صفحه 2 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 141

موضوع: ♥ ♥ شعر عاشقانه ♥ ♥

  1. #11
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    در من ترانه های قشنگی نشسته اند



    انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند


    انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت


    امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند


    ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان


    حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...


    من باز گیج می شوم از موج واژه ها


    این بغضهای تازه که در من شکسته اند


    من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم


    اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

  2. #12
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    Icon100

    من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

    غم را دوباره وارد این ماجرا نکن



    بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

    با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن



    موهات را ببند دلم را تکان نده

    در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن



    من در کنار توست اگر چشم وا کنی

    خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن



    بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

    تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن



    امشب برای ماندنمان استخاره کن

    اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

  3. #13
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

    همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

    تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

    غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

    شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

    هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

    بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

    مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

    همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

    ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

    کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

    رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

    چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

    دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!

  4. #14
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

    وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
    داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
    هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
    مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
    تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
    یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
    انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
    وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
    تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
    تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
    پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
    در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
    سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
    زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
    ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
    حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
    ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

  5. #15
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست

    هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!

    عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!

    دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست.

    نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ،

    شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست.

    تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست

    کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست

    بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر ،

    بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست.

    تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق

    چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست.

  6. #16
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    بــا هـر بـهانه و هـوسی عـاشقــت شــــده ست

    فرقـی نمی کند چه کسی عـاشقت شده است

    چــیــزی ز مــاه بــودن تـــــــــــو کــم نــمی شـود

    گـیـرم که بـرکه ای نــفسی عاشـقت شده ست

    ای سـیــب ســـرخ غـلــت زنـان در مــسـیــر رود

    یـک شهر تـا بـه من برسی عاشقت شده ست

    پــــــــر می کــــشی و وای بــه حــال پــرنـده ای

    کز پشت میله ی قفسی عاشـقت شـده سـت

    آیـینــــــه ای و آه کـــه هـــــــــــــــرگــز بــرای تــو

    فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

  7. #17
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    Icon100

    بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

    کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

    سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

    با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

    عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

    گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

    آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

    دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

    آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد

    گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد

  8. #18
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد

    این موج عاشق کار با ساحل ندارد

    باید ببندم کوله بار رفتنم را
    مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد



    من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
    عمری که پایت سوختم قابل ندارد

    من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
    از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

    باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
    دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

    شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
    موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

  9. #19
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

    به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

    چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
    تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم



    نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
    اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

    اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
    حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

    چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
    چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

    یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
    اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

    سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
    دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

  10. #20
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    Icon100

    ای کاش که در نیمه ی این راه
    فریاد نمی زدی که برگرد...
    ای کاش که این قصه نمی شد

    ای کاش شبانگاه که می شد
    این پنجره تا صبح سحر باز نمی ماند
    حسرت زده ای بر لب این پنجره ای کاش
    با یاد دو چشمان تو آواز نمی خواند

    ای کاش کلاغی که فرورفت در افاق
    در باغچه کوچک تو باز نشیند
    تا از طرف من ،سر فرصت دوسه باری
    آشفتگی حال تو را خوب ببیند

    ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر
    تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید
    هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر
    باران وفاداری من بر تو ببارد

    ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار
    ویرانه شود این همه آشفتگی و درد
    ای کاش...
    فریاد نمی زدی که برگرد...

صفحه 2 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •