صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20

موضوع: مـقـالات ادبـی

  1. #11

    Thumb


    8.توان زبان برای کوشش در همهء زمينه ها:
    اروپاييان، امروز چنين پراکنده اند که زبان آلمانی؛ زبان فلسفه و زبان فرانسوی، زبان مهر و سرود و زبان انگليسی؛ زبان بازار و دانش است، اما پيره زنان روستاهای ايران بزرگ همه از بر دارند که ... «آن چه خوبان همه دارند، تو تنها داری.» برای آن که خوانندگان بيدار دل را گمان نيفتد، که اين سخنان از روی يکسونگری و خودخواهی گفته می‌شود، رهنمونشان می‌شوم به دو ديوان چامه: يکی ديوان اطعمه، سرودهء مولانا بسحق شيرازی ديگری ديوان البسه، سرودهء مولانا محمود نظام قاری يزدی تا روشن شود که ايرانيان در شناخت يزدان و چگونگی آفرينش ايزدی و بهر مردمان از آن و انديشه در چه و چون و چند (فيزيک و فلسفه و رياضی) به کدام پايگاه بلند رسيده اند که می‌توانند با سرودن يک دفتر چامه و سرود پرآهنگ، در زير نگاره‌های زيره، شوربا، دارچين، روغن، بادام، برنج، آش و کباب در ديوان اطعمه. و نيز در زير پوشش آستين، درز، چاک، تريز، دامن، نخ و سوزن در ديوان البسه، نازکترين انديشه‌های مردمی را دربارهء زندگی و زمان و جان و جهان و زندهء هميشه نگاهبان ... چگونه گفته اند و در زير سخنان آشکار، آن پيدای همواره بيدار را چگونه پنهان کرده اند. سخن را بسنده می‌دانم اما می‌بايد بدين استوار بود آن مردمان که نخستين پديده‌های مثلثات و لگاريتم و گرانی ويژه و پيدايی زمين و گرمای ميانی ... را به جهانيان پيشکش کرده اند، برای دانششان واژه نيز در دسترس داشته اند و اکنون نيز می‌توانند چنين کنند.

  2. #12

    Thumb


    9.زبان خوش آهنگ و زيبا باشد:
    در زبان فارسی واکه‌های درشت، فروافتاده و آواهای خشن پديدار نيست و و ساختار واژه‌ها که يک آوايی و يا دو آوايی اند، به همديگر توان آميزش می‌بخشند، چنان که واژه‌ها همچون سرشکهای تابان در جويی آوازه خوان بر روی هم می‌غلتند، و آواهای خوش پديدار می‌کنند و چنين است که خوش آهنگترين سروده‌های جهان را ايرانيان گفته اند و داوری اروپاييان دربارهء اين چامه‌های زبان، همواره با شگفتی و آفرين همراه بوده است و اگر آنان چامهء فردوسی، يا رودکی يا خيام را می‌ستايند، ستايش از زبانی نيز می‌کنند که اين چامه‌ها بدان سروده شده است! دور می‌دانم که در همهء جهان گفتاری بدين فشردگي، با چنين گستردگي انديشه و استواری در سخن بر جای مانده باشد: «جان در حمايت يک دم است و جهان وجودی بين دو عدم» (سعدي) سخنوران بزرگ، سخن را بر زيباترين تخت می‌نشانند!

  3. #13

    Thumb

    10.سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند:
    و هم اينجا است که از گفتار پيشين به گفتاری تازه اندر می‌شويم که ديباچهء اين بخش است و در اين هيچ گمان نيست که در همهء جهان به اندازهء ايران سخنور و سخندان نداشته ايم و انبوه انبوه نويسندگان و سرايندگان ايرانی چنان در سراسر جهان آشکارند که نيازی به يادآوری نامشان ديده نمی شود

  4. #14

    Thumb

    11.داوری داوران بزرگ برای برتری زبان فارسی:
    در ميان نويسندگان و چامه سرايان جهان، خيام نيشابوری جايگاهی ويژه دارد و در همه جهان سروده‌های وی پراکنده است و نامش در همه جا زنده و ترجمهء سروده هايش در جهان پس از شمار چاپ شدهء انجيل برآورد شده است. خيام خود در ستايش اين زبان می‌فرمايد: روزی است، خوش و هوا نه گرم است و نه سرد / ابر از رخ گلزار همی شويد گرد بـلـبـــــــــل به زبـــــان پهـــــــلـوی، بـا گــــل زرد / فرياد همی زند که می‌بايد خورد حافظ نيز بدنبال اين گفتار می‌افزايد: بلبل به شاخ سرو، به گلبانگ پهلوی / می‌خواند دوش، درس مقامات معنوی و زبان پهلوی اگرچه نام ويژه برای زبان هنگام اشکانيان و ساسانيان شمرده شده، اما نام همگانی زبانهای ايرانی است. از کردی و بلوچی گرفته تا سغدی و يغنابی. در ميان دانشمندان پس از اسلام برترين دانشمند را ابوريحان بيرونی می‌شناسيم و هم او بود که همراه لشکر محمود به هندوستان رفت و پهنهء دانش آن سرزمين را با تيغ خامهء خود بگرفت و دفتر شگفتی آوردهِ «ماللهند» را پديد آورد و نخستين سانسکريت شناس جهان، پس از اسلام بشمار می‌رود. وی بسياری از دفترهای دانشی خويش را به زبان تازی نيز نوشته است و تازی نويسی او نيز سرآمد نوشته‌های ديگران است و بنابراين از او کسی بزرگتر در همه جهان سراغ نداريم که سه زبان سانسکريت و تازی و فارسی را به جهان ارائه کرده باشد.

  5. #15

    Thumb

    چرا شاعران زن کم شمارند؟
    محمدرضا ترکی
    طبق آماری که برخی طرفداران حقوق زن منتشر کرده اند ، در سراسر ادبیات فارسی ، از رودکی تا امروز ، در برابر ۸۰۰۰ شاعر شناخته شده مرد ، تنها ۴۰۰ شاعر زن وجود داشته اند! این رقم در فرهنگنامه زنان پارسیگو که شاعران سراسر قلمرو زبان فارسی را در بر می گیرد - یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان و پاکستان و...- به ۱۰۰۰ نام افزایش می یابد. در دنیای عرب نیز طبق گزارش "معجم الشاعرات فی الجاهلیة و الاسلام" از دوره جاهلیت تا دوره اسلامی - به استثنای روزگار معاصر- می توان به نام و زندگی نامه بیش از ۵۰۰ شاعر زن اشاره کرد.راستی چرا این چنین است و چرا شاعران زن ، نسبت به مردان ، کم شمار به نظر می رسند؟

    اگر پاسخ این سوال را از مردگرایان روزگار طلب کنیم، پوزخندی می زنند و می گویند: پر واضح است که زن جماعت استعداد شاعری ندارند و نمی توانند با مردان در این عرصه رقابت کنند! و اگر همین پرسش را با یکی از جماعت فمنیست - کثرالله امثالهم ! - مطرح کنیم ، چینی به ابروان می افکنند و تقصیر را یکسره به گردن "پیشینه تاریخی مرد سالار " و " زیربنای فرهنگی جامعه" می افکنند که در طی قرون متمادی با ظلم و ستم و تبعیض هر گونه امکان رشد و شکوفایی و خلاقیت را از زن ایرانی و شرقی سلب کرده است!
    واقعیت آن است که این هردو نگاه به شدت بسته و اسیر نگرش جنسیتی هستند و هیچ به این نکته توجه ندارند که شاعری از سرچشمه شعور انسانی می جوشد و زنانگی و مردانگی و پیری و جوانی و عوارضی از این دست نمی تواند فی نفسه آن را محدود کند. هر شاعری پیش از آنکه زن یا مرد باشد ، انسانی است با شعوری خلاق و احساس و عاطفه ای معمولا سرشارتر و نیرومند تر از انسانهای معمولی!
    اگر سنتی که در گذشته در زمینه نگارش تذکره (زندگی نامه ) شاعران زن وجود داشت و آثاری چون اشعار النساءاشعار الجواری (تالیف مفجع بصری، متوفی ۳۲۷ ه ق) و الاماء الشواعر (تالیف ابوالفرج اصفهانی ، متوفی ۳۵۶ ه ق ) و النساء الشواعر ( تالیف ابن الطراح ، متوفی ۷۲۰ ه ق) و کتاب بلاغات النساء از ابن طیفور (متوفی ۲۸۰ ه ق) را در تاریخ ادبیات این سوی جهان پدید آورده است ، تداوم می یافت ، ما امروز بهتر و علمی تر از این می توانستیم در مورد صحت و سقم این آمارها و دیدگاهها سخن بگوییم.
    بی آنکه بخواهیم تاثیر شرایط اجتماعی گذشته را - با وجود سیاه نمایی ها و مبالغه هایی که در مورد آن صورت می گیرد - یکسره نادیده بگیریم ، می توانیم به عامل واقعی تری اشاره کنیم که باعث می شده زنان ، در گذشته کمتر به شعر و شاعری رسمی و حرفه ای روی بیاورند. این عامل به ماهیت "ادبیات رسمی" ما در گذشته بازمی گردد.
    شاعری در گذشته سرزمین ما- جدا از ادبیات خانقاهی و عرفانی که آن هم از ادبیات مردانه دیگری حمایت می کرد - عمدتاً در دو وادی "قصیده گویی" و مدیحه گستری و "غزل" و سخن عاشقانه منحصر و محصور بوده است. شاعران قدیم یا باید "مدح ممدوح" می گفتند و از طریق گرفتن صله از پادشاهان و دیگر اصحاب قدرت و ثروت ، چیزی به جیب می زدند ، یا باید زبان به "تغزل" می گشودند و می کوشیدند با شعری دلاویز در دل معشوق رخنه کنند و دامن وصالی به کف بیاورند!
    ورود به این دو عرصه در گذشته به مقتضای طبع و سرشت مردان ، برای آنان امری طبیعی و دست کم متداول بود ، اما برای زنان ، به واسطه سرشت و خوی زن شرقی ، امری مطلوب و خواستنی شمرده نمی شد. زنان فرهیخته روزگارقدیم که اندک هم نبودند ، ترجیح می دادند به جای چاپلوسی برای اصحاب قدرت و جاه و یا فرود آمدن از اریکه معشوقی و ناز و روی آوردن به عجز و لابه و نیاز عاشقانه بر درگاه جنس مرد - به شیوه برخی از زنان شاعر این زمانه! - عطای شاعری رسمی را به لقای آن ببخشند و راه دیگری برای بیان احساسات و عواطف خودشان انتخاب کنند.
    این راه ، همانا ادبیات غیر رسمی و به اصطلاح "عامیانه" بود. اگر به لالایی های مادرانه و بسیاری از تصنیفها و ترانه های محلی و اغلب متلها و قصه های روستایی و ...گوش بسپاریم ، صدای زنی را می شنویم که احساسات و رنجهای فروخورده خود را نجیبانه نغمه سرکرده است! اگر نام و نشان شاعران و آفرینندگان ادبیات عامیانه که اغلب یا بسیاری از آنها زن بوده اند ، بخلاف نوع شاعران رسمی ، برجای نمانده ، به این علت است که هیچ دربار و نهاد رسمی از آنها حمایت نکرده است و این سروده ها که از قضا صمیمانه ترین بخش از ادبیات ما را تشکیل می دهد ، سینه به سینه به ما رسیده و بخش عمده ای از آنها نیز در غوغای زمان - مثل نام آفرینندگانشان - از یادها رفته است!

  6. #16

    Thumb

    فرهنگ عامیانه - ادبیات عامیانه
    حسن ذوالفقاری
    یكی از شاخه های فرهنگ عامیانه یا فولكلور (Folklor)، ادب عامه یا ادب شفاهی است كه شامل قصه ها و افسانه ها، اسطوره ها، ترانه ها و تصنیف ها، بازی های منظوم، امثال و حكم، متل ها و چیستان هایی است كه شفاهاً از فردی به فرد دیگر یا از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. این مجموعه از مشتركات فرهنگی یك ملت و عامل پیوند آن ها است.
    چون فرهنگ عامه متعلق به مردم عامه است از این رو ادبیات عامه هم پیوندی با واقعیت های زندگی عادی مردم دارد. این نوع ادبیات در واقع بازتاب زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم، شیوه ی كار و تولید آن ها و نشان دهنده ی رفتار و منش و اندیشه و احساس و مذهب و اخلاق و اعتقادات هر جامعه است كه بعضاً هنوز هم صورت مكتوب نیافته و ثبت و ضبط نشده است.
    با مطالعه در آثار مهم كلاسیك،‌اعم از شعر و نثر، پی می بریم كه دست مایۀ این آثار به طور مستقیم و غیر مستقیم ادب شفاهی و عامه بوده است. آیا شاهنامۀ فردوسی جز گردآوری و بازآفرینی روایات گذشتگان است؟
    صورت های گوناگون ادب عامه به دلیل این كه آفرینندگان آن در تماس دایم با طبیعت بوده اند، متأثر و مرتبط با طبیعت است. ساختمان ادبیات عامه بر دو اصل واقع گرایی و خیال پردازی استوار است كه از آمیختن این دو، صورت هایی دلپذیر و زیبا و مقبول به وجود می آید.
    محتوا و درون مایۀ آن نیز اغلب برداشت ها و تلقی های ساده و بی پیرایۀ اقوام ابتدایی و روستایی از زندگی و مرگ، جهان لاهوت و ناسوت، كاینات و طبیعت، آرزوها،‌تصویر مدینۀ فاضلۀ انسانی و ....است. هنر شفاهی، زبانی روان و ساختی بی پیرایه دارد چرا كه از زبان مردمانی ساده نقل می شود و اگر دشوار و پیچیده باشد، نقل و جاری نمی شود و به زودی از یادها می رود.
    در هنر شفاهی بر اثر بیان و انتقال، دخل و تصرفاتی صورت می گیرد تا بتواند در هر جامعه ای با نظام اجتماعی و تفكر آن جامعه انطباق یابد و هم نوا گردد. از این روست كه از یك قصه، اسطوره، شعر و متل عامه با یك مضمون و محتوا، روایات و گونه های مختلفی یافت می شود.
    این روایات و گونه ها از زبان گویندگانی ناشناس نقل شده است. شاید بتوان گفت گونه های ادب عامه حاصل و بازتاب ذهن جمعی افراد جامعه است كه به منظور ارائۀ طریق و دستور عمل زندگی و شناساندن ارزش های اجتماعی به اعضای جامعه پدید می آیند.
    از لا به لای ادب عامه و ضمن بررسی و تحلیل آن ها می توان به برخی بینش ها و تلقی های اجتماعی و اعتقادات مذهبی و باورهای موهوم اقوام ابتدایی ـ كه امروزه حیات ندارند ـ پی برد.
    بنابراین ادب عامه یكی از ابزارهای مطالعه در جوامع گذشته است. نقش آموزشی ادب عامه را نباید از نظر دور داشت چرا كه تجربیات مفید و ارزنده را با اشكال گوناگون به نسل بعد منتقل می سازد. ادب عامه موجب استحكام رفتارهای اجتماعی می شود و اصول اخلاقی را تحكیم می بخشد. ادب عامه تلاش انسان هاست در گریز از محدودیت ها و ناكامی ها و نا برابری های اجتماعی و اقتصادی و محرومیت های گوناگون و به همین جهت است كه آروزها و تمنیات درونی و قلبی خود را با آرامش خیال در قالب افسانه ها و قصه ها و ترانه ها بیان می كنند.
    ادب عامه كه گنجینه ای برای ادبیات مكتوب محسوب می شود، نقش مهمی در دوام و پایداری فرهنگ قومی و استمرار آن در تاریخ دارد. اكنون به اختصار انواع ادب عامه و جلوه های گوناگون آن را از نظر می گذرانیم.
    روایت های منظوم شعر فارسی بر دو گونه است، شعر رسمی كه مخاطبان آن بیشتر طبقه ی تحصیل كرده اند و دیگر شعر عامیانه كه طرف توجه عامه ی مردم است.
    این اشعار از دل شاعرانی گمنام برآمده كه هرگز ادعای شاعری نداشته اند. شعر عامیانه در هر شكل و نوع آن آیینه ی روح و اندیشه ی ملت ها و ترجمان احساسات پاك و صمیمی آن هاست. این اشعار با تصاویر و تشبیهات ساده و محسوس و دلپذیر و خوشاهنگ در خلوت خانه ی ذهن مردم كوچه و بازار می نشیند و بر زبان ها زمزمه می شود. گاه این ترانه ها و سرودهای عامیانه و محلی آن چنان معروف می شوند كه از حوزه ی جغرافیایی خود پا فراتر گذاشته، در ردیف اشعار ملی به شمار می آیند، چون برخی دو بیتی های باباطاهر و ترانه های فایز دشتستانی و منظومه ی «حیدربابایه سلام» از شهریار.
    شعرای بزرگ زبان فارسی نیز گاه از سر تفنن اشعاری به زبان محلی خود سروده اند چون سروده های سعدی و حافظ به لهجۀ شیرازی و ملك الشعرای بهار به لهجۀ خراسانی. در عصر مشروطه شاعرانی چون اشرف الدین گیلانی و عارف قزوینی، شعر خود را به خدمت اجتماع درآوردند و زبان سروده های خود را تا مرز زبان مردم كوچه و بازار نزدیك كردند و البته قبول عام نیز یافتند.
    ترانه، دو بیتی، تصنیف(حراره)، شروه(سرودهای جنوبی)، چارپاره، نوحه، بحر طویل، لالایی، متل، چیستان و بازی های منظوم، گونه های مختلف روایت های منظوم یا شعر عامیانه محسوب می شوند كه در جامعه كاربردهای گوناگون دارند. از گونه های شعر عامیانه در زندگی روزمره، در موقعیت ها و زمان هایی خاص استفاده می شود، چون تولد نوزاد، پرورش او، عروسی و عزاداری، دعا، بدرقه، اعیاد و جشن های دینی و ملی به هنگام كار(گله چرانی، قالی بافی، و شالی كوبی، شیردوشی، و...) یا استراحت.
    از طریق این اشعار، می توان به احساسات درونی و انتقادات مذهبی،‌ارزش های اجتماعی و اخلاقی گویندگان آن ها پی برد.
    روایت های منثور روایت های منثور ادب عامه بیشتر شامل اسطوره ها، قصه ها و افسانه ها است.در جوامع ابتدایی، اسطوره، گزارشی حقیقی بوده است. از وقایعی كه می پنداشتند در گذشته ی دور اتفاق افتاده و با توسل به آن ها،‌به رغم جهل و ابهام و بی اعتقادی های موجود، همواره پاسخی مطمئن و صریح پیش روی خود داشتند.
    اسطوره ها عموماً متضمن اصولی عقیدتی و ایمانی هستند كه درباره ی اصل جهان بشر، زندگی و مرگ، خصایص انسان و حیوان و...در قالب داستان مطالبی را ارائه می دهند.
    شخصیت های اسطوره معمولاً آدمی زاد نیستند ولی صفات و خصوصیات آدمی زادگان را دارند. اسطوره ها معمولاً از جامعه ای به جامعه ی دیگر منتقل می شود. از مشهورترین اساطیر عامه می توان به قوس و قزح، بختك، مشی و مشیانه، نسناس، قاف، سیمرغ و اژدها اشاره كرد. بخشی دیگر از روایات منثور ادب عامیانه، افسانه ها و قصه ها هستند در این نوع به خوبی می توانیم واقعیت های زندگی، اعمال و افكار و عواطف انسانی را ترسیم و تصویر كنیم. زبان قصه ها ساده و روایی است و ساختمان آن ها پر رمز و راز.
    افسانه ها محل ظهور عوامل متافیزیكی و عناصر غیر طبیعی و خوارق عادات است. زمان و مكان قصه ها مبهم و وقایع و حوادث، كلی است و رابطه ای علی و معلولی در آن ها دیده نمی شود، شخصیت ها غیر پویا و ثابت اند، قهرمانان یا خوب اند یا بد، حد وسطی وجود ندارد. این اشخاص مظهر آرمان ها و خوشی ها، كام یابی ها و ناكامی های گویندگان و شنوندگان قصه ها هستند.
    متل ها كه به شكل نثر مسجع و آهنگ دار در میان مردم رواج دارد و غالباً مربوط به احوال حیوانات و پرندگان است، یكی از اقسام قصه ها و افسانه ها به شمار می رود.
    افسانه ها را می توان به چهار دسته ی كلی تقسیم كرد:
    1 افسانه های خیالی: شامل حوادث و ماجراهای عجیب با موجودات وهمی و جادویی....
    2 افسانه های حقیقی: كه بیان زندگی روزمره ی مردم است با اندكی اغراق و مبالغه.
    3 افسانه های تاریخی: كه سرگذشت شگفت انگیز پهلوانان، شاهان و امیران است.
    4 افسانه های مطایبه آمیز: كه بیشتر جنبه ی هزل و شوخی دارند.
    براین چهار نوع دو قسم قصه های حیوانات و قصه های رمزگونه را می توان افزود.
    از قصه های عامیانه مكتوب گذشته می توان به كتاب های سمك عیار، داراب نامه ی طرطوسی، قصه ی امیر حمزه، امیرارسلان نامدار، و طوطی نامه، سندبادنامه و چند داستان دیگر اشاره كرد. از افسانه های شفاهی در مناطق مختلف نیز تاكنون مجموعه هایی ثبت و چاپ شده است.
    مثل ها منظوم یا منثور كه در میان توده ی مردم گسترده شده از انواع رایج ادب عامه است. این امثال به علت فصاحت و زیبایی مضمون، مقبول طبع عامه واقع می شود و میان آنان شایع می گردد. مثل، حكمت توده ی مردم و عصاره ی افكار یك ملت است كه با توجه به معانی عمیق و باریك در موقعیت های مناسب به كار می رود و در نتیجه به ایجاز كلام كمك می كند. این نوع به نسبت انواع گذشته معمولاً از تركیبی پیچیده و محتوایی سنگین برخوردار است كه آن ها شایع می گردد. مثل حكمت تودۀ مردم و عصارۀ افكار یك ملت است كه با توجه به معانی عمیق و باریك در موقعیت های مناسب به كار می رود و در نتیجه به ایجاز كلام كمك می كند. این نوع به نسبت انواع گذشته معمولاً از تركیبی پیچیده و محتوایی سنگین برخوردار است كه آن ها را بیشتر بزرگسالان به كار می برند.
    مثل های بازمانده ی حكایات و داستان هایی است كه به علت گذشت زمان و دگرگونی های فرهنگی و اجتماعی، داستان آن ها منسوخ شده است و تنها مثل آن ها باقی مانده است، برای هر ضرب المثل داستانی ساخته اند كه دلالت بر آن مثل دارد.
    ایرانیان قدیم به داشتن حكمت و مثل، مشهور بوده اند.از نمونه های كتب معروف امثال و حكم می توان به امثال و حكم دهخدا، جامع التمثیل هبله رودی، فرهنگ لغات عامیانۀ محمد علی جمالزاده اشاره كرد.
    چیستان ها از صورت دیگر ادب عامه است كه خصوصیات و كیفیاتی از حیوان ها و گیاهان و...را در طبیعت و زندگی عادی مردم به استعاره و تمثیل تصویر و توصیف می كنند و پاسخ و نام آن را جویا می شوند.
    از: مجلۀ رشد

  7. #17

    Thumb

    ...در چـیـن

    نخستین كتاب ادبیات فارسی كه در محافل چین مورد توجه قرار گرفت،"رباعیات"خیام بود.آقای گومورو (Guo mo ru) نخستین شاعر نوین نهضت فرهنگی جدیدچین برای اولین بار آن را به زبان چینی برگرداند.متن ترجمه شده آن در مدت كوتاه ده سال 5 بار تجدید چاپ شده و این كار شایسته " حادثه بزرگ"در نهضت فرهنگی جدید محسوب می‌گردد. مترجم در " دیباچه " این كتاب نه تنها شرح حال خیام شاعر بزرگ را نوشته ، بلكه در مورد منابع " رباعیات " هم توضیح داده است . طبع و نشر این كتاب در محافل ادبی معاصر چین عكس العمل وسیعی ایجاد كرد .آقای وین ای دوو (Wen yi duo) طی مقالاتی درباره این كتاب بصورت همه جانبه به تفسیر و ارزیابی پرداخت .در سال 1925 آقای شو دی شان
    (Xu di shan)دانشمند مشهور محافل ادبی معاصر چین ، در مقاله‌ای تحت عنوان " نمونه تئاتر هند و نفوذ آن در تئاتر چین " به روشنی گفته كه من شك و تردید دارم كه نفوذ داستانهای ایرانی در داستانهای چینی از نفوذ داستانهای هندی بیشتر باشد . اگر چه آقای شو دی شان می‌گوید ، داستانهای چینی بیشتر تحت تاثیر داستانهای هندی قرار گرفته ، ولی نفوذ ادبیات فارسی در داستانهای چین را انكار نكرده است . هر چند نكات مشابه بین داستانها و نثرهای چینی و فارسی زیاد نیست ، ولی موضوعات و شكل اشعار دو كشور در یكدیگر تاثیر گذاشته است . در سال 1927 آقای زنگ جن دوو (Zheng zhen duo) تاریخدان ادبی مشهور چین ( 1889 تا 1958 ) در اثر بزرگ خود " شرح مختصری درباره ادبیات " كه در حدود 800 هزار واژه چینی دارد ، در فصل مخصوص " شعرای فارس در قرون متوسط " روند پیشرفت شعر فارسی در قرون متوسط را بطور مفصل توضیح داده و درباره 28 شاعر ایرانی از جمله رودكی ، فردوسی ، خیام ، نظامی ،سعدی ،حافظ و رومی به معرفی و ارزیابی دقیق پرداخته است . این كتاب نه تنها موفقیت‌های ادبیات فارسی در قرون متوسط را برای خوانندگان چینی سلسله‌وار معرفی كرده ، بلكه برای پژوهش پیرامون تاریخ ادبیات از ارزش و اهمیت زیادی برخوردار است . وی بر اساس اسناد و مدارك زیاد با شجاعت اظهار داشته كه : اشعار ، داستانها و نقاشی‌های خلق شده توسط مردم فارس تاثیر بزرگی در آسیا و آفریقا گذاشته و بدون شك چین نیز تحت تاثیر آن قرار گرفته است .از اواخر دهه 20 از قرن بیستم تا پیش از آزادی چین جدید ، تعداد زیادی از كتابهای ادبیات فارسی به زبان چینی ترجمه شده و منتشر گردیدند .
    در سال 1928 ، " داستانهای فارس " ترجمه شده توسط جانگ تیه مین (Zhang tie min) از سوی اداره نشریات بئی شین (Bei xin) شانگهای به چاپ رسید . در سال 1929 " افسانه‌های فارس " ترجمه شده توسط جانگ تیه مین از سوی كتابخانه آسیای شرق شانگهای از چاپ خارج شد و این كتاب در سال 1932 به چاپ دوم رسید . متن ترجمه شده اول شامل 30 داستان محلی و متن ترجمه دوم شامل 28 داستان محلی بود . این دو كتاب هر دو از زبان انگلیسی به زبان چینی ترجمه گردیده بود .
    در سال 1930 كتاب " مجموعه داستانهای محلی فارس " كه شامل 11 داستان می‌گردید و دارای تصویر هم بود توسط اداره نشریات كودكان شانگهای به چاپ رسید . این كتاب توسط آقای چینگ یه (Qing ye) از زبان ژاپنی به زبان چینی ترجمه شده بود . این كتاب تا سال 1932 سه بار تجدید چاپ شد و مورد استقبال و علاقه زیاد كودكان چین در آن زمان قرار گرفت . در سال 1937 كتاب " قصه‌های ایران " توسط اداره نشریات جونگ‌ هوای شانگهای منتشر گردید . این كتاب شامل 3 قصه و همراه با تصاویر بود و توسط شودانیان (Xu danian) از زبان ژاپنی به زبان چینی ترجمه شده بود . این كتاب یكی از " مجموعه كتب قصه‌های جهان " بود كه مورد استقبال و علاقه خوانندگان و كودكان چین قرار گرفت .در سال 1947 كتاب " قصه‌های ایران " ترجمه و تالیف آقای زنگ جه (Zheng je) از سوی اداره نشریات شانگ او

    (Shang wu) شانگهای به چاپ رسید و در سال 1948 با اضافه كردن تصاویر مجدداً چاپ شد كه در این 11 كتاب"قصه ایرانی " جمع آوری شده بود .از سال 1937 تا 1947 وانگ جینگ زای
    ( Wang jing zhai) دانشمند مشهور و مسلمان چین( 1879 تا 1949 ) " گلستان " سعدی را به زبان چینی برگرداند و این كتاب توسط اداره نشریات اسلامی نیوجیه پكن در سال 1947 بصورت رسمی از چاپ در آمد . مترجم در پیشگفتار این كتاب نوشت : سعدی یكی از چهار شاعر بزرگ ایران است و آثار او مورد ستایش و قدردانی جهانیان قرار گرفته است .وانگ جینگ زای از كودكی زبانهای عربی و فارسی را یاد گرفته بود ، او نه تنها بسیاری از كتابهای قدیمی عربی را ترجمه كرد،بلكه دو كتاب هم در مورد دستور زبان فارسی نوشت.ترجمه او از " گلستان " نخستین اثری بود كه از زبان فارسی مستقیماً به زبان چینی ترجمه می‌شد و در زمینه پژوهش پیرامون نفوذ ادبیات فارسی در چین تاثیر عمیقی داشت .
    از: رایزنی فرهنگی ایران در چین

  8. #18

    Thumb لهجه ها و گویش ایرانی

    در آثار مورخان و جغرافیا نویسان اسلامی ، گذشته از فارسی دری که زبان رسمی و اداری کشور ایران بوده است و پهلوی جنوبی (پارسیک) که تا سه - چهار قرن بعد از اسلام زبان دینی ایرانیانی شمرده میشد که به آئین زرتشتی (زردشتی) باقی مانده بودند ؛ از چندین گویش دیگر که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور متداول بوده ، ذکری آمده و گاهی نمونه های کوتاه ، یا به نسبت بلندتر، از بعضی آنها ثبت شده است ...







