من : سلام تینا جووون ! میدونی چند وقته ازت بی خبرم بی معرفت ؟ حالت خوبه ؟
تینا : مرسی عزیززززم ! آره به خدا سرم خیلی شلوغ بود گرفتار بودم ! بد نیستم ! تو خوبی ؟ شوهر نکردی ؟!
من : ای منم بد نیستم میگذرونم نه بابا شوهر کجا بود ! اونم تحصیل و کرده و نجیب و پولدار !!! راستی تو نامـــزدت چطوره ! خوبه ؟
تینا : والااااا ... دیگه نامزد نیستیم !
من : جدی میگی ؟ چرا ؟ هر چند چرا نداره ! حدس میزدم ! اون پسره بی کلاس عوضیه داهاتی ! اصن در حد تو نبود دره پیت !! با اون قیافه اش هیزش !! اون شب تو عروسی شیوا داشت منو با چشمای تا به تاش میخورد !! مردیکه ! لیاقت نداشت که نامزد دوست خوشگل و عجیج من باشه ! اصن ناراحت نباش ! ^_^
تینا : .... من میخواستم بگم ... دیگه نامزدم نیست ! الان شوهرمه !! ازدواج کردیم !!