صفحه 5 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 141

موضوع: ♥ ♥ شعر عاشقانه ♥ ♥

  1. #41
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    یکی بود یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم !
    یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم!
    یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم!
    یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
    یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!





    یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم!یکی ماند و یکی نماند، اونی که ماند تو بودی اونی که بدون تو نماند من بودم

  2. #42
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    Icon100

    یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود:


    خدای عزیزم؛ بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن..




    کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانشنشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان ۹۶ دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند..
    همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهندخوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این کهنامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا!
    همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:


    خدای عزیزم؛ چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی.. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!

  3. #43
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
    تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
    برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
    برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
    برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
    تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
    تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.


    جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
    بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
    از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
    می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
    راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

    تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
    تو را برای خاطر سلامت
    به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
    برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
    تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
    تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
    بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

  4. #44
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    Icon100

    من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

    غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

    بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

    با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

    موهات را ببند دلم را تکان نده

    در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

    من در کنار توست اگر چشم وا کنی

    خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

    بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

    تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

    امشب برای ماندنمان استخاره کن

    اما به آیه های بدش اعتنا نکن....


  5. #45
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
    وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
    داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
    هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
    مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
    تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
    یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
    انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
    وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
    تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
    تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
    پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
    در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
    سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
    زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
    ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
    حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
    ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

  6. #46
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی


    بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی


    در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت


    تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى


    می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،


    حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى


    بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران


    در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی


    آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم


    با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى


    عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى


    از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى

  7. #47
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    من چگونه زنده ام؟
    بی تو و بی دست تو
    زندگی جان کندن است
    بی دو چشم مست تو

    بی تو من یک کاغذم
    سرد و ساکت روی آب
    گاه گاهی حادثه
    می دهد بر من شتاب

    بی تو من یک سایه ام
    که نشستم روی شب
    در سیاهی گم شدم
    آه! گشتم روی لب

    دستمال انتظار
    تر شده از اشک من
    اشک های مهربان
    ریخته از چشم من

    جا نمازم را ببین
    مثل یک دریا شده
    حرف های خلوتم
    در درونش جا شده

    من برای بودنت
    حاضرم تا جان دهم
    باید از دل بگذرم
    تا به خود سامان دهم

    من چگونه بگذرم؟
    از دل تنهای خود
    من که او را برده ام
    تا دل شب های خود

    باید از شب بگذرم
    تا نباشم فکر تو
    من چگونه بگذرم؟
    از شب و از فکر تو!

    زندگی را برده ام
    با خودم تا کهکشان
    کهکشان عشق تو
    پر کشید از آسمان

    دست هایم را بگیر
    ذره ذره جان من
    می شود مهمان تو
    من ز پا افتاده ام
    گوی من ، میدان تو

    باید از خود بگذرم
    تا ببینم روی تو
    من گذشتم از خودم
    رد شدم از کوی تو

    می روم تا گم شوم
    در تو و در دست تو
    زندگی جان کندن است
    بی دو چشم مست تو

  8. #48
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    Icon100

    ای حرارت بخش این قلب تهی
    سردی جان مرا نظاره کن
    نامه های خسته ام را پس بده
    یا که بنشین و به خلوت پاره کن

    آسمان بخت من خالی تر است
    چشم خود را در شبم ستاره کن
    تو برای لحظه ی سخت وداع
    با نگاه خود به من اشاره کن

    می روم پاییز را باور کنم
    دور از چشم حسودان زمین
    یار با دستان رنگین غروب
    چشم بر هم می نهم ، حالا ببین !
    ...
    در میان شعر هایم می روم
    رو به پایانی که آغاز من است
    آرزوهایم نیستند دور و برم
    مرگ شیرین تر ز آواز من است

    می دهم اندیشه هایم را به خاک
    خاک می داند که خاکی بوده ام
    غربت و تنهایی و عشق تو بود
    ورنه من کی از تو شاکی بوده ام !؟

    خاک باور می کند قلب مرا
    خانه پر می گردد از غوغای مرگ
    آه ! ای دستان زمستان و غروب
    من کنون آماده ام تا پای مرگ

  9. #49
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    پیش فرض

    اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

    امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


    ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

    این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


    يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

    گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


    از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

    تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


    مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
    ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

  10. #50
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088
    سپاس ها
    4,171
    سپاس شده 8,090 در 2,412 پست
    نوشته های وبلاگ
    360

    Icon100

    بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟


    باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟




    سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت


    عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟




    آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده


    چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟




    حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد


    گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟




    غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد


    بعد یک سال بهار آمده، می بینی که

صفحه 5 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •