کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی
ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئیشانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئیای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئیروز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آئیچشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئیمرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئیعمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی
ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئیبا چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئیلاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی