در زمان انقلاب مشروطه بهائيت رشد خود را تا رسيدن به چندمين فرقه مجزا از يكديگر و كامل طى كرده بود. بعد از بهاءالله ديگر دين سازى متوقف شد اما پيروان اين فرقه ها در قالب شيخيه، بهائيّه، بابيه و ازليه و ديگر فرقه هاى فرعى كه قبلاً نام آنان آورده شد ادامه حيات مى دادند. پس از نهضت تنباكو، انقلاب مشروطه براى از بين بردن سلطه پادشاهان جبار و خود رأى در كشور با رهبرى روحانيت و همراهى مردم برپا گرديد. اما اين انقلاب با حضور گروهى از روشنفكران غرب گرا از مسير اوليه خويش منحرف گرديد و به نوع جديدى از استبداد فرهنگى تبديل گرديد كه مى توان از آن به استبداد روشنفكرى تعبير نمود. در زمان مشروطه دولت ايران فاسد بود و سوء مديريت داشت و به دليل سوء مديريت و ولخرجيهاى گزاف از لحاظ مالى ضعيف بود و به همين دليل علماى اصولى، اصلاحات اجتماعي- مذهبى را تشويق مى نمودند و روشنفكران تحصيل كرده در غرب يا متأثر از آنان الگوهاى اجتماعى دموكراسى اروپايى را دنبال مى كردند. در اين گيرودار برخى از بابيان كه دوره تجديد نظر در اصول و اعتقادات دينى خود را پشت سر گذاشته بودند به خيل روشنفكران غرب گرا پيوستند و اغلب بهائيان به رهبرى عباس افندى دنباله بدعت هاى مذهبى على محمد باب و حسينلعى بهاء الله را گرفتند. آنچه بهائيّت براى آن بوجود آمده بود در انقلاب اسلامى مضمحل گشت و نابود شد. اقتدار روحانيت يا مكتب شيعه در اين انقلاب احياء شد و مجدداً مراجع تقليد در يك شكل رسمى و حساب شده بر مسند اقتدار دولت و ملّت نشست. طبيعى است كه در چنين شرايطى عرصه بر آنان كه از ابتدا بناى كارشان بر دشمنى با اقتدار روحانيت بود بسيار تنگ شد.