منجى كعبه
درياى غم و اندوه فاطمه خشك است؛ آرام و بى صدا. با شكوه ترين لحظات عمر خود را در اين دنيا مى گذراند. شبنم حمد خدا، لبان بهارى اش را لحظه اى ترك نمى گويد. به رحمت پروردگارش مى انديشد. خداوندى كه درِ اجابت را به روى فرشته ى نياز او گشود و فرزندش را و مهمتر از اين ولىّ خود را غرق در نعمتهاى الهى نمود.
ابرى سفيد به بزرگى آسمان، توجه فاطمه را به خود جلب مى كند، اما به صفاى دلِ فرزندش نمى رسد. قرب الهى مانع از رخنه ى هرگونه ترس و دلهره به درونش مى شود.
ابر آسمانى به زمين نزديك تر مى شود، تا آنجا كه فاطمه صداى بال هزاران فرشته ى پروردگار را درمى يابد.
فرستادگان الهى به درون كعبه مى آيند. شايد امرى مهم پيش آمده است. از جمع عظيم ملائك، ملكى پيش مى آيد و اميرمؤمنان را كه در بستر بهشتى آرميده، برمى دارد ،
و بدون لحظه اى درنگ به سوى آسمان همراه ديگر ملائكه عروج مى كند .
صدايى ملكوتى در آسمان طنين انداز مى شود :
- بگردانيد على بن ابى طالب را در شرق و غرب زمين، و خشكى و درياهاى آن، و كوهها و آسمانهاى آن.
احكام پيامبران، علوم وصيين و همه ى اخلاق انبيأ و مرسلين و صديقين را به او بدهيد و آنچه درباره ى برادرش سيد الاولين و الاَّخرين انجام شده براى او هم انجام دهيد.
او را بر همه ى انبيأ و مرسلين و ملائكه ى مقربين و اهل آسمانها و زمين نشان دهيد كه او ولىّ خداى رب العالمين است.
فاطمه از شنيدن سخنان منادى، هيجان وجودش متلاطم مى شود. اينك به اسمى كه پسرش را به آن صدا زدند، مى نازد. على، محبت، زيبايى مطلق...! حمد مخصوص خداوند علىّ اعلاست.
فرزندش را به آسمانها برده اند، تا همه ى مقربين الهى او را زيارت كنند و پيمان خود را با او استوارتر سازند. با رفتن على، قلبش تشنه ى ديدار او مى گردد.
نمى دانست كه در اين دو روز و اندى اينچنين وابسته ى پسرش گرديده است. كعبه هم گويى تشنه ى ديدارش شده است.
لحظاتى و شايد ساعتى بيش نمى گذرد كه مولود كعبه را به كعبه بازمى گردانند. فاطمه او را در آغوش مى كشد تا قلبش آرامش يابد.
فخر مى فروشد به داشتن چنين فرزندى كه خداوندش او را بهشت خود مى داند!
براى بار سوم، توده ى عظيم ملائكه بالاى سر فاطمه هويدا مى گردد. امروز گويى در آسمانها جشن است و آسمانيان در انتظار ديدار با مولود كعبه اند.
اين بار نيز اميرمؤمنان را به آسمان عروج مى دهند :
- على بن ابى طالب را نزد همه ى مخلوقات خدا ببريد ،
و احكام علم و حلم و ورع و زهد و تقوى و سخاوت و بلندمرتبگى و نورانيت و تواضع و خشوع و رقت و هيبت و مروت و كرم و مودت و شفاعت ،
و شجاعت و حفظ و ديانت و قناعت و فصاحت و عفاف و انصاف و نيكى و همه ى اخلاق انبيأ را به او دهيد.
اگر فاطمه در جايى غير از كعبه بود و اين سخنان را مى شنيد، شايد قالب تهى مى كرد، ولى اكنون خدايش را شاكر است كه به وى توفيق داد تا بتواند مادر چنين فرزندى باشد.
كعبه با عروج دوباره ى اميرمؤمنان، نورانيت و صفاى خود را از دست مى دهد. فاطمه با چند لحظه دورى فرزند به ديدارش تشنه مى گردد...
كه ناگهان نورى عظيم سر تا سر كعبه را فرا مى گيرد. فاطمه به خود مى آيد. پسرش را مى بيند كه در حرير سفيد بهشتى پيچيده و به كعبه بازگردانده اند.
آواى منادى حق بر كعبه حاكم مى گردد :
- اى فاطمه!
فرزندت را از چشم بينندگان حفظ كن كه او ولىّ رب العالمين است. بدانكه وارد بهشت نمى شود مگر كسى كه ولايت او را بپذيرد و امامت و ولايت او را تصديق كند.
اى فاطمه!
خوشا به حال آنكه تابع اوست و واى بر كسى كه از او روگردان شود.
مَثَل او چون كشتى نوح است كه هر كه بر آن سوار شد نجات مى يابد و هر كه از آن بازماند غرق مى شود و سقوط مى كند.
ملك الهى سپس پيش تر مى آيد و در مقابل فرزند فاطمه عرض ادب مى نمايد. آنگاه دهان پيش مى برد و در گوش امير مؤمنان زمزمه هايى مى كند.
كعبه در سكوت محض به سر مى برد. گويى اسرار الهى است كه بر مولاى متقيان منتقل مى شود.
لحظاتى بدين منوال مى گذرد و لبخندى مليح بر لبان مولود كعبه مى نشيند و فوج ملائكه به سوى آسمان پرواز مى كنند.