به نام حضرت یار

بررسی شبهه سکوت امیرالمومنین


الف- برخي مي گويند كه علي(ع) در برابر اين موضوع سكوت كرد. به يقين مي گوييم كه اين يك تهمتي

است كه به مولاي متقيان، اسدالله الغالب، فاتح خيبر حضرت علي(ع) زده مي شود. آنچه كه مقصود از

سكوت علي(ع) در برابر خلفا براي حفظ اسلام و دين مبين صورت گرفت، پس از پايان اين ماجراست. زيرا

اگر خوب بنگريم خواهيم ديد كه يك انسان عادي در برابر حمله به خانه اش آرام نخواهد نشست. چگونه

اميرالمؤمنين آرام گرفته و هيچ نگفته؟!! آنچه كه از سكوت گفته مي شود، يعني اينكه پس از رحلت ام

ابيها، فاطمه زهرا(س)، حضرت علي(ع) دروازه كينه را نگشود و در برابر خلفا براي حق غصب شده اش،

نجنگيد. زيرا ماندگاري اسلام نوپا بيشتر از خلافت حضرت ارزش داشت و حضرت نيز اين موضوع را به خوبي

مي دانست. از سويي، اگر علي(ع) در همان زمان، براي حق غصب شده اش، قيام مي كرد، آيا از همان

زمان تاكنون، متهم به حب دنيا و مقام و پست نمي شد؟؟!! پس علي(ع) نشان داد كه هيچ علاقه اي به

مقام دنيوي ندارد و آن را به كنار گذاشت. همانگونه كه خود او مي فرمود كه خلافت از نعلينم بي ارزش تر

است.

ب- اما اصل ماجرا يورش چه بود؟؟

متأسفانه اصل ماجراي يورش در كنار موضوع سكوت علي(ع) بعد از رحلت حضرت زهرا(س)، مستتر مانده

است و سعي داريم كه ماجرا را از زبان سليم بن قيس هلالي بيان كنيم. سليم در كتاب اسرار آل

محمد(ص) فصل چهارم، صفحه 32- 34:

عمر به ابوبکر گفت: چرا کسی را سراغ علی نمی فرستی تا او هم بیعت کند؟ غیر از علی و آن چهار نفر

(مقصود سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر هستند) همه بیعت کردند!

البته ابوبکر نرمتر، سازش پذیرتر، عاقلتر و دوراندیشتر از عمر بود.

ابوبکر پرسید: چه کسی را بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را می فرستیم، او مردی خشن و سخت و ستمگر

است. او از آزادشدگان و یکی از افراد قبیله ی بنی عدی بن کعب است.

قنفذ به همراهی عده ای بسوی خانه ی امیرالمؤمنین(ع) به راه افتادند... و اجازه خواستند. ولی علی(ع)

به آنها اجازه نداد!

قنفذ و همراهانش نزد ابوبکر و عمر بازگشتند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. در این حال ابوبکر و عمر هر دو

در مسجد نشسته بودند و مردم اطرافشان را گرفته بودند. عمر گفت: برگردید! اگر اجازه داد داخل شوید،

وگرنه بدون اجازه داخل شوید!


دوباره به راه افتادند و در خانه علی(ع) اجازه خواستند. فاطمه(س) جواب داد: نمی گذارم بدون اجازه وارد

خانه ی من شوید. بار دیگر بازگشتند، ولی قنفذ ملعون آنجا ماند.

آنها به ابوبکر و عمر گفتند: فاطمه(س)چنین گفت و نگذاشت بدون اجازه وارد خانه شویم. عمر خشمگین

شد و گفت: ما با زنها کار نداریم؟!

سپس عمر با عده ای که در اطرافش بودند دستور داد تا هیزم آوردند: و عمر به کمک آنها هیزم را اطراف

منزل علی و فاطمه و فرزندانش(ع) قرار دادند. سپس عمر با صدای بلند بطوریکه علی و فاطمه بشنوند

فریاد زد: قسم بخدا یا علی، باید خارج شوی و با خلیفه ی رسول خدا(ص) بیعت کنی، وگرنه شما را با آتش

می سوزانم! فاطمه(س) فرمود: ای عمر! ما را با تو کاری نیست! عمر گفت: در را باز کن، وگرنه خانه را با

خودتان آتش می زنم. فاطمه(س)فرمود: آیا از خدا نمی ترسی و به خانه ام وارد می شوی؟! کلمات

مستدل و در عین حال سوزناک فاطمه(س) در عمر تأثیری نکرد و عمر از کار خود منصرف نشد و آتشی

خواست و با آن در خانه را به آتش کشید، و با فشار به در خانه، داخل شد.


فاطمه(س) جلو آمد و فریاد زد: «یا ابتا یا رسول الله!» عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به

بازوی فاطمه زد. فاطمه فریاد زد: یا رسول الله، ابوبکر و عمر بعد از تو چه بدرفتاری کردند.

همه تا اینجای ماجرا را خوب یا بد شنیده اند و از این ماجرا ایراد می گیرند. اما اين ماجرا به همين جا ختم

نمي شود. اصل ماجرا از اينجا به بعد است. باقی ماجرا را هم از زبان سلیم در اسرار آل محمد که ادامه

همین مطلب است، بشنوید:

با مشاهده ی این جریان، ناگهان علی(ع) از جا بلند شد و یقه ی عمر را گرفت و او را محکم کشید و بر زمین

زد و به بینی و گردنش کوبید و خواست او را بُکشد....، که فرمایش پیامبر و وصیت او را به یاد آورد و فرمود:

قسم به خدائی که محمّد را به پیامبری ارج نهاده است، ای پسر صهاک (منظور عمر است) اگر نبود کتابی

از طرف خدا و نیز عهدی که با رسول الله(ص) کرده، می فهمیدی که نمی توانی داخل خانه ی من شوی!

در اینجا، عمر از دست علی آزاد شد و از مردم کمک خواست. مردم رو به خانه ی علی(ع) آوردند و داخل

خانه شدند.

امیرالمؤمنین دست به شمشیر برد! قنفذ از ترس اینکه مبادا علی(ع) با شمشیر خارج شود، برگشت؛ چون

صلابت و شدت عمل علی را می دانست.

ابوبکر به قنفذ دستور داد تا برگردد و گفت: اگر علی حمله کرد کنار بیائید والا سرسختانه داخل شوید، و اگر

مانع شد خانه اش را آتش بزنید.

قنفذ ملعون راهی خانه ی علی(ع) شد و با همراهانش با شدت وارد خانه شدند. علی دست به طرف

شمشیر برد، ولی آنها زودتر به شمشیر حمله ور شدند و چون عده شان زیاد بود غالب شدند.

اميدوارم دوستان شيعه ما توجه كنند كه علي(ع) بر طبق گفته ي شيعيان، در آن لحظه سكوت نكرد و

همچون غيور ميدان هاي جنگي، به مقابله با عمر و يارانش برخاست.


_________________
پرستوي مـهاجـرم چـرا ز لانـه مـيـــروي
اگـر زلانــه مـيـروي چـرا شــبــانه ميروی

قرار من شکيــب من مـهاجر غـريـب مــن
فـداي غـربـتـت شــوم کــه مـخفـيانه ميروي

حيات جان اميد من علـي بود از تـو خجــل
کــه بــا کـــبــودي بـــدن ز تــازيـانـه ميروي