    در این کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجری تألیف یافته به بیش از چهل گویش ایرانی اشاره شده است که فهرست آنها را در زیر می آوریم:
    ۱) ارانی :
    گویش ناحیه اران و بردع در قفقاز بوده است. اصطخری و مقدسی از آن یاد کردهاند.
    مقدسی درباره آن مینویسد: « در اران سخن میگویند و فارسی ایشان قابل فهم است و در حروف به خراسانی نزدیک است.»
    ۲) مراغی :
    حمدالله مستوفی مینویسد: « تومان مراغه چهار شهر است : مراغه و بسوی (؟) و خوارقان و لیلان ... مردمش سفید چهره و ترک وش میباشند ... و زبانشان پهلوی مغیر است. »
    در نسخه دیگر « پهلوی معرب » ثبت شده و محتمل است که در این عبارت کلمهی معرب تصحیف مغرب باشد ، یعنی گویش پهلوی مغربی . زیرا که در غالب آثار نویسندگان بعد از اسلام همهی گویشهای محلی را که با زبان فارسی دری متفاوت بوده به لفظ عام پهلوی یا فهلوی میخواندند.
    ۳) همدانی و زنجانی :
    مقدسی دربارهی گویش این ناحیه تنها دو کلمه زیر را ثبت کرده است: « واتم » و « واتوا ».
    شمس قیس رازی یک دو بیتی را در بحث از وزن فهلویات آورده و آن را از زبان « مردم زنگان و همدان » می­شمارد.
    حمدالله مستوفی درباره مردم زنجان مینویسد : زبانشان پهلوی راست است.
    ۴) کردی :
    یاقوت حموی قصیدهای ملمع از یک شاعر کُرد به نام « نوشروان بغدادی » معروف به « شیطان العراق » در کتاب خود آورده است.
    ۵) خوزی :
    گویش مردم خوزستان که در روایات حمزه اصفهانی و ابن الندیم نیز از جمله زبانهای متداول در ایران ساسانی شمرده شده است. اصطخری دربارهی گویش این ناحیه مینویسد : « عامهی ایشان به فارسی و عربی سخن میگویند ، جز آنکه زبان دیگری دارند که نه عبرانی و نه سریانی و نه فارسی است. » و ظاهرا مرادش گویش ایرانی آن سرزمین است.
    مقدسی نیز دربارهی گویش مردم خوزستان نکاتی را ذکر میکند که گویا مربوط به فارسی متداول در خوزستان است ، نه گویش خاص محلی.
    ۶) دیلمی :
    اصطخری دربارهی این ناحیه مینویسد: « زبانشان یکتاست و غیر از فارسی و عربی است »
    مقدسی نیز میگوید : « زبان ناحیهی دیلم متفاوت و دشوار است.»
    ۷) گیلی یا گیلکی :
    ظاهرا گویشی جداگانه از دیلمی بوده است. اصطخری مینویسد : « در قسمتی از گیلان (جیل) تا آنجا که من دریافتهام طایفهای از ایشان هستند که زبانشان با زبان جیل و دیلم متفاوت است. »
    و مقدسی میگوید : « گیلکان حرف خاء ( یا حاء ) به کار میبرند.»
    ۸) طبری یا (مازندرانی) :
    این گویش دارای ادبیات قابل توجهی بوده است. میدانیم که کتاب « مرزبان نامه » به گویش طبری تألیف شده بود و از آن زبان به فارسی دری ترجمه شده است.
    ابن اسفندیار دیوان شعری را به زبان طبری با عنوان « نیکی نامه » ذکر میکند و آن را به « اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروین » مؤلف « مرزبان نامه » نسبت میدهد. در « قابوس نامه » نیز دو بیت به گویش طبری از مؤلف ثبت است. ابن اسفندیار از بعضی شاعران این سرزمین که به گویش طبری شعر میگفتهاند یاد کرده و نمونهای از اشعار ایشان را آورده است. در « تاریخ رویان » اولیاء الله آملی نیز ابیاتی از شاعران مازندرانی به گویش طبری ضبط شده است.
    اخیرا چند نسخهی خطی از ترجمهی ادبیات عرب به گویش طبری و نسخههایی از ترجمه و تفسیر قرآن به این گویش یافت شده که از روی آنها میتوان دریافت که گویش طبری در قرنهای نخستین بعد از اسلام دارای ادبیات وسیعی بوده است. مجموعهای از دو بیتیهای طبری که به « امیری » معروف و به شاعری موسوم به « امیر پازواری » منسوب است ، در مازندران وجود داشته که « برنهارد درن » خاور شناس روسی نسخه آنها را به دست آورده و زیر عنوان « کنزالاسرار » در سن پطرز بورگ (یا - سن پطرز بورغ) با ترجمهی فارسی چاپ کرده است.
    مقدسی مینویسد که زبان طبرستان به زبان ولایت قومس و جرجان نزدیک است ، جز آنکه در آن شتابزدگی هست.
    ۹) گشتاسف :
    دربارهی مردم این ناحیه (در قفقاز کنار دریای خزر میان رودهای ارس و کر) حمدالله مستوفی مینویسد : « زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.»
    ۱۰) قومس و جرجان (گرگان) :
    مقدسی در ذکر زبان مردم این دو ناحیه مینویسد : « زبانشان به هم نزدیک است. میگویند « هاده » و « هاکن » و شیرینیای در آن هست.»
    ۱۱) رازی :
    مقدسی دربارهی اهل اقلیم الجبال مینویسد : زبانهای گوناگون دارند. اما در ری حرف « راء » را به کار میبرند. میگویند: « راده »و « راکن». از زبان رازی در جاهای دیگر نیز اطلاعاتی دادهاند. شاعری به نام « بندار رازی » اشعاری به زبان مردم این شهر دارد که از آن جمله چند بیتی در « المعجم » ثبت است.
    ۱۲) رامهرمزی :
    دربارهی زبان مردم این ناحیه ، مقدسی تنها اشاره میکند که : « زبانی دارند که فهمیده نمیشود.»
    ۱۳) فارسی :
    اصطخری دربارهی یکی از سه زبان متداول در استان فارس مینویسد : « فارسی زبانی است که به آن گفتگو میکنند ، و همهی مردمان فارس به یک زبان سخن میگویند ، که همه آن را می­فهمند ، مگر چند لفظ که متفاوت است و برای دیگران دریافتی نیست.»
    ۱۴) فهلوی یا پهلوی :
    بنابر نوشته اصطخری « زبان نوشتن عجم - ظاهرا یعنی ایرانیان غیر مسلمان - و وقایع و نامه نویسی زرتشتیان (زردشتیان) با یکدیگر پهلوی بوده که برای دریافتن عامه به تفسیر احتیاج داشته است.» و گمان میرود مراد او همان زبان است که در حدود اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری چند کتاب دینی زرتشتی مانند « دینکرد » و « بندهش » را به آن تألیف کردهاند.
    ۱۵) کرمانی :
    مقدسی مینویسد که : « زبان مردم این سرزمین قابل فهم است و به خراسانی نزدیک است.»
    اصطخری آورده است که: « زبان مردم کرمان همان زبان فارسی است.»
    ۱۶) مکری :
    بر حسب نوشتهی اصطخری زبان مردم مکران ، فارسی و مکری بوده است.
    مقدسی نوشته است که : « زبان مردم مکران وحشی است.»
    ۱۷) بلوچی :
    اصطخری نوشته است که : « بلوچان و اهل بارز جز فارسی زبان دیگری نیز دارند.»
    ۱۸) کوچی یا قفصی :
    طائفه قفص یا کوچ که ذکر ایشان در بیشتر موارد و منابع با بلوچان یک جا میآید ، بر حسب نوشتهی اصطخری بجز فارسی زبان دیگری نیز داشتهاند که « قفصی » خوانده شده است.
    مقدسی درباره طوایف « کوچ و بلوچ » مینویسد: « زبانشان نامفهوم است و به سِندی شبیه است.»
    ۱۹) نیشابوری :
    بر حسب نوشتهی مقدسی ، زبان مردم نیشابور فصیح و قابل فهم بوده است ، جز آنکه آغاز کلمات را کسره میدادند و « یائی » بر آن میافزودند. مانند: « بیگو » ، « بیشو » ، و « سین » ای بی­فایده (به بعضی صیغههای فعل) علاوه میکردند. مانند: « بخردستی » ، « بگفتستس » ، « بخفتستی » و آنچه به این میماند. و در آن سستی و لجاجی بوده است. و مینویسد که: « این زبان برای خواهش مناسب است.»
    ۲۰) هروی :
    مسعودی مینویسد که : « بهرام همهی زبانها را میدانست و در خشم به عربی ، در جنگ به ترکی ، و در مجلس عام به زبان دری و با زنان به زبان هروی سخن میگفت.
    مقدسی مینویسد : « زبان مردم هرات وحشی است و در همهی اقالیم وحشیتر از زبان هرات نیست.» و این زبان را زشت شمرده و برای طویله مناسب دانسته است.
    ۲۱) بخارایی :
    زبان بخارایی بنابر نوشتهی اصطخری ، همان زبان سغدی بوده است با اندک اختلافی ، و مینویسد که زبان « دری » نیز داشتهاند. مقدسی مینویسد که : « در زبان ایشان تکرار فراوان است.» مثلا میگویند « یکی مردی دیدم » یا « یکی ادرمی دادم » ؛ و در میان گفتار کلمه « دانستی » را بیهوده مکرر میکنند.» سپس میگوید که زبان ایشان « دری » است و هر چه از آن جنس باشد دری نامیده می­شود زیرا که آن زبانی است که بدان نامهی سلطنتی را مینویسند و عریضه و شکایت به این زبان نوشته میشود ؛ و اشتقاق این لفظ از « در » است یعنی زبانی که در « دربار » به آن گفتگو میکنند.
    ۲۲) مروی :
    مقدسی مینویسد که در زبان ایشان سنگینی و درازی و کششی در آخرهای کلمات هست و مثال میآورد که : « مردم نیشابور میگویند « برای این » و مرویان میگویند « بترای این » و یک حرف می­افزایند ، و اگر دقت کنی از اینگونه بسیار مییابی.» و جای دیگر مینویسد : « این زبان برای وزارت مناسب است.»
    یاقوت در کلمهی « ماشان » که نام نهری است مینویسد : « مردمان مرو آن را با جیم بجای شین ادا می­کنند.»
    ۲۳) خوارزمی :
    اصطخری مینویسد : « زبان مردم خوارزم یکتاست و در خراسان هیچ شهری نیست که مردمانش به زبان ایشان سخن بگویند.» یاقوت در ذکر قصبه « نوزکاث » مینویسد : « شهرکی است نزدیک جرجانیهی خوارزم و « نوز» به زبان خوارزمی به معنی جدید است ، و آنجا شهری است که نامش « کاث » است ، و این را یک « کاث جدید » خواندهاند.
    ابوعلی سینا در رسالهی « مخارج الحروف » تلفظ حرفی را که « سین زائی » خوانده از مختصات حروف ملفوظ زبان خوارزمی ذکر میکند.
    ۲۴) سمرقندی :
    مقدسی مینویسد : « مردم سمرقند را که میان کاف و قاف است به کار میبرند و می­گویند « بکردک(ق)م » ، « بگفتک(ق)م » و مانند این ، و در زبانشان سردیای هست.»
    ۲۵) صُغدی (سُغدی) :
    مقدسی مینویسد : « مردم ولایت صغد زبانی جداگانه دارند که با زبانهای روستاهای بخارا نزدیک است ، اما بکلی جداست ، اگر چه زبان یکدیگر را میفهمند.»
    ۲۶) بامیانی و طخارستانی :
    به نوشتهی مقدسی با زبان بلخی نزدیک بوده ، اما پیچیدگی و دشواری داشته است.
    ۲۷) بلخی :
    زبان مردم بلخ در نظر مقدسی زیباترین ِزبانها بوده اما بعضی کلمات زشت در آن وجود داشته است و مینویسد که : « این زبان برای پیام آوری مناسب است.»
    ۲۸) جوزجانی :
    به نوشتهی مقدسی زبان این ناحیه ، میانهی زبان مروزی و بلخی بوده است.
    ۲۹) بستی :
    همینقدر نوشتهاند که زبانی زیبا بوده است.
    ۳۰) طوسی و نسایی :
    نزدیک به زبان نیشابوری بوده است.
    ۳۱) سجستانی :
    مقدسی نوشته است که : « در زبان ایشان ستیزه جویی و دشمنی وجود دارد. صوتها را از سینه بیرون میآورند و آواز را بلند میکنند.» و میگوید : « این زبان برای جنگ خوب است.»
    ۳۲) غوری :
    شاید زبان این ناحیه همان بوده باشد که اکنون « پشتو » خوانده میشود. در هر حال با فارسی دری متفاوت بوده است. بیهقی مینویسد : « امیر ... دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد ، با دو مرد غوری از آن بوالحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند.»
    ۳۳) چاچی (شاشی) :
    مقدسی نوشته است که : « زبان این ناحیه زیباترین زبان هیطل است.» و از این نکته درست معلوم نیست که رابطهی آن با زبانهای ایرانی چه بوده است؟
    ۳۴) قزوینی :
    دربارهی زبان مردم این شهر تنها این نکته را ذکر کردهاند که قاف به کار میبرند و بیشتر ایشان برای معنی جید ( = خوب) میگویند « بخ ».
    ۳۵) گویشهای روستائی خراسان :
    مقدسی مینویسد : « کوچکترین شهری از خراسان نیست مگر آنکه روستاهای آن زبان دیگری داشته باشند.»
    ۳۶) شیرازی :
    در گلستان سعدی بیتی هست که در بعضی نسخهها در عنوان آن نوشته اند « ترکیه » و گاهی « شیرازیه » و در هر حال به گویش محلی شیراز است.
    در کلیات سعدی نیز یک مثنوی ملمع با عنوان « مثلثات » به عربی و فارسی و شیرازی باقی است.
    در دیوان حافظ هم غزل ملمعی متضمن بعضی مصراعها به گویش شیرازی ثبت است. چندی پس از زمان حافظ ، شاعری از مردم شیراز به نام « شاه داعی » منظومههایی به این زبان سروده است.
    ۳۷) نیریزی :
    در یک جنگ خطی مکتوب در قرن هشتم اشعاری با عنوان « نیریزیات » ثبت شده است و در همین جنگ فصلی دیگر با عنوان « فهلویات » آمده که شاید به گویش شیرازی باشد.
    ۳۸) اصفهانی :
    اوحدی اصفهانی چند غزل به گویش محلی اصفهان سروده است که در دیوانش ثبت است. عبارتی به گویش اصفهانی نیز در لطایف عبید زاکانی آمده است.
    ۳۹) آذری :
    یکی از گویشهای ایرانی که تا اواخر قرن دهم هجری در آذربایجان متداول بوده است. ابن حوقل زبان مردم آن سرزمین را فارسی میخواند که مراد از آن ، یکی از گویشهای ایرانی است و به تعدد این گویشها نیز اشاره میکند.
    مسعودی (قرن چهارم) پس از آنکه همه زبانهای ایرانیان را فارسی خوانده به اختلاف گویشها اشاره کرده و نام گویش « آذری » را در ردیف پهلوی و دری آورده است.
    یاقوت حموی نیز زبان مردم آذربایجان را یکجا « آذریه » و جای دیگر « آذربیه » نوشته است و میگوید که جز خودشان کسی آنرا نمیفهمد.
    همام تبریزی غزلی به گویش محلی تبریز داد که متن آن را عبید زاکانی در مثنوی « عشاقنامه »ی خود درج کرده است.
    در دیوان شاه قاسم انوار تبریزی نیز چند غزل به این گویش وجود دارد و در رسالهی روحی انارجانی فصل­هایی به زبان عامیانهی تبریز در قرن دهم ثبت است.
    ۴۰) اردبیلی :
    ابن بزاز در « صفوهٔالصفا » جملههایی را از زبان شیخ صفی الدین با قید زبان اردبیلی نقل کرده و سپس دو بیتیهای متعددی را از شیخ آورده که به احتمال کلی به همان گویش اردبیل است. شاید با آذری متداول در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان تفاوتهایی جزئی داشته است.
    اما چنانکه از مطلب مذکور در فوق دریافته میشود ، آگاهی ما از گویشهای متعددی که در قرون پیشین در سرزمین پهناور ایران رایج بوده است ، اجمالی است و غالبا تنها به نام آنها منحصر است. فقط گاهی جمله­های کوتاه یا مصراعی و بیتی از آنها قید کردهاند و در موارد معدود نمونه گویشهای مزبور به یک تا چند صفحه میرسد.
    ● در زمان معاصر
    آنچه ذکر شد اشاراتی بود که در آثار مؤلفان بعد از اسلام دربارهی نام یا بعضی خصوصیات گویشهای ایرانی آمده است.
    اما در روزگار ما گذشته از « فارسی دری » که « فارسی نو » نیز خوانده میشود ، و زبان رسمی اداری و دولتی و فرهنگی کشور ایران از قرن چهارم هجری تا همین زمان است ؛ در این سرزمین پهناور هنوز گویش­های متعدد ایرانی رایج است که بعضی از آنها آثار مکتوب و ادبی نیز دارند ، و بسیاری دیگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگ یا کوچکی است که در گوشه و کنار فلات ایران زندگی میکنند.
    مهمترین زبانها و گویشهای ایرانی امروز از این قرار است :
    ۱) تاجیکی :
    این زبان همان فارسی دری است با اندک تفاوتی در واژگان و چگونگی ادای بعضی از واکها.
    تاجیکی زبان ملی جمهوری تاجیکستان است و گذشته از این در بسیاری از نواحی جمهوری ازبکستان (دره فرغانه و دره زرافشان و ناحیهی کشکه دریا و مناطق مسیر رودهای سرخان دریا و چرچیک و غیره) و نزد انبوهی از مردم شهرهای بزرگ بخارا و سمرقند ، و گروهی از ساکنان جمهوریهای قرقیزستان (نواحی جلال آباد و اش) و قزاقستان متداول است.
    تاجیکان اصیل ، بازماندهی ایرانیانی هستند که از قدیمترین روزگار در آن سرزمین میزیستهاند و به تدریج در طی قرنهای دراز ، اقوام دیگر مشرق آسیا در سرزمین ایشان نفوذ کردند و جای گرفتند و اکنون قسمت­هایی از این ناحیه به صورت جزیرههایی باقی مانده که مردم آن ، زبان و آداب ایرانی خود را حفظ کردهاند.
    بعضی اقلیتها مانند یهودیان و کولیان و عربهای آسیای میانه نیز به تاجیکی سخن میگویند. شمارهی تاجیک زبانان را به دو میلیون و نیم تخمین کردهاند.
    قطع رابطهی اداری و حکومتی میان کشور ایران و سرزمینهای مزبور در چند قرن اخیر ، موجب شده است که زبان ادبی تاجیکی با فارسی دری اختلافاتی پیدا کند. عمدهی این اختلافها در لغات و کلماتی است که دستهای از گویش جاری مردم آن نواحی در زبان ادبی تاجیکی راه یافته است. دستهی دیگر از زبانهای تاتاری و ازبکی در آن زبان وارد شده ، و شمارهی بسیاری از لغات علمی و فنی هم از روسی در این زبان نفوذ کرده است.با این حال آثار گویندگان و نویسندگان فارسی زبان قرنهای پیشین (که بعضی از ایشان خود از مردم همان نواحی بودهاند) هنوز بخوبی برای مردم تاجیکستان دریافتنی است و جزء میراث فرهنگی ایشان شمرده میشود. بعضی خصوصیات صرف و نحوی نیز زبان تاجیکی را از فارسی دری متمایز میکند.
    این زبان را در اوایل تشکیل جمهوری تاجیکستان به الفبای لاتینی با تغییر چند حرف نوشتند و در آموزش و کتاب و روزنامه بکار بردند. اما پس از چندی الفبای روسی را برای نوشتن آن اختیار کردند و اکنون نیز همین خط در آن سرزمین متداول است.
    از نویسندگان بزرگ تاجیکستان در دوران اخیر « صدرالدین عینی » است که پدر ادبیات جدید تاجیکستان شمرده میشود و رمان و داستان و شعر و مقالات تحقیقی فراوان دارد.
    ۲) بختیاری و لری :
    در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن میگویند که با کردی خویشاوندی دارد ، اما با هیچیک از شعبههای آن درست یکسان نیست ، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده است. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند.
    ۳) کردی :
    نام کردی عاده به زبان مردمی اطلاق میشود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی میکنند. قسمتی از این ناحیه اکنون جزء کشور ایران است و قسمتی در کشور ترکیه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده میشود. در خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند که از آن جمله گروهی در شمال خراسان و گروههایی در جمهوریهای ارمنستان ، گرجستان و آذربایجان و عده­ی کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها سخن میگویند. در سوریه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش به وجود آمده است.
    زبان یا گویش کردی همهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه « کرد » به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته ، این کلمه را معادل کلمه « شبان » و « چوپان » بکار بردهاند.
    ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است.
    یاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنه » میخواند (معجم البلدان).
    حمزه اصفهانی مینویسد : « کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
    در کارنامهی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان به معنی شبانان آمده است ، نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمهی کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص ۱۶۶).
    اما زبانی که کردی خوانده میشود شامل گویشهای متعددی است که هنوز با همه مطالعاتی که انجام گرفته دربارهی ساختمان و روابط آنها با یکدیگر تحقیق دقیق و قطعی به عمل نیامده است. بر حسب عادت این گویشها را به دو گروه اصلی تقسیم میکنند : یکی کورمانجی که خود به دو شعبه تقسیم میشود : شعبه شرقی یا مکری در سلیمانیه و سنه ؛ و شعبه غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه جنوبی در منطقه کرمانشاه و بختیاری.
    از قرنهای پنجم و ششم هجری آثار ادبیات شفاهی و کتبی کردی در مآخذ تاریخی دیده میشود. از آن جمله قصیدهای ملمع از انوشیروان بغدادی معروف به شیطان العراق که در معجم البلدان آمده است.
    کردی دارای ادبیات شفاهی وسیعی است که قسمتی از آن توسط محققان اروپایی و ایرانی در زمانهای اخیر گرد آمده و ثبت شده است.
    در حال حاضر کردان عراق الفبای فارسی - عربی را با اندک تغییری در شیوهی خط برای نوشتن زبان خود بکار میبرند.
    کردان سوریه از الفبای لاتینی برای نوشتن گویش خود استفاده میکنند و کردان ساکن جمهوریهای آسیای میانه الفبای روسی (سیریلیک) را بکار میبرند. شمارهی متکلمان به گویشهای مختلف کردی را به شش تا هشت میلیون نفر تخمین کردهاند.
    ۴) دری افغانستان :
    دری نام یکی از دو زبان رسمی کشور افغانستان است. این کشور که قسمت عمده­ی آن گهوارهی ادبیات گرانبهای فارسی بعد از اسلام بوده است ، بی شک یکی از شریکان بزرگ و وارثان بحق این فرهنگ وسیع و عمیق است و زبانی که بطور مطلق دری خوانده میشود در حقیقت جز ادامهی همان فارسی دری نیست که « رابعه بنت کعب » و « دقیقی » و « عنصری بلخی » و « سنائی » و « سید حسن غزنوی » و « عبدالحی گردیزی » و « خواجه عبدالله انصاری هروی » و « ناصرخسرو قبادیانی » و ده­ها امثال ایشان با همکاری بزرگان دیگر این سرزمین پهناور بنیاد گذاشته و به کمال رسانیدهاند.
    زبان دری افغانستان با فارسی تفاوتهایی جزئی دارد. بعضی از خصوصیات صرف و نحوی محلی در آن وارد شده و از این جهت از فارسی ادبی متداول در ایران متمایز شده است. این تفاوتها اندکی مربوط به چگونگی تلفظ و ادای واکهاست که با تلفظ نواحی شرقی و شمال شرقی ایران در اکثر موارد همانند است. تفاوتهای دیگر از نظر لغات و اصطلاحات محلی است که در زبان ادبی افغانستان وارد شده است. دیگر آنکه بعضی از کلمات و اصطلاحات علمی و فنی دنیای امروز در فارسی ایران از زبان فرانسوی اخذ و اقتباس شده ، و همانها را در زبان دری افغانستان به سبب ارتباطی که در طی یکی دو قرن اخیر با هندوستان داشته است ، از زبان انگلیسی گرفتهاند. به این طریق در واژگان فارسی و دری اندک اختلافی وجود دارد. این اختلافها با ارتباط فرهنگی میان دو ملت دوست و برادر و همنژاد و همزبان و همدین بتدریج کمتر می­شود.
    شمار مردمی که در کشور افغانستان به زبان فارسی دری متلکم هستند به موجب آمارهای اخیر ، در حدود ۵ میلیون نفر است. اما همهی سکنهی آن سرزمین این زبان را میدانند و بکار میبرند. در سالهای اخیر در افغانستان برای اصطلاحات جدید اداری و علمی و فنی الفاظی وضع کردهاند که غالبا ریشه و ساخت آنها از زبان پشتو اخذ شده است. مانند کلمات { پوهنجی ، پوهنتون ، پوهاند ، پوهنوال } در مقابل اصطلاحات ایرانی { دانشکده ، دانشگاه ، استاد ، دانشیار } و غیره.
    ۵) بلوچی :
    بلوچی از گویشهای ایرانی شمال غربی شمرده میشود ، اما در زمانهای تاریخی نشانهی متکلمان به این گویش را در مشرق ایران میبینیم. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمده است. در کتابهای جغرافیائی از این قوم (همراه با طایفهی کوچ - یا قفص) در حدود کرمان یاد میشود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کنارههای دریای عمان رسیده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتی از بلوچان در دورترین قسمت جنوب شرقی ایران و قسمتی دیگر در غرب کشور پاکستان امروزی جای دارند. مجموع این ناحیه بلوچستان خوانده میشود که بر حسب مرزهای سیاسی به بلوچستان ایران ، و بلوچستان پاکستان تقسیم میشود. گروهی از بلوچان نیز در قسمت جنوبی افغانستان و جنوب غربی پنجاب و طوایفی از آنها نیز در کرمان و لارستان و سیستان و خراسان سکونت دارند. بعضی مهاجران بلوچ در جستجوی کار و کسب معاش به گرگان و حتی جمهوری ترکمنستان رفته و در آن نواحی ساکن شدهاند.
    بلوچی را به دو گروه اصلی تقسیم میتوان کرد : شرقی ، یا شمال شرقی ، و غربی ، یا جنوب غربی ، مجموع مردم بلوچی زبان را به یک و نیم میلیون تا دو و نیم میلیون نفر تخمین کردهاند. اما این رقمها اعتبار قطعی ندارند.
    ۶) تاتی :
    در سرزمین آذربایجان نیز یکی دیگر از زبانها یا گویشهای ایرانی رایج است که تاتی خوانده می­شود. متکلمان به این زبان در جمهوری آذربایجان (شمال شرقی شبه جزیره آبشوران) و بعضی از نقاط داغستان سکونت دارند. در بعضی از روستاهای آذربایجان ایران نیز زبان تاتی هنوز رایج است. روی هم رفته زبان تاتی را در حدود یکصد و ده هزار نفر در جمهوریهای شوری سابق به عنوان زبان مادری بکار میبرند.
    ۷) تالشی :
    در جلگهی لنکران و سرزمین آذربایجان شوروی ، یک زبان ایرانی دیگر متداول است که طالشی خوانده میشود و در قسمت جنوب غربی دریای مازندران و در مرز ایران و شوروی نیز گروهی به این زبان تکلم میکنند. عدهی گویندگان این زبان را تا ۱۵۰ هزار نفر تخمین کردهاند که از آنجمله نزدیک ۱۰۰ هزار نفر در جمهوریهای شوروی به سر میبرند.
    زبان تالشی از جمله زبانهای ایرانی شمال غربی است که در زمانهای قبل (تا حدود قرن دهم هجری) در سرزمین آذربایجان رایج بوده و از آن پس جای خود را به یکی از گویشهای ترکی داده است. آثاری از این زبان بصورت دو بیتیهایی منسوب به ناحیهی اردبیل و متعلق به قرن هشتم هجری در دست است.
    ۸) گیلکی :
    از گویشهای ایرانی است که در قسمت گیلان و دیلمستان متداول بوده و هنوز مردم استان گیلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادری خود بکار میبرند. گیلکی خود به چند شعبه منقسم است که با یکدیگر اندک اختلافی دارند. شمارهی مردم گیلکی زبان از یک میلیون نفر تجاوز میکند ؛ اما اکثریت قاطع آن­ها زبان رسمی ایران یعنی فارسی را نیز میدانند. از زبان گیلکی دو بیتیهایی معروف به « شرفشاهی » در دست است که به شاعری موسوم یا ملقب به « شرفشاه » منسوب میشود. در قرن اخیر بعضی از شاعران محلی مانند « کسمائی » به این گویش اشعار سیاسی و وطنی سرودهاند.
    ۹) طبری یا مازندرانی :
    یکی دیگر از گویشهای ایرانی کرانهی دریای مازندران است که در استان مازندران کنونی و طبرستان قدیم متداول است. این گویش در شهرها و نواحی کوهستانی چه در تلفظ و چه در واژگان اختلافی دارد. در قسمت شهر نشین تأثیر شدید زبان فارسی دری دیده میشود که بتدریج جای گویش محلی را میگیرد.
    زبان طبری در زمانهای گذشته دارای آثار ادبی قابل توجی بوده است. کتاب « مرزبان نامه » نخست به این زبان تألیف شده و سپس آنرا در قرن هفتم هجری به فارسی دری برگرداندهاند. در « قابوسنامه » و « تاریخ طبرستان » ابن اسفندیار و مآخذ دیگر نیز شعرهایی به این زبان هست. در زمان معاصر مردم مازندران شعرهایی به زبان محلی خود در یاد دارند و میخوانند که عنوان عام « امیری » به آنها داده میشود و همه را ، اگر چه از روی خصوصیات زبان شناسی به یک زمان و یک شخص نمیتوان نسبت داد ؛ به شاعری موسوم به « امیر پازواری » منسوب میکنند.
    شمارهی متکلمان به گویش طبری را به یقین نمیتوان تعیین کرد. اما در هر حال از یک میلیون متجاوز است. همهی ایشان زبان رسمی کشور ایران یعنی فارسی را نیز میدانند و بکار میبرند.
    طبری را با گیلکی از یک گروه میشمارند و عنوان عام « گویشهای کنارهی کاسپین یا دریای مازندران » به آنها میدهند.
    ۱۰) پشتو :
    زبان پشتو که افغانی هم خوانده میشود در نواحی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان و قسمت شمال غربی پاکستان متداول است. گروهی از پشتو زبانان در بلوچستان و معدودی در چترال و کشمیر و کنارهی مرزهای ایران و افغانستان سکونت دارند. قدیمیترین آثار زبان پشتو از قرنهای نهم و دهم هجری است. در طی قرون متمادی پشتو تنها در گفتار بکار میرفته و آثار ادبی به این زبان بسیار اندک بوده است. تنها از سی - چهل سال پیش بود که دولت افغانستان پشتو را زبان رسمی کشور قرار داد و از آن پس روزنامه ، کتاب و آثار ادبی به این زبان پدید آمد و تدریس آن در آموزشگاهها معمول شد.
    زبان پشتو چه از نظر واک شناسی و چه از نظر ساختمان دستوری با زبانهای دیگر ایرانی تفاوتهایی دارد که اینجا مجال بحث دربارهی آن نیست.
    این زبان را معمولا به دو گروه غربی (یا جنوب غربی) و شرقی (شمال شرقی) تقسیم میکنند. گویش مهم گروه غربی ، گویش قندهاری است و در گروه شرقی گویش پیشاوری اهمیت دارد. اختلاف میان این دو گروه هم در چگونگی ادای واکها و هم در بعضی نکات دستوری است. از آن جمله همین نام یا عنوان زبان است که در قندهاری « پختو » و در پیشاوری « پشتو » تلفظ میشود.
    در قانون اساسی جدید افغانستان هر دو زبان رایج آن کشور ، یعنی دری و پشتو به عنوان زبانهای رسمی ملی پذیرفته شده است.
    ۱۱) آسی :
    در قسمتهایی از سرزمین قفقاز بقایای یکی از زبانهای ایرانی هنوز متداول است. این زبان « آسی » خوانده میشود. گویندگان این زبان قسمتی در جمهوری آستی شمال و قسمتی در جمهوری گرجستان که ناحیهی خودمختار « آستی جنوبی» خوانده میشود، سکونت دارند. زبان آسی به دو گویش اصلی تقسیم میشود که یکی را « ایرونی » و آن یک را « دیگوری » میخوانند.
    گویشی که بیشتر جنبهی ادبی دارد « ایرونی » است. زبان آسی را دنبالهی زبان سکائی باستان می­شمارند ، و در هر حال یکی از شعبههای زبانهای ایرانی است. شمارهی متکلمان به این زبان اندکی بیش از چهل هزار نفر است.
    ▪ گویشهای مرکزی ایران
    در روستاها و شهرکهای مرکز ایران و آبادیهای پراکندهدر حاشیهی کویر گویشهای متعددی هنوز باقی است که غالبا شمارهی متکلمان آنها اندک است و هر یک خصوصیاتی دارند ، از آن جمله :
    ۱۲) گویشهای میان کاشان و اصفهان :
    در این نواحی گویشهای روستاهای وینشون ، قرود ، کشه ، زفره ، سده ، گز ، کفرون و گویشهای محلات ، خوانسار ، سو ، لیمه ، جوشقان در خور ذکر است که درباره­ی آنها تحقیقات و مطالعاتی کم یا بیش انجام گرفته است.
    ۱۳) گویش یزدی :
    که با گویش زرتشتیان یزد و کرمان یکی است با اندک اختلافاتی در تلفظ.
    ۱۴) نائینی و انارکی : میان اصفهان و یزد.
    ۱۵) نطنزی ، یارندی و فریزندی :
    شمال غربی نائین.
    ۱۶) خوری و مهرجانی :
    در قراء خور و مهرجان (در ناحیه بیابانک)
    ۱۷) گویشهای حوزهی شهر سمنان : شامل سمنانی ، لاسگردی ، سرخهای ، سنگسری و شهمیرزادی.
    ۱۸) گویشهای حوزه اراک :
    شامل گویشهای وفس ، آشتیان و تفرش.
    ۱۹) تاکستانی :
    در جنوب غربی قزوین و اشتهاردی در نزدیکی آن.
    ▪ گویشهای سرزمین فارس
    ۲۰) در بعضی از روستاهای استان فارس گویشهای خاصی هست که با وجود زبان جاری سراسر آن استان که فارسی است هنوز بر جا ماندهاند ؛ اگر چه هرگز کتابت نداشته و مقام زبان دری نیافتهاند. اینها عبارتند از : گویشهای متداول در روستاهای شمغون ، پاپون ، ماسرم ، بورینگون و بعضی دهکدههای دیگر. این گویشها همه از گروه جنوب غربی شمرده میشوند. اما بعضی دیگر مانند « سیوندی » در قریهی سیوند (۵۰ کیلومتری شمال شیراز) از جمله گویشهای شمال غربی است که شاید بر اثر مهاجرت در آن ناحیه رواج یافته و باقی مانده باشد.
    در ناحیه باشکرد (واقع در جنوب شرقی خلیج فارس) نیز گویشهای باشکردی وجود دارد که خود به دو گروه جنوبی و شمالی تقسیم میشود و دارای مختصاتی است که آنها را از گویشهای دیگر ایرانی مشخص و متمایز میکند.
    ▪ زبانهای پامیری
    در دورترین نقاط شمال شرقی جغرافیائی ایران ، یعنی در ناحیه کوهستانی مجاور پامیر ، که اکنون جزء دو کشور تاجیکستان و افغانستان و قسمتی در آن سوی مرز این کشورها با چین است گویشهای متعدد ایرانی هنوز بر جا مانده است.
    از آن جمله است:
    ۲۱) شغنانی :
    در دو کرانهی رود پنج آب و بخش علیا و سفلای خوردگ.
    ۲۲) روشانی :
    در هر دو کرانهی رود پنج آب پائین تر از منطقه شغنان.
    ۲۳) برتنگی :
    درهی برتنگ.
    ۲۴) ارشری :
    در قسمت بالای مسیر رود برتنگ.
    ۲۵) سریکلی :
    در استان سین تسزیان (مغرب چین).
    ۲۶) یزغلامی :
    در امتداد مسیر رود یزغلام که شاخهی راست پنج آب است.
    ۲۷) اشکاشمی :
    در پیچ رود پنج آب و سرچشمهی رود وردوج در خاک افغانستان.
    ۲۸) وخانی :
    در امتداد سرچشمهی رود پنج آب و اندکی در چترال و جمو و کشمیر و استان سین تسزیان. اختلاف میان بعضی از این گویشها گاهی تا آنجاست که متکلمان به آنها گفتار یکدیگر را نمیفهمند و غالبا زبان مشترک فارسی آن نواحی - یعنی تاجیکی - را برای روابط میان خود بکار میبرند.
    ▪ گویشهای دیگر ایرانی
    ۲۹) مونجانی :
    گویش عدهی معدودی است که در مونجان واقع در سرچشمه رود کوکجه - شمال شرقی افغانستان - سکونت دارند.
    ۳۰) یغنابی :
    گویشی است متداول میان ساکنان درهی یغناب و چند آبادی مجاور آن واقع در جمهوری تاجیکستان - شمال شهر دوشنبه - و این گویش خود به دو شعبهی شرقی و غربی تقسیم میشود.
    ۳۱) پراچی :
    میان نواحی فارسی زبان و پشتو زبان و هندی زبان ، در چند روستا واقع در شمال کابل ، هنوز گروه معدودی به این گویش متکلم هستند ، اما همهی ایشان زبان فارسی (دری - تاجیکی) را نیز میدانند و برای ارتباط میان خود و اقوام همسایه بکار میبرند.
    ۳۲) ارموی :
    گویشی است متداول میان قوم کوچکی که در جنوب کابل و نقاطی از پاکستان سکونت دارند و کم کم بعضی به فارسی و بعضی به پشتو متکلم میشوند و گویش خود را ترک و فراموش میکنند.
    ۳۳) کومزاری :
    یگانه گویش ایرانی باقی مانده در جنوب خلیج فارس یعنی در شمالیترین قسمت شبه جزیرهی عمان است. یک قبیله بدوی در این منطقه (کرانه جنوبی تنگه هرمز - روبروی بندرعباس) به این گویش سخن میگویند.
    ۳۴) زازا :
    (در نواحی سیورک ، چبخچور ، کر) و گورانی (در کندوله ، پاوه ، اورامان ، تل هدشک) گویشهای متعددی که به هم نزدیک هستند و غالب آنها با گویشهای کردی آمیختهاند.
    دربارهی رابطهی گویشهای ایرانی امروز با یکدیگر و طبقه بندی آنها با وجود تحقیقات و مطالعاتی که انجام گرفته است هنوز نظر صریح و قطعی نمیتوان داشت. تنها شاید بتوان گفت که بعضی از گویشهایی که جزء گروه مرکزی شمرده میشوند دنبالهی گروهی از گویشهای ایرانی میانه هستند که شامل گویش پهلوانیک (پهلوی) نیز بوده است ، اما هیچ یک از گویشهای جدید که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته دنبالهی مستقیم پهلوانیک شمرده نمیشود. فارسی نو یا فارسی دری ، که دنبالهی زبان فرهنگی و اداری و بازرگانی دورهی ساسانیان است و خود حاصل تحول و تکامل یکی از گویشهای جنوب غربی است ؛ بر همه­ی گویشهای محلی غلبه یافته ، هر چند ، چنانکه در تکوین هر زبان ادبی و رسمی طبیعی و جاری است ، کلمات بسیاری را از گویشهای شمال غربی و شمال شرقی اخذ و اقتباس کرده است.

    نويسنده : دکتر پرویز ناتل خانلری

  9. #19

    Thumb

    روزگار فردوسى و آخر شاهنامه
    يزدان سلحشور
    ابوالقاسم منصوربن حسن، دهقان بود يعنى ديهى به نام خويش داشت و خدمى داشت و حشمى؛ وسعتى را ـ هر چند اندک ـ به ارث برده بود که مى توانست از گندم اش، بهره برد و چون کشتگران، سال ها بر آن وسعت گرد آمده بودند، ديهى پديد آمده بود و پدرانش و او،دهقان آن ديه بودند و روزى مى گرفتند و روزگار مى گذراندند. گويند که حوالى سال ۳۲۹ هجرى قمرى در قريه «باژ» از قراء طابران طوسى به دنيا آمد؛ تا چهل سالگى ـ به روايتى ـ در قالب هاى ديگر شعرى ـ غير از مثنوى ـ طبع آزمود که از آنها ظاهراً اثرى نمانده مگر آن رباعى منسوب که مى گويند براى روکم کنى از فرخى و عنصرى و منوچهرى، مصراع چهارمش را سروده که بيشتر به افسانه مى ماند تا واقعيت.
    گويند که تا چهل سالگى به نظم شاهنامه همت نگماشت اما اگر در شصت و شش سالگى، شاهنامه را به پايان برده باشد چنان که گويد:
    "چو بگذشت سال از برم شصت و پنج
    فزون کردم انديشه درد و رنج
    به تاريخ شاهان نياز آمدم
    به پيش اختر ديرساز آمدم"
    و اين واقعيت را قرين کنيم به اين بيت:
    "بسى رنج بردم در اين سال سى
    عجم زنده کردم بدين پارسى"
    بايد به عدد ۳۶ برسيم که سن وى در زمان آغاز نگارش شاهنامه است. اين که وى با چه انگيزه اى دست به روايت روزگار کهن زده ـ که بخشى افسانه و بخشى تاريخ است ـ به درستى مشخص نيست و به روايت "هر کسى از ظن خود شد يار من‎/ از درون من نجست اسرار من" هر کس، به انگيزه اى اشاره کرده و برخى به "حب وطن" وى اشارت ها دارند و بعضى به مذهب اش که شيعه بود و مبانى آن را در روزگار خلافت عباسى نمى شد از "پرده برون" شرح داد و "ابوالقاسم" که بعدها "فردوسى" نام گرفت، در پرده، آن گفت که در آشکار، در احاديث متواتر ائمه شيعه آمده است.
    به هر دليل، شاهنامه اکنون به عنوان اثرى شناخته مى شود که بر هر دو وجه نظر دارد؛ هم مليت و هم تربيت، هم تزکيت در يک جمله مذهب.
    آنچه در تاريخ آمده اين است که فردوسى آوازه دقيقى را شنيده بود که به نظم شاهنامه منثور ابومنصورى، دست برده بود و اجل، مهلت اش نداده بود و به سال ۳۶۹ هجرى قمرى به قتل رسيده بود به دلايل و رواياتى گاه متناقض گاه هماهنگ اما به هر شکل، مبهم و در پرده و تا اکنون نامکشوف.
    ابوالقاسم را چون نسخه اى از شاهنامه منثور ابومنصورى به دست رسيد، ـ به همت دوستى که لابد از اکابر بوده، ورنه در روزگارى که نسخه ها معدود بودند، اين امر بيشتر شبيه به معجزه است ـ شاهنامه خويش را سرودن آغاز کرد:
    "به شهرم يکى مهربان دوست بود
    تو گفتى که با من به يک پوست بود
    مرا گفت خوب آمد اين راى تو
    به نيکى خرامد مگر پاى تو
    نوشته من اين نامه پهلوى
    به پيش تو آرم مگر بغنوى
    گشاده زبان و جوانيت هست
    سخن گفتن پهلوانيت هست...
    يکى نامه ديدم پر از داستان
    سخن هاى آن بر منش راستان
    فسانه کهن بود و منثور بود
    طبايع ز پيوند او دور بود...
    من اين نامه فرخ گرفتم به فال
    همى رنج بردم به بسيار سال"
    مى گويند که فردوسى، در کار شکل دهى به شاهنامه، چنان که سنت هنرمندان است، زن بگذاشت و زندگى بگذاشت و ديه بگذاشت، به شعر شد و در کهولت، تنها شاهنامه ماند و ديهى که آباد نبود و نه خدمى ماند و نه حشمى. اين سرنوشت شاعران بود اگر به دربارى تکيه نمى کردند. ظاهراً در همين روزگار بوده ـ در شصت و شش سالگى شاعر ـ که پيوندى پديد آمده با دربار محمود غزنوى که داعيه شاعرپرورى داشته به همت ابوالعباس فضل بن احمد اسفراينى که وزير بوده و طرف اعتماد.
    "کجا فضل را مسند و مرقد است
    نشستنگه فضل، بن احمد است
    نبد خسروان را چنان کدخداى
    بپرهيز و داد و به دين و به راى
    که آرام اين پادشاهى بدوست
    که او بر سر نامداران نکوست"
    اين اعتماد، چنان که سنت روزگار است دوام نداشته و به عزل و به بند و مصادره انجاميده و اين وزير پارسى دوست، که فردوسى را به درم و حشم نويد داده بود، خود مغضوب محمود شده است و گويند ابوالقاسم، شاهنامه را هنگامى به دربار برد که ابوالعباس را يوغ برگردن و به خوارى، از قصر محمود به سياهچاله مى بردند. شاعران ـ نه همه آنان! ـ بداقبال ترين انسان هايند و هيچگاه، روى آسايش نيابند!
    به هر حال، اصل قضيه چنين بوده اما افسانه، هميشه مقبول تر افتاده است چه در تاريخ سيستان، چه در مقدمه بايسنقرى و چه در روايت نظامى عروضى که با اندک تصرفى، افسانه را بازگفته و خود را و خوانندگان خويش را سرگرم کرده است. افسانه از اين قرار است که قبلاً از طرف دربار محمود با فردوسى عهد کرده بودند که برابر هر بيت دينارى به او دهند و پس از حضور ابوالقاسم و تقديم شاهنامه، دينار به درهمى بدل شد و شاعر رنجيده، چنان کرده که محمود قصد قتل وى کرده و او از غزنين گريخته. به روايت نظامى عروضى: "چون بيست هزار درم به فردوسى رسيد به غايت رنجور شد و به گرمابه رفت و برآمد فقاعى بخورد و آن سيم ميان حمامى و فقاعى تقسيم فرمود و چون سياست محمود دانست شبانه از غزنين برفت ..."
    اما پاى هجونامه اى نيز درميان است که فردوسى، محمود را شسته و پهن کرده است روى بند رخت تاريخ تا عبرت حکمرانان آينده باشد:
    "ايا شاه محمود کشور گشاى
    ز کس گر نترسى بترس از خداى
    که پيش از تو شاهان فراوان بدند
    همه تاجداران کيهان بدند
    فزون از تو بودند يکسر به جاه
    به گنج و کلاه و به تخت و سپاه ...
    مرا غمز کردند کان بد سخن
    به مهر نبى و على شد کهن
    هر آن کس که در دلش کين على ست
    از او خوارتر در جهان گو که کيست...
    مرا سهم دادى که در پاى پيل
    تنت را بسايم چو درياى نيل
    نترسم که دارم ز روشن دلى
    به دل مهر جان نبى و على ...
    اگر شاه را شاه بودى پدر
    به سر بر نهادى مرا تاج سر
    وگر مادر شاه بانو بدى
    مرا سيم و زر تا به زانو بدى
    چو اندر تبارش بزرگى نبود
    نيارست نام بزرگان شنود"
    از اين ابيات برمى آيد که مذهب فردوسى و فخر وى به تبار ايرانى اش، شاه کشورگشاى تابع خلافت عباسى را خوش نيامده و او را طرد کرده است. تا سال ها پس از مرگ فردوسى نيز، اين طرد و توطئه سکوت ادامه داشته و او را شاعرى بى مقدار مى شمردند که مشتى کلام بى مغز را به نظم کشيده است! افسانه مى گويد که در آخر، شفاعت خواجه احمد بن حسن ميمندى بر محمود کارگر افتاد و وى را واداشت که در بازگشت از هند و هنگام ورود به غزنين، صله ابوالقاسم را بدو باز فرستد و چون قاصدان به طوس رسيدند جسد شاعر را از دروازه شهر برون مى بردند اما واقعيت آن باشد که نه قاصدى رسيد نه صله اى، سهل است گفتند در گورستان مسلمانان خاکش نکنيد که به روايت اثرش گبر است و به روايت مذهب اش، رافضى و هر دو از دين، بيرون! پايان قصه را بايد خوش باشد اما پايان قصه وى خوش نبود. آخر شاهنامه را اين گونه روايت کنند!
    از: ايران 25 ارديبهشت 87

  10. #20

    Thumb

    واژه گزینی_شاهنامه
    علی کافی


    امروزه، نقش زبان فارسی به عنوان ابزاری برای انتقال اطلاعات به مراتب پر اهميـت تر از نقش آن به عنوان شاخه ای از هنر شده است. سبب ايـن امر پيـشرفت فزايـنده علم و تکنولوژی است. هنوز زبان طبيـعی عمده تريـن و اصلیتريـن ابزار انتقال اطلاعات در علم و فن محسوب می شود و بعيـد به نظر میرسد که در آيـنده ای نزديـک مثلاً زبانی نماديـن بطور کامل جايـگزيـن زبانطبيـعی در ايـن مورد شود.
    بنابرايـن، برای ايـنکه زبانی طبيـعی بتواندبه حيـات خود ادامه دهد لازم است خود را به ابزارهای لازم و جديـد مجهزسازد وگرنه به زودی از تأثيـر دامنه نفوذ آن کاسته خواهد شد و در نهايـتتنها به صورت زبانی صرفاً محاوره ای، و نه علمی ـ شايـد به کارکردهايـیهنری ـ درخواهد آمد.
    يـکی از شيـوه های تجهيـز زبان، ساخت واژه های جديـد علمی است که قبلاًسابقه ای در زبان فارسی نداشته اند.

    روش جستجو. بنابه ايـن روش، واژه گزيـن بايـد پيـش از ساخت واژه، متونمربوط را بررسی کند و چنانچه واژه ای را با مفهوم موردنظر خود منطبق يـافتاز آن بهره جويـد. در ايـنجا نمونه هايـی از واژه های شاهنامه فردوسی، کهامروزه می تواند در زبان علم به کار رود، در سه گروه زيـر طبقه بندی شدهاند:
    * واژه های موجود در شاهنامه که در حال حاضر کاربردی ندارند و می توانندبخشی از نيـازهای زبان علم را برآورده سازند. نمونه ها: انباز (جفت،همتا)، اوژنيـدن (افکندن)، باژ (نيـايـشی را که آهسته و به زمزمه خوانند)،باهو (الوار)، سفتن (سوراخ کردن، مثلاً برای punch در علم کامپيـوتر)،اثيـر (اتر در فيـزيـک)، آهنجيـدن (کشيـدن، مثال : دود آهنج = دودکش)،ديـزه يـا ديـز (رنگ)، گاز (ابزاری برای بريـدن زر و سيـم و مانند آن)،کهيـن (کوچکتريـن، مثلاً برای minimum)، کاف (شکاف، مثلاً برای gap)،کاربند (به کار برنده، به کار گيـرنده، مثلاً به جای user در علمکامپيـوتر که اکنون به صورت کاربر رايـج شده است و چنانچه قبلاً از وجودکلمه کاربند آگاه بودند آن را به کار می بردند)، فرَسپ (دار ستبر که بدوبام را بپوشانند و ثقل همه بر وی بود، در مهندسی عمران)، شادوَرد (گستردنی)، سوده (از فعل سودن به معنی سايـيـده شده، کوبيـده در علمفيـزيـک و مواد)، سختن (سنجيـدن)، زهش (اسم مصدر از زايـيـدن)، دمه (بادسخت با برف و سرما)، تفتن (گرم و داغ شدن)، پَروَز (نژاد، گوهر)، تفسيـدن (بسيـار گرم و داغ شدن)، پُرسه (آمار، شمار در علم آمار)، بيـجاده (گوهریسرخ رنگ شبيـه به يـاقوت که خاصيـت کهربايـی دارد، در علم فيـزيـک، مواد،و معدن)، بسودن، پسودن، بساويـدن، پساويـدن (دست زدن، ماليـدن، لمس کردن،مثلاً می توان برای ترکيـب finger touch «انگشت بساو» را پيـشنهاد کرد)،اِزار (شلوار کوتاه در ورزش خاصه در کشتی)، اَديـم (پوست دباغی شده)،اخترگرای (ستاره سنج در نجوم)، آسيـمه (آشفته، پريـشان، در روانشناسی)،آجيـدن (ايـجاد شيـار روی سوهان و غيـره، در علم مکانيـک و ابزارشناسی)،نابسود (نا + بسوده ]دست ماليـده، لمس شده[: آنچه قبلاً به کار نرفته ودستکاری نشده مثلاً به جای کلمه «آک بند» که در زبان فارسی ايـرانی بهکالايـی گفته می شود که پيـشتر به کار نرفته باشد).
    ** واژه هايـی از شاهنامه که واژه گزيـنان، خاصه فرهنگستان اول، از آنبرای بيـان مفاهيـم نو بهره گرفته اند. نمونه: برخ (به جای کسر، البتهايـن واژه متداول نشده است اما برای اشتيـاق fractional اکنون بر خال بهکار می رود)، اَسپريـس (ميـدان اسب دوانی، پيـشنهادی فرهنگستان اول)، گُسل(در زميـن شناسی به جای fault به کار می رود)، کافتن (تحليـل کردن / analysis)، کارکرد (به جای performance کاملاً رايـج شده است)، شوشه)مترادف شمش)، فام (رنگ)، رای زدن (مشورت کردن، اکنون رای زن به جایمستشار در علم سيـاست به کار می رود)، خيـم (خو، طبع، طبيـعت، اکنون درپزشکی در واژه های بدخيـم و خوش خيـم به کار می رود)، خستو (معترف، مقر،پيـشنهادی فرهنگستان اول)، خارا (نوعی سنگ سخت، پيـشنهادی فرهنگستان اول)،برزن (کوی، محله، کوچه، پيـشنهادی فرهنگستان اول)، برازيـدن (اکنون به جای fit (to)، در ريـاضيـات به کار می رود)، بخش (تقسيـم و توزيـع، پيـشنهادیفرهنگستان اول)، بايـسته (لازم و ضرور، چنانکه بايـد و شايـد، پيـشنهادفرهنگستان اول و اکنون در علوم اداری به کار می رود)، باليـدن (رشد و نموکردن، اکنون در شعر و ادبيـات کاربرد دارد)، مغاک (گودال، چاله، در زميـنشناسی به کار می رود).
    *** واژه هايـی از شاهنامه که امروزه درمعنای نو و متفاوت يـا خاص تری نسبتبه معنای موردنظر شاهنامه به کار می رود. نمونه : چک (حجت، قباله، منشور،برات در بانکداری)، گوژ (خميـده که در معنای خاصتر «خميـده محدب» به کارمی رود)، کارآگاه (جاسوس که در معنای خاصتر در زبان فارسی به کار می رود).
    &&&
    استفاده از اشتقاق در واژه سازی. بسيـاری از واژه های علمی امروز مشتقاز يـک مصدرند و ساخت زبان فارسی به گونه ای است که بايـد از ويـژگیاشتقاق در ساخت واژه بهره جست. فردوسی در شاهنامه فراوان ازاشتقاقات بهرهگرفته است. نمونه هايـی از مصدرها و اشتقاقات آنها، که حتی برخی می تواندبه عنوان واژه های علمی به کار رود، عبارت اند از: پالودن، پالايـش،پالوده. گداختن، گداز، گدازيـده. پژوهيـدن، پژوه، پزوهش، پژوهنده. گذاردن،گذارده، گذارنده، گذار. تابيـدن، تابان، تابش، تابنده، تاب. کوشيـدن،کوشش، کوشايـی، کوشان. نازيـدن، نازان، ناز، نازش.
    استفاده از وند در واژه سازی. پيـشوندها و پسوندها در واژه گزيـنی نقشبسزايـی دارند و زبان فارسی از ايـن حيـث نسبتاً ضعيـف است. لذا بايـدپيـشوندها و پسوندهای موجود در زبان را شناسايـی و تا آنجا که ممکن است ازآنها استفاده کرد. برخی از پيـشوندها و پسوندهايـی که در شاهنامه ديـده میشود و اکنون می تواند گرهی از مشکلات واژه سازی را باز کند عبارت اند از:
    گان : پسوند جمع ساز، مانند : ديـنارگان، درمگانان : پسوندی است که مانندگی را می رساند مانند : خورشيـدفشنا ـ نـ : پيـشوند نفی ساز، مانند : نستوه ـ بی ستوه. نيـز در نابسود، نابه سود. ناسود = نه آسود، نفريـن = نه آفريـن، نيـرانی = نه ايـرانی ازهميـن پيـشوند استفاده شده است.
    بَد يـا بُد : پسوندی است که معنی سروری و سالاری از آن استفاده می شود مانند : سپهبدبـ : پيـشوند صفت ساز و قيـد ساز از اسم مانند : بنيـرو = نيـرومند، بزور، ببردگیپاد = پات = پا : پيـشوند مخالف و ضد ساز مانند : پاداش = پاد + دهش (از دادن)، پادزهر، پات سخون (پاسخ)وار : پسوندی است که درخور بودن و سزاواری را می رساند مانند : دست وار، گوش وارهـ : پسوند اسم آلت ساز مانند : پوشه = پوش + ه (پيـشنهادی فرهنگستان): پيـمانه = پيـمان (ازپيـمودن به معنی سنجيـدن) + همصدر شيـنی. اسم مصدر از مقولات دستوری است که بخش قابل توجهی از واژههای علمی و فنی از هميـن مقوله اند. يـکی از شيـوه های ساختن اسم مصدرعبارت است از افزودن شيـن به بن فعل مضارع. ايـن روش امروزه در ساخت واژهبسيـار کارساز است. فردوسی در شاهنامه ازايـن نوع اسم مصدر فراوان استفادهکرده است که نمونه هايـی از آن عبارت اند از:
    بُوش (هستی، آفريـنش) : از مصدر بودنانجامش : از مصدر انجاميـدنفزايـش : از فزودنگريـزش : از گريـختنآويـزش : از آويـختنکشش : از کشيـدنواژه های مترادفدر گزيـنش واژه های علمی گاه بهتر است که به جای واژه ای رايـج و متداولکه معنی عام يـافته، واژه مترادف و مهجور به کار رود ـ برخی از دلايـلايـن امر رکيـک بودن واژه رايـج، عادی بودن، و هويـت واژه علم بخشيـدن بهاصطلاحات علمی است. در شاهنامه واژه های مترادف واژه های عادی فراوانديـده می شود و از آنها می توان به منظورهای ذکر شده استفاده کرد. چندنمونه عبارت است از:
    هال به معنی آرام و قرار به جای quiescent در انگليـسی. مثلاً quiescent point را می توان نقطه هال ناميـد.
    ميـز به معنی شاش و ادرار که فرهنگستان اول از آن استفاده کرده و ميـزراه را به معنی دستگاه اداری به کار برده است.
    گُشن به معنی نر
    استفاده از مصدر ساده. از مشکلات امروزی زبان فارسی ايـران دوری گزيـدنازمصادر ساده و استفاده کردن از مصدر مرکب است. حال آنکه مصادر ساده زايـاهستند و می توان از مشتقات آنها استفاده کرد و برای مفاهيـم نو واژه ایجديـد ساخت. استفاده مکرر فردوسی از مصادر ساده (بسيـط) به ما می آموزد کهمشکل امروزی ما جنبه ای عارضی دارد و می توان از مصادر ساده استفاده کرد. نمونه هايـی از مصادر ساده يـا مشتقات آنها که فردوسی به کار برده استعبارت اند از: آشوبيـدن، بسيـجيدن، پرهيـزيـدن، پناهيـدن، خروشيـدن،ژگيـدن (قر زدن زيـر لب)، ستردن، ستيـزيـدن، سزايـيـدن، سزيـدن، شکوهيـدن،شکيـبيـدن، شميـدن (آشفتهو پريـشان شدن)، گزيـردن (چاره داشتن)، موليـدن (درنگ کردن)، مويـيـدن (گريـستن).
    واژه های فارسی برای اسامی خاص. برای برخی از اسامی خاص که نام فارسیندارند، می توان از متون کهن مدد گرفت و نامهای ايـرانی يـافت. نمونه ایاز شاهنامه اروندرود است به جای شط العرب که اکنون رايـج شده است.
    مصدر مرخم فعلهای مرکب به عنوان اسم مصدر. يـکی از انواع اسم مصدر که درزبان علمی فراوان به کار می رود مصدر مرخم است. به قيـاس با واژه «يـادکرد» در شاهنامه می توان اسم مصدرهای فراوان ساخت که عملکرد، کارکرد،رويـکرد نمونه های متداول آن در فارسی امروزند.
    اسم مفعول به عنوان واژه . فردوسی در شاهنامه اسم مفعول مصدر کندن يـعنیکَنده را به جای خندق به کار برده است که می توان به قيـاس با آن واژه هایجديـد ساخت.
    الهام گرفتن از واژه سازی فردوسی برای ساخت واژه های نو. در شاهنامه باواژه هايـی چون «دست دوز» مواجه می شويـم که مرکب اند از دست + دوز (ازمصدر ورزيـدن) به معنی کسی که کاردستی می کند. به ايـن قيـاس می توانانديـشه ورز را ساخت که می تواند به معنی کسی باشد که کار فکری انجام میدهد. در شاهنامه واژه های مرکب فراوانی وجود دارد که می توان به قيـاس باآنها به الگوهای نو واژه سازی دست يـافت که نمونه فوق مثالی از آن است.
    استفاده از واژه های علمی ساخته شده به روش ترجمه تحت اللفظ. در شاهنامهبا واژه «جان سخنگوی» مواجه می شويـم که ترجمه تحت اللفظ «نفس ناطقه» است. ايـن اصطلاح را ابوعلی سيـنا به صورت «جان سخنگويـا» در دانشنامه علايـی ونيـز ناصرخسرو به همان صورت جان سخنگو به کار برده اند. به هر حال فردوسیازايـن واژه استفاده کرده است که درواقع تأيـيـد روش "loan translation" يـا ترجمه تحت اللفظ اصطلاح است.

    خلاصه

    *برای بقا و پايـداری زبان فارسی بايـد ايـن زبان را به واژه های نو برای بيـان مفاهيـم نو مجهز کرد.
    *واژه گزيـنی و واژه سازی روشها و ضوابطی دارد که بايـد به تدويـن آنهاپرداخت و براساس هميـن روش و ضوابط، به واژه سازی اقدام کرد.
    *شاهنامه فردوسی منبعی است که می توان از آن برای اخذ روشها و ضوابط واژه گزيـنی بهره گرفت.
    *در شاهنامه واژه هايـی وجود دارد که می توان از آنها مستقيـماً برای بيـان مفاهيـم نو استفاده کرد.
    *در شاهنامه ازروش اشتقاق در واژه سازی به کرات استفاده شده است.
    *در شاهنامه «وند»هايـی وجود دارد که می توان از آنها برای ساخت واژه استفاده کرد.
    *مصدر شيـنی، واژه های مترادف، واژه های فارسی برای اسامی خاص، مصدرمرخم، مصدر ساده در شاهنامه فراوان اند که می توان از ايـن الگوها در ساختواژه بهره گرفت.
    *واژه های برساخته فردوسی منبع الهامی برای واژه سازی نويـن محسوب می شوند.
    از: نشر دانش،سال چهاردهم،شمارۀ ششم

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •