صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20

موضوع: مـقـالات ادبـی

  1. #1
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb مـقـالات ادبـی

    دربارۀ شـعـر و شـاعـری
    نیما یوشیج
    عزيزم! شاعر بودن، خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است. اين هر دو خاصيت را باید زندگي او به او داده باشد. به عبارت ديگر مي گويم بتواند بخواهد و بخواهد كه بتواند. اولي با خود اوست و دومي كه خواستن توانايي خود اوست و بايد به خود تلقين كند هزار مرتبه بيانگيزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامي كه در آثار ديگران نظر دارد. اگر اين نباشد در پوست خود فرو رفته خودي بسيار خطرناك در او وجود پيدا مي كند كه در راه كمال و هنر خود كور مي ماند. هيچكس را چنانكه هست نمي شناسند. مقصود من اين نيست كه خوبي را بشناسد بلكه خوب و بد، هر سليقه و ذوق مخالف خود را بايد بتواند تميز دهد و لطف كار هر كس را در سبكي كه دارد بفهمد. حرفهايي كه مي زنند (بيخود گفته اند، آنها قديمي شده، اينها كهنه شده است در اين اشعار چيزي يافت نمي شود) هر كدام به جا و بيجا است. بجا است زيرا كه با طبيعت او وفق نمي دهد و نابجا براي اين كه بايد معتقد باشد كه طبايع ديگر نيز هست و او از آنها به وجود آمده. هيچ بد و خوبي نيست كه در ساختمان او دست نداشته است. شما فرض كنيد اگر ديوان فرخي و عنصري را مي خوانيد كه سراسر لفظ است و از حيث صنعت نسبت به نظامي خيلي ابتدايي است، هر كدام از اينها زيبايي خود را دارا هستند و نمي شود انكار كرد. در صورتي كه شما به اين درك برسيد چه بسا كه بهره مي يابيد. و تغيير نظر چه بسا كه مي دهيد از ممرّي كه خيال نمي كرديد و كوچكتر مددي براي شما چه بسا كه ممكن است بزرگتر راهي را بگشايد و در قدرت خالقـﮥ شما تأثير داشته باشد. من ديوان جمال الدين را زياد مي خوانم و خاقاني را دوست دارم، و هيچ وقت نمي سنجم كه به اندازﮤ ديوان حافظ مملوّ از معاني هست يا نه. همين طور اگر همـﮥ شاهنامه را بخوانم استادي نظامي را در نظر نمي آورم. و اگر تغزلات ساده (مملوّ از عاشقي هاي عادي) سعدي را مي خوانم فكر نمي كنم عشق حافظ چقدر شاعرانه است و او زمينـﮥ چگونه نظامي است كه فهميده مي شود ولي به زبان نمي آيد. زيرا وقت هست كه شما در صنعت نگاه مي كنيد و بهاي هر چيز عليحده است. هر چيز را بايد در حد خود بتوانيد بشناسيد. من به قدري مي توانم خود را فرود بياورم كه از يك ترانـﮥ روستايي همانقدر كيف ببرم كه يك نفر روستايي با ذوق و احساسات سادﮤ خود كيف مي برد.
    از اينجا است كه خواهيد ديد سرچشمه هاي ذوق بشري چقدر وسيع و متفاوت است و چه مملو از اسرار خود و چقدر بزرگ ترها مديون كوچك ترها هستند و اين شخصيت هاي اينقدر تعريفي و سربلند با چه شخصيت هاي آنقدر گمنام و ناچيز سر و كار دارند.

  2. #2
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb

    عوامل‌ مؤثر در حالت‌ موسيقايي‌ وزن‌ شعر پارسی
    عبدالحمید اسماعیل پناهی
    چكيده‌ : حالت‌ موسيقيايي‌ يك‌ وزن‌ ممكن‌ است‌ شاد و سبك‌ و يا غم‌انگيز و سنگين‌ باشد. اين‌ موضوع‌ مرهون‌ عوامل‌ ذيل‌ است‌ كه‌ ما در اين‌ نوشته‌ به‌ شرح‌ هريك‌ از آن‌ها خواهيم‌ پرداخت‌ :
    1ـ نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ هجاهاي‌ بلند؛
    2ـ ترتيب‌ قرار گرفتن‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند؛
    3ـ تغيير طولي‌ مصراع‌هاي‌ شعر .

    وزن‌
    «وزن‌ نوعي‌ تناسب‌ است‌». تناسب‌ كيفيتي‌ است‌ حاصل‌ از ادراك‌ وحدتي‌ در ميان‌ اجزاي‌ متعدّد كه‌ اگر در مكان‌ واقع‌ شود، آن‌ را قرينه‌ مي‌خوانند و اگر در زمان‌ اتّفاق‌ افتد، وزن‌ ناميده‌ مي‌شود.
    اهمّيّت‌ وزن‌ در شعر
    همان‌گونه‌ كه‌ مي‌دانيم‌، وزن‌ يا موسيقي‌ يكي‌ از سه‌ عنصر مهم‌ پديدآورندة‌ يك‌ شعر خوب‌ به‌ شمار مي‌رود. يعني‌ وزن‌ يا موسيقي‌ مي‌تواند در كنار دو عنصر تصوير يا خيال‌، و عاطفه‌ نقشي‌ معجزه‌آسا در ابلاغ‌ مؤثّر پيام‌ شعر به‌ مخاطب‌ ايفا كند و بديهي‌ است‌ كه‌ اين‌ مهم‌ بر ظريف‌طبعان‌ و صاحب‌نظران‌ شعر و ادب‌ پارسي‌ پوشيده‌ نيست‌؛ تا جايي‌ كه‌ دكتر شفيعي‌ كدكني‌ استاد دانشگاه‌ تهران‌ و شاعر خوش‌ ذوق‌ معاصر، در كتاب‌ موسيقي‌ شعر خود مي‌نويسد اگر در كتاب‌ صور خيال‌ در شعر فارسي‌ شعريّتي‌ براي‌ به‌ اصطلاح‌ «شعر سپيد» يا بي‌وزن‌، قائل‌ شده‌ام‌، در اينجا حرفم‌ را پس‌ مي‌گيرم‌.

