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
    شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

    ای درد توام درمان در بستر ناکامی
    و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

    در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
    لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

    فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
    کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

    زین دایره مینا خونین جگرم می ده
    تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

    حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
    شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

  10. #110
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    Icon100

    شناور سوی ساحل‌های ناپیدا
    دو موج رهگذر بودیم
    دو موج همسفر بودیم.
    گریز ما
    نیاز ما
    نشیب ما
    فراز ما
    شتاب شاد ما، با هم
    تلاش پاک ما، توام
    چه جنبش‌ها که ما را بود روی پرده‌ی دریا.
    شبی در گردبادی تند، روی قله‌ی خیزاب
    رها شد او ز آغوشم
    جدا ماندم ز دامانش
    گسست و ریخت مروارید بی‌پیوندمان بر آب.
    از آن پس در پی همزاد ناپیدا
    بر این دریای بی‌خورشید
    که روزی شب‌چراغش بود و می‌تابید
    به هر ره می‌روم نالان، به هر سو می‌دوم تنها.


صفحه 11 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •