مانی که تمامی یاران و اهل بیت امام حسین‏ ـ علیه السلام ـ به شهادت رسیدند، دشمن قصد کشتن آن حضرت را کرد. تا این لحظه، کسی جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روی، بسیاری از کوفیان مایل نبودند قاتل آن حضرت شناخته شوند. این بود که نوبت به سنان دیوانه و شمر کثیف و خولی بدذات رسید. چند گزارش را در این باره نقل می کنیم:
ابن سعد می گوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردی نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حُصَین بن نُمَیر تیری رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جاری شد. آن حضرت با دست خون‏ها را پاک می‏کرد و در همان حال خدا را ستایش می‏کرد. (ویحمدالله). آن گاه به سوی فرات به راه افتاد. مردی از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسی پیدا کند. گروهی میان ایشان و آب ایستادند، در حالی که امام در برابرشان ایستاده بود و در باره آن مرد فرمود: اللهم أظْمِئه. خدایا او را از تشنگی بمیران. آن مرد ابانی، تیری به سوی امام رها کرد که به دهان حضرت خورده، خون آلود شد. آن مرد اندکی بعد، فریاد زد که تشنه است و هرچه آب می‏خورد باز احساس تشنگی می‏کرد تا آن که مرد.(طبری: 5 / 450).ابن سعد در ادامه آن گزارش می‏نویسد: ساعاتی از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن علی بودند؛ اما کسی برای کشتن وی اقدام نمی‏کرد. (دینوری می نویسد: در این وقت امام حسین‏ علیه السلام نشسته بود و اگر می‏خواستند می‏توانستند، او را بکشند جز این که هر قبیله‏ای بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگری بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند: اخبار الطوال: 258) در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسی که به امام حسین‏علیه السلام نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمی بود که ضربتی بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگری بر گردن آن حضرت زده، او نقش بر زمینش کرد. آن گاه سنان بن انس نخعی پیش آمد و ضربه‏ای بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس نیزه‏اش را در سینه امام حسین‏ علیه السلام فرو کرد. در این وقت بود که امام روی زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین ‏علیه السلام را جدا کند، در حالی که خولی بن یزید اصبحی هم همراهش بود. وی سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد آورد.(ترجمة الامام الحسین: 75).ابن سعد می افزاید: زخم‏های بدن امام حسین‏علیه السلام را که شمارش کردند، سی و سه مورد بود، در حالی که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگی در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو می‏نویسد: وقتی امام حسین‏علیه السلام به شهادت رسید، شمشیر او را قلانس نَهشلی و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودی برد. لباس (سِروال [ شلوار ] و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمی، و قیس بن اشعث بن قیس کندی برداشتند که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه می‏گفتند! نعلین امام را اسود بن خالد اودی، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنُس آن حضرت را مالک بن بشیر کندی، برداشتند.ر این وقت، بحر [یا: أبجر] بن کعب بن عبیدالله بر امام حمله برد. وقتی با شمشیر بالای سر امام رسید، بچه‏ای از بچه‏هایی که همراه امام حسین‏علیه السلام بود نزدیک آمد که امام حسین‏ علیه السلام او را به بغل گرفت. این بچه به بحر گفت: ای فرزند خبیثه! عموی مرا می‏کشی؟ آن مرد ملعون شمشیر خود را فرود آورد و بچه که دستش را بالا گرفته بود، دستش قطع شده به پوستی آویزان شد. امام حسین‏ علیه السلام همچنان به این سوی آن سوی می‏تاخت، در حالی که لباسی پوستین به تن داشت و عمامه‏ای بر سر. مردم نیز که او شجاع می‏یافتند، مانند بزی از برابر [ گرگ ] شیر می‏گریختند. مدتی بدینسان گذشت و هر مردی که برای کشتن حسین به او روی می‏آورد، از کشتن آن حضرت صرف نظر می‏کرد؛ چرا که نمی‏خواست قتل او را بر عهده گیرد. در این وقت مردی که او را مالک بن بشیر کندی می‏گفتند - و فردی جسور بوده و اقدام بر این امر برایش مهم نبود - نزد امام آمد و شمشیری بر سر آن حضرت زد، به طوری که برُنسی که بر سر امام بود، نیمه شد، شمشیر به سر رسید و خون جاری گردید؛ در آن حال بُرنس حضرت خون‏آلود شد. امام برنس را کناری انداخت و کلاهخودی بر سر گذاشت و در حق آن مرد نفرین کرد. (لا أکلتَ و لا شربتَ و حَشَرَک الله مع الظالمین). مرد کِندی، بُرنس را برداشت و گویند که تا آخر عمر فقیر ماند و دستش شل بود. در این وقت زینب‏علیها السلام خطاب به عمر سعد گفت: ای عمر! ابوعبدالله کشته می شود و تو نگاه می‏کنی؟ عمر سعد به گریه افتاد و رویش را برگرداند.
شمر در میان مردم فریاد زد: شما را چه شده است که بی‏تفاوت در برابر این مرد ایستاده‏اید؟ منتظر چه هستید؟ مادرتان در عزایتان بگرید، او را بکشید. آن گاه همه حاضران از اطراف یورش بردند و زرعة بن شریک تمیمی ضربتی بردر این وقت، سنان بن انس بن عمرو نخعی آمد و نیزه‏ای بر آن حضرت زد. آنگاه سنان به خولی بن یزید گفت: سرش را جدا کن. خولی خواست چنین کند، احساس ضعف کرده، دستش لرزید. سنان به او گفت: خدا بازوانت را بشکند. خودش از اسب پایین آمد و سر امام حسین‏ علیه السلام را جدا کرد. (دینوری می‏نویسد: خولی رفت تا سر را جدا کند، دستش لرزید، برخاست. آنگاه برادرش شبل بن یزید آمد و سر امام حسین‏علیه السلام را جدا کرده به برادرش خولی داد.)(اخبار الطوال: 258)بن اعثم می‏افزاید: امام حسین‏ علیه السلام مبارز طلبید. هر کسی که از چهره‏های سرشناس آمد، کشته شد. تا آن که شمر با قبیله بزرگی - قبیلة عظیمه - آمد. (این همان آمدن شمر همراه عده‏ای از پیاده نظام است که در منابع دیگر آمده است) امام با آنان جنگید تا این که میان او و خیمه‏گاهش فاصله انداختند. امام حسین‏علیه السلام به دشمن گفت: یا شیعة آل ابی‏سفیان! إن لم‏یکن لکم‏ دین و کنتم لاتَخافون المعاد فکونوا أحرارًا فی دنیاکم. در خواست امام این بود که سپاه دشمن متعرض زنان و کودکان نشوند. شمر پذیرفت. بار دیگر بر امام حسین‏علیه السلام حمله می‏کردند و او می‏جنگید. چند بار درخواست آب کرد؛ یک بار هم به سمت فرات رفت که مانع شدند. آن‏گاه ابوالجنوب جُعْفی تیری به صورت امام زد که خون بر صورت و محاسن آن حضرت جاری گشت. آن حضرت سر بر آسمان بلند کرده نفرین کرد. آنگاه مانند شیری خشمگین بر دشمن یورش برد و به هر کس می‏رسید او را با شمشیر به روی زمین می‏انداخت. تیرها بود که از هر طرف به سمت امام روان بود و به سینه او می‏خورد. امام در همان حال سخن از روزی به میان می‏آورد که خداوند انتقام او را از آنان بگیرد؛ آن گونه که میان خود آنان اختلاف افتاده، خون‏ها ریخته شود و عذاب الهی بر آنان فرود آید.
شمر به یارانش می گفت: منتظر چه هستید؛ تیرها او را از نفس انداخته است. بر او یورش برید، مادرهایتان به عزایتان بنشیند. در این وقت از هر سوی حمله کردند به طوری که ضربات شمشیر او را از پای درآورد. در این وقت زُرْعة بن شریک تمیمی ضربتی بر دست چپ آن حضرت زد. عمرو بن طلحه جعفی هم ضربت سختی - ضربة منکرة - بر گردن آن حضرت نواخت. سنان بن انس نیز تیری به گردن آن حضرت زد و صالح بن وهب یَزَنی هم ضربتی بر پایین کمر آن حضرت فرود آورد. حضرت از اسب به زمین افتاد و روی زمین نشست. تیر را از گردنش درآورد و هرچه دستش پر از خون می‏شد آن را به صورت و محاسن می‏مالید و می‏فرمود: هکذا حتی ألقی ربّی بِدَمی مغصوبا علی حقّی. عمر بن سعد نزدیک آمد و به یارانش گفت: بروید و سرش را جدا کنید. نصر بن خرشبة الضبابی با پای خود به امام زد، به طوری که آن حضرت از پشت روی زمین افتاد. نصر آمد و محاسن حضرت را گرفت. حضرت فرمود: تو همان سگی هستی که من به خواب دیدم. آن مرد که خشمگین شده بود با شمشیر بر گلوی حسین می‏زد و رجز می‏خواند. عمر بن سعد خشمگین شد و به مردی گفت: از اسب فرود آی و سرش را جدا کن. در این وقت خولی بن یزید اصبحی آمد و سر حضرت را جدا کرد. اسود بن حنظله شمشیر حضرت را برداشت؛ جعفر بن وبر حضرمی لباس حضرت را گرفت. یحیی بن عمرو حرمی شلوار حضرت را برد. جابر بن زید ازدی عمامه آن حضرت برداشت و مالک بن بشر کندی زره را گرفت. در این وقت ابری تاریک همه جا را گرفت و باد سرخی وزیدن آغاز کرد که در آن چشم چشم را نمی‏دید؛ به طوری که کوفیان تصور کردند عذاب نازل شده است. اندکی گذشت تا هوا آرام گرفت. اسب امام حسین‏علیه السلام که از دست کوفیان گریخته بود، این بار آمد، سرش را در خون امام حسین‏ علیه السلام گذاشت و برگشته به سمت خمیه‏گاه رفته، شیهه می‏کشید. وقتی خواهران حسین و دختران و اهل بیت نگاهشان به اسب افتاد که بدون صاحب آمده، شیون و فریادشان به آسمان رفت. دشمن آمد تا آن که خیمه را محاصره کرد. شمر گفت تا زیور و زینت زنان را از آنان بگیرند. آنان داخل خیمه شده هرچه بود بردند. حتی با پاره کردن گوش‏های ام‏ کلثوم، گوشواره‏های او را برداشتند. آنگاه دشمن از خیمه‏گاه خارج شد و آن را آتش زد.(الفتوح: 213 - 220)
بلاذری می ویسد: پس از شهادت امام حسین‏علیه السلام، هر آنچه بر تن حسین بود، غارت کردند. قیس بن اشعث بن قیس کندی قطیفه امام را برداشت که او قیسِ قطیفه نامیدند. نعلین او را اسود نامی از بنی‏اود برداشت؛ شمشیرش را مردی از بنی نهشل بن دارم برد. آنگاه آنچه از لباس و حلّه و شتر در خیمه‏ گاه بود غارت کردند. بیشتر لباس‏ها و حله را رحیل [!] بن زهیر جعفی و جریر بن مسعود حضرمی و اسید بن مالک حضرمی بردند. ابوالجنوب جعفی هم شتری را برده، بعدها از آن آب کشی می‏کرد و نامش را حسین گذاشته بود! در این وقت، ملحفه‏های زنان را از سر آنان کشیدند که عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد می‏نویسد: مردی عراقی در حالی که گریه می‏کرد لباس فاطمه دختر امام حسین‏علیه السلام را از او می‏گرفت. فاطمه به او گفت: چرا گریه می‏کنی؟ گفت: لباس دختر پیامبرصلی الله علیه وآله را از او بگیرم، اما گریه نکنم! فاطمه گفت: خوب رها کن! گفت: می‏ترسم شخصی دیگری آن را بگیرد!)(ترجمة الامام الحسین:‌78) (به نقل شیخ مفید، أبجر بن کعب نیز که از جمله کسانی بود که ضربات شمشیر بر امام حسین‏علیه السلام زد، پس از شهادت امام حسین‏علیه السلام بخشی از لباس حضرت را برد.)(ارشاد: 2/111) آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا برای پایمال کردن جسد امام حسین‏ علیه السلام با اسب آماده شوند. دوازده نفر برای این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام حسین‏ علیه السلام را خورد کردند.(طبری: 5/454 - 455) بلاذری گوید: برخی از پیران ما از اهل کوفه بر تلّی نشسته بودند، گریه می‏کردند و گفتند: خدایا نصرتت را بر حسین فرود آر. من به آنان گفتم: یا أعداء الله! ألا تنزلون فتنصرونه؟ ای دشمنان خدا! آیا از این تپه پایین نمی‏روید و یاریش کنید؟ (انساب الاشراف: 3/225)