    هدف‌ كلي
    مي‌دانيم‌ كه‌ هر شعري‌ با توجّه‌ به‌ محتوا و حالت‌ عاطفي‌اش‌ به‌طور طبيعي‌ پذيراي‌ وزني‌ سبك‌ يا شاد و سنگين‌ يا غم‌انگيز است‌. يعني‌ شاعر خوب‌ هرگز وزني‌ را آگاهانه‌ براي‌ شعر خود برنمي‌گزيند، بلكه‌ وزن‌ شعر با محتواي‌ آن‌ هم‌زمان‌ به‌ او الهام‌ مي‌شود. اكنون‌ ما برآنيم‌ تا عواملي‌ را كه‌ در پيدايش‌ وزن‌هاي‌ سبك‌ يا شاد و سنگين‌ يا غم‌انگيز مؤثّرند، در اين‌ نوشته‌ به‌ تفصيل‌ بازنماييم‌.


    عوامل‌ مؤثّر در چگونگي‌ و حالت‌ موسيقيايي‌ وزن‌ شعر پارسي‌ عبارتند از:
    الف‌ ـ نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ هجاهاي‌ بلند:
    اصولاً در زبان‌ فارسي‌ واژگاني‌ كه‌ شمارة‌ نسبي‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ «شديد» در آن‌ها نسبت‌ به‌ هجاهاي‌ بلند بيشتر باشد، حالت‌ عاطفي‌ شديدتر يا مهيّج‌تري‌ را به‌ شنونده‌ يا خواننده‌ القاء مي‌كنند و به‌ عكس‌، واژگاني‌ كه‌ شمارة‌ نسبي‌ هجاهاي‌ بلند «ضعيف‌» در آن‌ها نسبت‌ به‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ بيشتر است‌، موجب‌ حالت‌ عاطفي‌ ملايم‌تر و سنگين‌تري‌ در مخاطب‌ مي‌شوند. از آنجا كه‌ ساختمان‌ واژگان‌ زبان‌ فارسي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ آن‌ كم‌تر از هجاهاي‌ بلند است‌، معمولاً زيادترين‌ حد هجاهاي‌ كوتاه‌ نسبت‌ به‌ هجاهاي‌ بلند در اوزان‌ شعري‌ نصف‌ به‌ نصف‌ است‌. اينك‌ براي‌ نمونه‌ دو وزن‌ گوناگون‌ را در ابيات‌ ذيل‌ با هم‌ مقايسه‌ مي‌كنيم‌:
    1. مُرده‌ بُدم‌، زنده‌ شدم‌؛ گريه‌ بُدم‌، خنده‌ شدم‌ دولت‌ عشق‌ آمد و من‌ دولت‌ پاينده‌ شدم‌
    2. روزگارست‌ اين‌ كه‌ گه‌ عزّت‌ دهد، گه‌ خوار دارد چرخِ بازيگر ازين‌ بازيچه‌ها بسيار دارد
    وزن‌ نخست‌ كه‌ هر مصراع‌ آن‌ از چهار «مفتعلن‌» تشكيل‌ شده‌، نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلندش‌ هشت‌ به‌ هشت‌ است‌؛ اما وزن‌ دوم‌ در هر مصراع‌ چهار «فاعلاتن‌» دارد كه‌ اين‌ نسبت‌ در آن‌ چهار به‌ دوازده‌ است‌؛ يعني‌ هجاهاي‌ بلند آن‌ سه‌ برابر هجاهاي‌ كوتاه‌ است‌. پس‌ وزن‌ نخست‌ بايد تندتر و مهيج‌تر باشد و چنين‌ است‌.
    همچنين‌ وزن‌ «مُفتعِلُن‌، فاعِلُن‌، مُفتعِلُن‌، فاعِلُن‌» بيت‌:
    آه‌ كه‌ درياي‌ عشق‌ بار دگر موج‌ زد وز دل‌ من‌ هرطرف‌ چشمة‌ خون‌ برگشاد
    با نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلندِ شش‌ به‌ هشت‌ تندتر و شادتر است‌ از وزن‌ «فاعلاتن‌، فاعلن‌، فاعلاتن‌، فاعلن‌» بيت‌:
    گر به‌ بستان‌ بي‌تويم‌، خار شد گلزار ما ور به‌ زندان‌ با توايم‌، گل‌ برويد خار ما
    زيرا نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلند آن‌ كمتر از بيت‌ پيشين‌ (يعني‌ چهار به‌ ده‌) است‌.
    ب‌ ـ ترتيب‌ قرار گرفتن‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند:
    ديديم‌ كه‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ مانند آهنگ‌هاي‌ تند، شاد و هيجان‌انگيزند؛ ولي‌ آيا تنها همين‌ عامل‌ در حالت‌ موسيقايي‌ وزن‌ دخالت‌ دارد؟ آيا زياد بودن‌ شمارة‌ نسبي‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ هميشه‌ و به‌طور يكسان‌ وزني‌ تند و شاد پديد مي‌آورد؟ پاسخ‌ اين‌ سؤال‌ منفي‌ است‌؛ اگر دو وزن‌ ذيل‌ را كه‌ نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلند، در هر دو، شش‌ به‌ هفت‌ است‌، مورد توجّه‌ قرار دهيم‌، موضوع‌ بهتر روشن‌ مي‌شود:
    1. دي‌ سحري‌ بر گذري‌ گفت‌ مرا يار شيفته‌ و بي‌خبري‌، چند ازين‌ كار؟!
    ـ «مُفتعِلُن‌، مُفتعِلُن‌، مُفتعِلُن‌، فَعْ»؛
    2. اي‌ ستاره‌ها كه‌ بر فراز آسمان‌ بر جهان‌ ما نظاره‌گر نشسته‌ايد!
    «فاعِلاتُ، فاعِلاتُ، فاعِلاتُ، فَعْ».
    مي‌بينيم‌ كه‌ علي‌رغم‌ يكسان‌ بودن‌ نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلند در هر دو، وزن‌ بيت‌ نخست‌، شاد و ضربي‌ و رقص‌انگيز است‌؛ در حالي‌ كه‌ وزن‌ بيت‌ دوم‌، سنگين‌ و غمناك‌ به‌ نظر مي‌رسد. پس‌ عامل‌ ديگري‌ نيز در حالت‌ موسيقايي‌ وزن‌ دخالت‌ دارد و آن‌، ترتيب‌ قرار گرفتن‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند است‌؛ زيرا در بيت‌ نخست‌، ترتيب‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند به‌صورت‌ دو هجاهاي‌ كوتاه‌ در ميان‌ دو هجاي‌ بلند است‌، ولي‌ در بيت‌ دوم‌، به‌طور متناوب‌، يعني‌ يك‌ هجاي‌ بلند و يك‌ هجاي‌ كوتاه‌، يك‌ هجاي‌ بلند و يك‌ هجاي‌ كوتاه‌ و اختلاف‌ دو وزن‌ تنها در همين‌ عامل‌ است‌. مقايسة‌ اين‌ دو وزن‌ با سه‌ وزن‌ زير كه‌ در تعداد و نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند، با آن‌ دو وزن‌ يكسانند، بر نقش‌ عامل‌ ترتيب‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند در حالت‌ موسيقايي‌ وزن‌ بيشتر تأكيد مي‌كند.
    1ـ كو آنكه‌ ز غم‌ دست‌ به‌ جايي‌ زدمي‌؟ يا در طلب‌ وصل‌ تو راهي‌ زدمي‌؟
    «مَفعولُ، مَفاعيلُ، مَفاعيلُ، فعَلْ» كه‌ مساوي‌ است‌ با وزن‌:
    «مُستفعِلُ، مُستفعِلُ، مستفعِلُ، فعْ»؛ اين‌ وزن‌ كه‌ وزن‌ اصلي‌ رباعي‌ است‌، وزني‌ شاد و خوش‌ است‌.
    2ـ بنفشه‌ رُسته‌ از زمين‌ به‌ طرف‌ كُهسار و يا گسسته‌ حور عين‌ ز زلف‌ خود تار «مَفاعِلُن‌، مَفاعِلُن‌، مَفاعِلُن‌، فَعْ»؛ اين‌ وزن‌، ضربي‌ و يكنواخت‌ و نسبتاً شاد است‌. 3ـ خُنك‌ آن‌ را كه‌ به‌ علم‌ و به‌ عمل‌ هر شب‌ به‌ سراي‌ اندر با فرش‌ و ازار آيد
    «فَعَلاتُن‌، فَعَلاتُن‌، فَعَلاتُن‌، فَعْ»؛ كه‌ وزني‌ سنگين‌ است‌. چون‌ در اين‌ اوزان‌، نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند يكسان‌ (يعني‌ شش‌ به‌ هفت‌) است‌، با درنظر گرفتن‌ ترتيب‌ توالي‌ هجاها، مي‌توان‌ نتايج‌ زير را گرفت‌:
    الف‌ ـ هجاهايي‌ كه‌ داراي‌ نظم‌هاي‌ ذيلند، شادند:
    1ـ دو هجاي‌ كوتاه‌ ميان‌ دو هجاي‌ بلند «مُفتَعِلُن‌»؛
    2ـ دو هجاي‌ كوتاه‌ بعد از هجاي‌ بلند «مُستَفعِل‌»؛
    3ـ هجاها متناوب‌ و در آغاز هجاي‌ كوتاه‌ «مَفاعِلُن‌».
    ب‌ ـ هجاهايي‌ كه‌ داراي‌ نظم‌هاي‌ ذيلند، سنگين‌ و ناشادند:
    1ـ دو هجاي‌ بلند بعد از دو هجاي‌ كوتاه‌ «فَعَلاتُن‌»؛
    2ـ هجاها متناوب‌ و در آغاز هجاي‌ بلند «فاعِلاتُ».
    به‌ هر حال‌ عامل‌ «نظم‌» در حالت‌ موسيقايي‌ وزن‌ بسيار تأثير دارد. براي‌ بهتر دريافتن‌ رابطة‌ ترتيب‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند با حالت‌ موسيقايي‌ وزن‌، دو بيت‌ زير را كه‌ وزن‌ آن‌ها متفاوت‌ امّا واژگان‌ و مضمونشان‌ يكسان‌ است‌، در نظر مي‌گيريم‌:
    1ـ يار ز من‌ دل‌ ربود، يار ز من‌ رخ‌ نهفت‌ يار ز من‌ جان‌ بخواست‌، يار دل‌ از من‌ برُفت‌
    2ـ ز من‌ دل‌ ربود يار، ز من‌ رخ‌ نهفت‌ يار ز من‌ جان‌ بخواست‌ يار، دل‌ از من‌ برُفت‌ يار
    شعر نخست‌ كه‌ بر وزن‌ «مُفتَعِلُن‌، فاعِلُن‌، مُفتَعِلُن‌، فاعِلُن‌» است‌، بسيار تند و ضربي‌ و سبك‌ و شاد است‌ و وزنِ بيت‌ دوم‌ (مَفاعيلُ، فاعِلُن‌، مَفاعيلُ، فاعِلُن‌)، سنگين‌تر و آرام‌تر است‌.
    دو بيت‌ زير كه‌ نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند آنها يكسان‌ (هردو هشت‌ به‌ هشت‌) است‌، نيز رابطة‌ ترتيب‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند را با حالت‌ موسيقايي‌ وزن‌، به‌خوبي‌ نشان‌ مي‌دهد:
    1ـ نه‌ شبم‌، نه‌ شب‌پرستم‌، كه‌ حديث‌ خواب‌ گويم‌ چو غلام‌ آفتابم‌ همه‌ زآفتاب‌ گويم‌
    2ـ صنما! خرگه‌ توام‌ كه‌ بسازيّ و بركَني‌ قلميّم‌ به‌دست‌ تو كه‌ تراشيّ و بشكني‌
    وزن‌ نخست‌ (فَعَلاتُ، فاعِلاتُن‌، فَعَلاتُ، فاعِلاتُن‌) تند و پر جذبه‌ است‌، ولي‌ وزن‌ دوم‌ (فَعَلاتُن‌، مَفاعِلُن‌، فَعَلاتُن‌، مَفاعِلُن‌)، ضربه‌اي‌ و مقطّع‌ با مضموني‌ شاد و در عين‌حال‌ با صلابت‌؛ زيرا در دو بيت‌ فوق‌، اركان‌ متفاوتند.
    اهميت‌ ترتيب‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ و بلند تا به‌ آن‌ پايه‌ است‌ كه‌ وزن‌: «مَفعولُ، مَفاعيلُن‌، مَفعولُ، مَفاعيلُن‌» بيت‌:
    كي‌ شعر تر انگيزد خاطر كه‌ حزين‌ باشد يك‌ نكته‌ ازين‌ دفتر گفتيم‌ و همين‌ باشد
    با نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلندِ چهار به‌ ده‌، علي‌رغم‌ مضمون‌ حزن‌انگيزش‌، تندتر و شادتر است‌ از وزن‌: «فَعَلاتُن‌، مَفاعِلُن‌، فَعَلاتُن‌، مَفاعِلُن‌» بيت‌:
    صنما! خرگه‌ توام‌ كه‌ بسازيّ و بركَني‌ قلميّم‌ به‌دست‌ تو كه‌ تراشيّ و بشكني‌
    كه‌ نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلندش‌ هشت‌ به‌ هشت‌ است‌.
    ج‌ـ تغيير طولي‌ مصراع‌ها:
    با بررسي‌ بيشتر درمي‌يابيم‌ كه‌ عامل‌ ديگري‌ نيز در تعيين‌ حالت‌ و كيفيت‌ موسيقايي‌ وزن‌، نقشي‌ بسزا ايفا مي‌كند؛ چنان‌كه‌ اين‌ عامل‌، دو عامل‌ پيشين‌ را در اين‌ موضوع‌ تحت‌الشّعاع‌ خود قرار مي‌دهد و آن‌، چيزي‌ جز تغيير طولي‌ مصراع‌ها نيست‌. براي‌ مثال‌ اگر وزن‌ «هزج‌ مثمّن‌ سالم‌» را با «هزج‌ مسدّس‌ سالم‌» مقايسه‌ كنيم‌، مي‌بينيم‌ كه‌ اوّلي‌ وزني‌ شاد و خوش‌ است‌ و نيز كاربردي‌ بيشتر دارد، ولي‌ دومي‌ چندان‌ شاد نيست‌ و كاربردي‌ بسيار كم‌ دارد.
    1ـ وزن‌ «هزج‌ مثمّن‌ سالم‌» (مَفاعيلُن‌، مَفاعيلُن‌، مَفاعيلُن‌، مَفاعيلُن‌):
    به‌ مژگان‌ سيه‌ كردي‌ هزاران‌ رخنه‌ در دينم‌ بيا كز چشم‌ بيمارت‌ هزاران‌ درد برچينم‌
    2ـ وزن‌ «هزج‌ مسدّس‌ سالم‌» (مَفاعيلُن‌، مَفاعيلُن‌، مَفاعيلُن‌):
    شب‌ دوشينه‌ در سوداي‌ او خفتم‌ وزان‌ امروز با تيمار و غم‌ جفتم‌
    اين‌ موضوع‌ در مورد ديگر اركان‌ عروضي‌ مانند «فاعِلاتُن‌»، «مُستَفعِلُن‌» و «فَعَلاتُن‌» نيز صدق‌ مي‌كند. به‌طور كلّي‌ وزن‌ «مثمّن‌ سالم‌» از «مسدّس‌ سالم‌» خوش‌تر است‌.
    رابطة‌ طول‌ مصراع‌ها با كيفيّت‌ موسيقايي‌ وزن‌، در بحوري‌ كه‌ داراي‌ اركاني‌ گوناگون‌ هستند، بيشتر محسوس‌ است‌. مثلاً وزن‌: «مَفعولُ، مَفاعِلُن‌، مَفاعيلُن‌، فَعْ» كه‌ از گونه‌هاي‌ وزن‌ رباعي‌ است‌، وزني‌ خوش‌ و نرم‌ است‌:
    از شمع‌ سه‌ گونه‌ كار مي‌آموزم‌ مي‌گريم‌ و مي‌گدازم‌ و مي‌سوزم‌
    حال‌ اگر از آخر اين‌ وزن‌ يك‌ هجا حذف‌ كنيم‌، (مَفعولُ، مَفاعِلُن‌، مَفاعيلُن‌)، وزني‌ سنگين‌ و باصلابت‌ مي‌شود:
    اي‌ خواجه‌! جهان‌ بس‌ حيلي‌ داند از غدر همي‌ به‌ جادوي‌ ماند
    ولي‌ اگر از آخر آن‌ دو هجاي‌ بلند حذف‌ كنيم‌ (مَفعولُ، مَفاعِلُن‌، فَعولُن‌)، وزني‌ تند و ضربي‌ و شاد به‌دست‌ مي‌آيد:
    اي‌ غرّه‌ شده‌ به‌ پادشاهي‌! بهتر بنگر كه‌ خود كجايي‌
    چنان‌كه‌ مي‌بينيم‌ در اين‌ سه‌ وزن‌، تغيير نسبت‌ هجاهاي‌ كوتاه‌ به‌ بلند بر تغيير طولي‌ وزن‌، عاملي‌ فرع‌ است‌ زيرا از وزن‌ نخست‌ يك‌ هجا كاستيم‌، وزني‌ خوش‌ به‌ وزني‌ با صلابت‌ و سنگين‌ بَدَل‌ شد، امّا بار ديگر كه‌ دو هجا كم‌ كرديم‌، وزني‌ تند و ضربي‌ و شاد به‌دست‌ آمد؛ حال‌آن‌كه‌ اگر تغييرِ نسبت‌، عامل‌ اصلي‌ مي‌بود، مي‌بايست‌ با حذف‌ يك‌ هجاي‌ بلند ديگر، وزن‌ سنگين‌تر مي‌شد.
    از: فصلنامه نامۀ پارسی شماره 42 و 43

  3. #3
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb

    زبـان فـارسـی؛زبـان جـهـان دانـش
    فریدون جنیدی
    جهانيان در اين همگمانند که از دو سده پس از اسلام تا چندی پس از يورش مغولان، ايران کانون دانش جهانی بوده است و بسا از شاخه‌های دانش کنونی که در آن زمان درخشان به نيروی انديشهء دانشمندان ايرانی به درخت دانش جهانی افزوده و بسا از چيستانهای دانش که برای ايرانيان گشوده شد، و چون اين سخن آشکار است نياز به شکافتن و بازنمودن ندارد، پس می‌بايد که به گفتاری ديگر بپردازيم . آن دانشمندان دفترهای خويش را برای آن که در امپراتوری بزرگ اسامی پراکنده شود، گاه به زبان تازی (که دستور و آئين نگارش و فرهنگ واژه‌های آن را خود پديد آورده بودند) می‌نوشتند و گاه انديشهء خويش را به زبان فارسی می‌آراستند. نمونه‌های فراوان از نوشته‌های ايرانی در زمينه‌های گوناگون دانش جهانی بر جای مانده است که نشان از توانايی اين زبان برای بازکردن دشواريهای رشته‌های دانش دارد اما پرسش شما اين است که آيا زبان فارسی را توان آن هست که زبان دانش امروز جهان نيز شود!
    1.گنجينهء واژه‌های زبان پر بار باشد.
    2.در زبان، توانايی، برآوردن يا ساختن واژه‌های نو از پيوند واژه‌ها باشد. 3
    .زبان ساده باشد.
    4.آئين و دستور زبان يگانه باشد و جدا آئينی (استثناء) در آن ديده نشود.
    5.ريشه‌های کهن زبان شناخته شده باشد و پيوند واژه‌های تازه به ريشه‌های کهن روا باشد.
    6.پيوند زبان از ديگر زبانها، که در زمينهء دانش جهانی می‌کوشند گسسته نباشد.
    7
    .گويندگان به آن زبان، در درازنای زمان به ژرفا و گستردگی و باروری آن ياری رسانده باشند.
    8.زبان توان نگارگری در همهء زمينه‌های دانش جهانی را داشته باشد.
    9.زبان خوش آهنگ و زيبا باشد.
    10.سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند.
    11.داوری داوران بزرگ را برای برتری، داشته باشد. و اکنون گاه آن می‌رسد که زبان فارسی را با اين ميزانها، بسنجيم!

  4. #4
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb


    1.گنجينهء واژه ها:
    بزرگترين کار که در زمينهء گرد آوری واژه‌های زبان فارسی در زمان ما رخ نموده است، کار روانشاد دهخدا و همکاران وی است و اگر چه اين کار به ياری گروهی ديگر از واژه شناسان ويراسته می‌شود تا به آراستگی رسد، هنوز فرسنگها راه برای رسيدن به يک واژه نامهء بزرگ در برگيرنده همهء واژه‌های فارسی در پيش داريم. با همهء اين سخنان، دهخدا خود گفته است که پيرامون دو هزار هزار (دو ميليون) برگه برای «لغتنامه» گردآوری شده است، که اگر يکهزار هزار آن را برای نامها کنار نهيم، باز يکهزار هزار برگه برای واژه‌ها بر جای می‌ماند و اين انبوه واژه در هيچ يک از زبانهای امروز جهان به چشم نمی خورد، و اين بسنده است که بدانيم که شمار واژه‌های زبان انگليسی تا يک سده پيش يکصد هزار بوده است و در اين يک سده با پذيرش از زبانهای ديگر و پيدايی دانشهای تازه و واژه‌های پيوسته به آن يکصد هزار واژه ء ديگر به گنجينهء واژه‌های آن افزوده شده است و اگر اين شمار را با شمار واژه‌های فارسی در لغتنامه بسنجيم از اين سنجش دچار شگفتی می‌شويم. اما اين را نيز می‌بايد به اين سخن افزود، که هم اکنون در سازمان لغتننامه ، ياران و همکاران سرگرم ويرايش اند. چند فرهنگستان ديگر، در همين زمان پيدا شده اند که کارشان پژوهش در واژه‌های فارسی است و يکی از آن ميان، بنياد شهيد رواقی است که به کوشش دکتر محمد رواقی تا کنون هفتاد دفتر پيرامون فرهنگ و واژهء ايرانی فراهم کرده اند. گردش روزگار دروازه‌های شهرهای بزرگ و کهن فارسی زبان قندهار، کابل، هرات، بلخ، بدخشان، زرافشان، خجند، سمرقند، بخارا و تاشکند را بازگشوده است و انبوه شگفتی آور از واژه‌های نغز و تازهء آن مرز مهربانان که نرمک نرمک با واژه‌های اين سو می‌آميزد چنان گستردگی و نيرو به زبان فارسی می‌دهد که توان آن را چند برابر کند. انبوه واژه‌های گويشهای ايرانی، از کردستان گرفته تا يغناب که هنوز به گنجينهء زبان همگانی اندر نشده و با کوشش پيگير ساليان می‌بايد که چنين شود ( و بخشی بزرگ از برنامهء بنياد نيشابور به اين کار ويژه شده است) خود شگفت انگير است، و اگر همه اين کوششها انجام شود ديگر در همهء جهان کسی را پروای سنجيدن زبانهای ديگر با زبان فارسی دری، پيش نخواهد آمد!

  5. #5
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb


    2.توانائی زبان در ساختن واژه‌های نو:
    اين پيداست که بر درخت دانش هر زمان شکوفهای نو می‌رويد و باغبانان را می‌بايد که نامی بر آن نهند و زبان را می‌بايد که توان چنين نامگذاری همواره باشد. و اين نيز پيداست که همه زبانهای آريايی ( که ريشه در اوستا و سانسکريت دارند) از چنين ويژگی برخوردارند و به همين روی ديدار کردن واژه تازه در اين زبانها دشوار نمی نمايد. اما اين ويژگی در زبان فارسی ويژه تر از همه زبانهاست و برای آن که روشن شود توان اين زبان جهانی در برآوردن واژه‌های تازه تر چه اندازه است، يک واژه را بر می‌گزينيم و پيوندهای گونه گون آن را با واژه‌های ديگر باز می‌بينيم و چون سرآغاز هر کار سر و آغاز آن است، از واژهء «سر» می‌آغازيم: سربريده ، سرپا(نشستن، يا ايستادن)، سرپايی (کفش خانه)، سرپا گرفتن ( کودک)، سراپرده، سراب، سرآب (کنار جوی يا چشمه يا رودخانه)، سرباز (کسی سر خود را در راه کشورش مي بازد)، سرانداز (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ می‌افشاند)، سرسپردن (فدايی کسی شدن)، سر سپار، سرشاخ (آمادهء نبرد)، سرافشان (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ می‌افشاند)، سر براه (فرمانبر)، سر راه (کودکی که توان نگاهداشتنش را ندارند و بر سر راه می‌نهند تا کسی اورا به فرزندی بپذيرد)، سر راهی (خوراکی يا چيزی که به مسافر می‌دهند تا با خود ببرد)، سرآغاز، سرانجام، سرمنزل، سردرختی (ميوه)، سرچاه، سرکوب (دشمنان را با سپاهی شکست دادن و از ميان بردن)، سرکوفت ( کار بد کسی را به او گوشزد کردن)، سر ستيزه ( کسی که نبرد را می‌آغازد)، سر پناه، سراسر، سرستون، سر بر کف ( جانسپار، آمادهء مرگ)، سر بدار ( سر+ به + دار، کسی که پيش از انجام کاری آمادهء مرگ است)، سر آشفته، سراسيمه، سرگيجه، سرگشته، (کسی که ديگری او را در کارش سرگشته کرده)، سرگردان (کسی که خودش در کار خويش سرگردان است)، سربينه ( جايگاه خنک در گرمابه – جايگاه رختکن)، سرسنگين، سرسبک (سبکسر) ، سربند ( دستمال يا شال که بر سر می‌بندند)، سر بندی ( مشغول کردن)، سر هم بندی، سر شور( صابون سر، يا گِل سر)، سر پر شور، سرِ خرمن(کنار خرمن)، سرخرمن (هنگام خرمن کردن، تير ماه)، سر پنجه (نيرومند)، سردست، سرِ دست (گرفتن در کشتی)، سر دواندن، سرخاراندن (درکاری انديشيدن، يا درنگ کردن)، سر بر زانو(ی غم گرفتن)، سراسر (همگی کسان يا چيزهايی که در يک جا هستند)، سراپای (همگی چيزها از سر تا به پای)، سر بسر (دو چيز را که هم ارزش باشند با يکديگر عوض کردن)، سر به سر گذاشتن، سرگرم، سر سودا، سرِ هم، سر کج، سر جوش، سرچين (ميوه يا سبزی)، سر سخن، سردار، سرپوشيده (پنهان)، سرشمار، سرشبان (چوپان بزرگ چند گله)، سر شب، سر پرستار، سر سری، سردستی ( خوراک زود آمده شده)، سر سيری، سر خر، سر خاک ( گورستان)، سر پُر (گونه ای تفنگ که آ را از سر لوله پر می‌کردند)، سر گز( کچل، کل، بی مو)، سر دادور (داور بزرگ)، سر تراش ( سلمانی) سردادن (رها ردن)، سر انگشت، سر و سامان، سر نهادن ( راهی را در پيش گرفتن)، سر بر نهاندن ( بدنبال کسی رفتن)، سر گذاشتن، سر بی کلاه (نادار و درويش)، سر تاجدار ( پادشاه)، سر تاجوار (سر شايستهء تاج، پادشاه )، سر فروش (کله پاچه فروش)، سر سازش، سرِ جنگ، سر درد، سرنشين... و چون فهرست واژه‌های پيوسته با سر، پيوسته شد، روشن می‌شود که زبانهای ديگر در برابر آن سرفکنده و سرگشته اند. زيرا که در هيچ يک از فرهنگهای زبانهای جهان تا يک دهم چنين پديده ای نيز پديدار نيست.

  6. #6
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb

    3.ساده بودن زبان:
    اين نيز پيداست که دانشمندان در زبان دانشی خويش برای کوتاه کردن واژه‌های بزرگ ، گزيده ای از آن می‌گويند يا نشانه ای برای آن بر می‌گزينند، چونان: Sin برای سينوس، P برای فشار، يا E برای نيرو و ... با اينهمه باز ميشايد که زبانی که برای نمودن دانش به کار گرفته می‌شود ، خود نيز ساده تر بوده است تا با همراهی با اين نشانه‌های ساده، زمان و توان و دفتر و ديوان کمتر برای باز گفتن بخشهای گونه گونه دانش بخواهد. ويژه آن که اين زمان را ، زمان رايانه (کامپيوتر) می‌خوانند و از خورشيد نمايانتر اين که سخن است که هر چه زبان ساده تر باشد، کار را آسانتر می‌سازد. از همين واژه Computer بياغازيم که در فرهنگستان دويم ايران، بجای آن، رايانه را برگزيدند. اين واژه ريشه در راينيتن پهلوی دارد که «انديشيدن دربارهء چيزی يا کاری و کم و بسيار و چه و چون آن را سنجيدن برای به انجام رسانيدن آن» باشد! خود بنگريد که اين انبوه انديشه و کردار را چگونه در راينيتن گنجانده اند و آن را ساده کرده اند. اما کامپيوتر از نُه واکه و چهار آوا (سيلاب) برآمده است، باز آن که رايانه ايرانی از شش واکه و سه آوا پديدار گشته است و خود در سادگی خويش سخن می‌گويد. گذشته از آن که اگر من بجای گزينندگان اين واژه بودم رايان (همچون گريان، روان) را برای آن برمی گزيدم که نشانهء کنش و کردار آن است و آن را با هــ پايانی کوچک نمی کردم و آن گاه بود که رايان دارای پنج واکه و دو آوا می‌شد و ساده تر از نمونهء کنونی نيز می‌بود و در آينده نيز شايد که چنين شود. اکنون می‌بايد که به روی ديگر اين واژه بنگريم: کامپيوتر به شمار و شمارگری آن چشم دارد و رايان چنان که بر شمرديم به چند و چون و اند آن و سنجش آن و برگزيدن آن! پرويز ناتل خانلری در «زبانشناسی و زبان فارسی» سنجيده است که واژه‌های زبان فارسی بيشتر يک آوايی يا دو آوايی اند و اين نشان سايش و ساده تر شدن زبان فارسی است. واژه‌هاي يک آوايی فارسي چونان: آب، در، دار، پشت، رو. واژه‌های دو آوايی آن چونان : آبی، دربار، دارکوب، پشتی، رويداد ... کمر، پرهيز، پرداخت... کارگر ايرانی در برابر فوندانسيون فرانسوی، «پی» را به کار می‌برد. بانوی خانهء ايرانی در برابر برد انگليسی- «نان» می‌گويد. کشاورز ايرانی بجای واتر انگليسی، «آب» بر زبان می‌راند و رانندهء ايرانی بجای Comfortable واژهء «آسان» يا آسوده را پيش می‌کشد. زبانهای ايرانی در بستر دراز آهنگ رود آواز خوان زبان خود، هزاره‌ها را پيموده اند و در اين راه دراز، از هر سنگی رنگی پذيرفته اند و از هر پيچی، آهنگی ... و «سوده» و «ساده» به زمان شکوفايی سخن فارسی رسيده اند و بر لب و کام زبان شيرين دهنان ايرانی غلتيده اند و از نوک خانه بزرگانی چون فردوسی، رودکی، سنايی و سعدی گذشته اند ...

  7. #7
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb

    4.آيين يگانه در زبان:
    اگر کشوري در جهان باشد که برای فرمانروايی بر آن، هر روز آئينی و دادی تازه بنهند، يا هر گاه که خواهند برای يک کار آئينی جدا از آئينهای روان برگزينند، می‌بايد دانست که آن کشور تازه خاسته است و فرمانروايان آن برای سنجيدن خويش و مردمان خود نياز به زمان دارند. اکنون همين سخن برای زبان به کار می‌آيد و داوری ديگر هم برای آن نمی بايد. زبان در جهان است که آئين يگانه برای همه زمانها و واژه‌ها و گروه بنديها و چونيها و چنديهای خويش دارد و يک واژه يا يک سخن در آن نمی توان يافت که آئينی جدا بخواهد، يا از آئين و دستور همگانی زبان سر بر تابد، باز آن که زبانهای انگليسی و فرانسه و روسی و آلمانی که به گمان گويندگان آن زبان دانش بشمار می‌روند، سرشار از جدا آئينی اند و برای خواننده نيازی به برشمردن آنها نمی بينيم.

  8. #8
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb


    5.پيوند زبان يا ريشه‌های کهن:
    در بسی از زبانها بدان روی که در گرداب زمان ناهماهنگ چرخيده اند، ريشه واژه‌های امروزين شان پيدا نيست و بسيار واژه‌های بی ريشه در آنها روان است، چنان که واژه در زبان بکار می‌رود، اما روشن نيست که از کجا آمده و چسان روان است! برای نمونه واژه «براوو» در زبانهای اروپايی به نام يکی از آواها بکار می‌رود و روشن نيست که چيست؟ همين واژه در روستاهای نيشابور به گونه «بوراباد» برّاباد، يا برنده باد برای برانگيختن پهلوانان يا بازيگران کاربرد دارد و هر دو بخش آن نيز روشن است. پيشوند واژه‌های تودی today و tonight انگليسی به نشانهء اين، يا نزديک، بکار می‌رود و آن گاه همين پيشوند، برای فردا tomorrow نيز بر زبان می‌رود، که دور است! اکنون اگر اين پيشوند در هر سه واژه يکی است، چرا کاربرد آن دگرگون است و اگر اين از آن جدا است، ريشه اش کدامين است؟ واژه touyours در فرانسه نيز دو بخش دارد که بخش نخستين آن، tout «همه» می‌باشد و بخش دويم آن ژور= روز و بر روی هم هرروز يا همهء روزها. اين واژه بجای همواره يا هميشه فارسی کاربرد دارد و اگر شب هم باشد همان واژه روز را برايش بکار می‌برند. در زبان انگليسی هم اگر بخواهند بگويند « هميشه» می‌گويند همهء راه always. اما خود واژهء ژور در فرانسه چيست ؟ اين واژه جابجا شده واژه روز کردی است و اگر ژور در آن زبان تنها به گونهء نام به کار مي رود. در زبان کردی ريشه ژرفتر دارد: کهنتر از روز کردی، واژهء روچ کردی است و اگر ژور در آن زبان تنها به گونهء نام به کار می‌رود، در زبان کردی ريشهء ژرفتر دارد: کهنتر از روز کردی، واژهء روچ بلوچی است که در پهلوی نيز برای روز به کار می‌رود و کهنتر از آن رئوچ فارسی باستان و کهنتر از رئوچنگه اوستائی! اين که اگر واژهء رئوچنگه اوستايی را نيک بنگريم، می‌بينيم که همان روشن فارسی است... و به آن گاه از زمان که جهان روشن، يا رئوچنگه باشد روژ يا روز يا روچ مي گوييم! انيشتين دانشمند بزرگ روزگار ما، هنگامی که دريافت ذره‌های بس ريز در فروغ خورشيد يا فروغ هر چيز ديگر روان است و خواست بر آن نام بنهد، از زبان يونانی ياری گرفت و واژهء فوتون را بر آن نهاد تا به آن ذره‌های هميشگی نامی کهن داده باشد، اما اين نام در زبانهای امروز اروپا باز شناخته نمی شد؛ مگر پس از انيشتين، باز آن که در زبانهای ايرانی با چنين ويژگيها، هر نام تازه که از ريشه‌های کهن بسازند، بيدرنگ باز شناخته می‌شود، چنان که منوچهری در آن چامهء شبنامهء خود، چگونگی يک خيزاب را در سخنی کوتاه «دراز آهنگ و پيچان و زمين کن» خوانده است و تا آن جا که من می‌دانم واژهء «دراز آهنگ» پيش از منوچهری به کار نرفته است و او خود، اين واژه را از ژرفای انديشه برآورده. اما همين که يک ايرانی آنرا می‌شنود بيدرنگ می‌داند که منوچهری چه را می‌خواسته است گفتن يا واژهء «زمين کن» در همين سروده ... پس واژهء تازه در زبانهای ايرانی، به آسانی شناخته می‌شود و ريشهء خويش را نيز به روشنی می‌نماياند!

  9. #9
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb


    6.زبان از ديگر زبانها که در پهنهء دانش ميکوشند، جدا نباشد:
    اين بر همگان پيداست که دانش ايرانی در گرما گرم آن جنگها که برای چليپا روی می‌داد و پس از آن، به اروپا ره يافت. اروپاييان بسی از واژه‌های اين دانش را که يا به زبان فارسی يا به زبان تازی بوده، پذيرفتند يا اندکی دگرگونی دادند. چنان که ابن سينا را «اوي سينا» خواندند و خوارزمی را «الخوارزمي» ناميدند و کار بزرگ وی را نيز با کمی دگرگونی «لگاريتم» خواندند. اما امروز بر هيچ کس پوشيده نيست که اروپاييان پيشتاز دانشی اند که با فن يا (تکنيک) همراه و همراز است و به سختی نيز می‌تازند و واژه‌های فراوان نيز در اين زمينه می‌سازند. اين نيز روشن است که کشوری چون چين که از زمان باستان نيز چون ايران گاهوارهء دانش بوده است. واژه هايی برای خويش در اين زمينه دارد ... اما واژه‌های چينی دشوار ، راه به کاروان واژه‌های دانشی اروپا می‌يابند و بدين روی آنان نيز برای گزينش واژه‌های اروپايی گاهگاه ناچارند. زبان فارسی، مثل همهء زبانهای ايرانی، چون پيوند خويش را با ديگر زبانهای آريايی نگسسته است چنين توانايی را دارد که واژه بسازد و سخنگويان اروپايی نيز آن را از زبان و انديشهء خويش دور نبينند . چنان که نمونه ای چند از آن در بخش پيشين آمد.

  10. #10
    مدیریت کل سایت
    تاریخ عضویت
    2008/04/25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    11,836
    سپاس ها
    6,269
    سپاس شده 5,732 در 2,484 پست
    نوشته های وبلاگ
    16

    Thumb


    7.کوشش گويندگان در دراز نای زمان برای ژرفا و گسترش بخشيدن به زبان بهم پيوسته باشد.
    برای اين بخش گفتار در کار نيست، زيرا که همگان دانند که در جهان برای هيچ زبانی چنان کوششی که برای زبان فارسی و ژرفا بخشيدن بدان و گستردن آن انجام گرفته، نگرفته و انبوه دفترها و ديوانها و نامه‌های دانش و بينش و شناخت و چامه و ترانه و زبانزد و متل و چيستان ... که در زبان فارسی پديدار گشته است، خود چونان آفتــاب جهان تاب روشنی می‌بخشد. چنان که با استواری می‌توان گفت که در همه اروپا و به همهء اروپا و به همهء زبانهای آن، چندان چامه و سرود، نسروده اند که تنها در زمان سامانيان و دوران رودکی سمرقندی. اين کوشش همگانی دراز آهنگ، روشن است که به يک چنين زبان ژرفا و گسترگی و توان و نيرو می‌بخشد، بيش از همهء زبانهای جهان!

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •