نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: على (علیه السلام) در ميدان سياست و تدبير

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile على (علیه السلام) در ميدان سياست و تدبير

    اگر«على بن ابى طالب عليه السلام‏»در ميادين علم و عمل و تقوا و فضيلت،و دلسوزى و خدمتگزارى به جامعه اسلام و مسلمين،و در تمام كمالات انسانى و فضائل و مناقب بر ديگران برترى داشته و جز استادش‏«محمد بن عبد الله‏»صلى الله عليه و آله،نظيرى در جهان آفرينش ندارد،بدون ترديد در مساله‏«تدبير و سياست‏»و آگاهى اجتماعى و جهانى نيز بر همگان مقدم است،و هيچ كس به پايه او نمى‏رسد.

    «و اما الراى و التدبير فكان من اسد الناس رايا و اصحهم تدبيرا» (1)

    على از نظر سياست و دور انديشى برترين افراد بود،و از همه بالاتر فكر مى‏كرد،و راى و نظرش صحيح‏ترين آراء بود.

    مولاى متقيان همانطور كه خودش در ميان مردم نظيرى نداشت،و نمى‏توانست‏با افراد پست و ناشايست،و به عبارتى ديگر!با اشخاص فاقد كمال مطلوب،هم آهنگى نمايد،افكار و سياستش نيز براى انسان‏هاى كوته بين و محدود آن زمان،غير قابل توجيه بود!

    اكثريت افرادى كه به ديگران گرايش پيدا كردند،و زير پرچم پرچمداران ناصالح و غاصب قرار گرفتند، علاوه بر اغراض مادى و هوا و هوس،نمى‏توانستند،به آن بينش بى انتهاى على نظرى افكنده،و اهداف عالى او را درك كنند!!على عليه السلام در تمام برنامه‏هاى شخصى و گروهى،مذهبى و اجتماعى غايت و نتيجه كار را در نظر مى‏گرفت،و پيوسته‏«اهم‏»را بر«مهم‏»ترجيح مى‏داد،و لذا در هر امرى رضاى الهى و مصلحت دين و دينداران را مقدم مى‏داشت،و هرگز تحت تاثير احساسات و منافع شخصى واقع نمى‏شد،و فريب دشمنان و بدانديشان را نمى‏خورد،هر چند در قيافه خير خواهى،و با شعار طرفدارى از آن حضرت پيش مى‏آمدند!!

    چون‏«ابو بكر بن ابى قحافه‏»بر مسند و كرسى خلافت نشست،يكى از رجال‏«قريش‏»كه در دوران جاهليت رئيس قوم بوده،ولى از نظر ايمانى و اعتقادى مورد پذيرش على نبود«ابو سفيان‏»بود،كه او در اين برهه حساس،با جمعى از دارو دسته‏اش،به خانه‏«ولايت‏»آمده،و اشعار داغ و پر هيجانى را سرود و گفت:

    اى على!امروز هيچ كس جز تو شايستگى رهبرى و زعامت را ندارد،تو اميد مردم و منتهى آرزوى آنان بدين امر مهم و بزرگ هستى،«ابو بكر و عمر»صلاحيت اين كار را ندارند...على عليه السلام دست رد بر سينه او زده،نه تنها تحريك نشد،و نه تنها از او استقبال ننموده و تشكر نكرد،بلكه با تدبير و هوشيارى كه داشت،از هدف شيطنتى او خبر داده و فرمود:

    «انك تريد امر السنا من اصحابه!»

    تو قصد تفرقه و اسلام ستيزى دارى،ما فريب تو را نمى‏خوريم!! (2)


    سياست على مقيد به اسلام بود

    گروه ظاهر بين در سياست‏«على عليه السلام‏»ترديد نموده،و با مقياس قرار دادن سياستمداران بى دين روزگار،آن حضرت را مردى شجاع و زاهد و متدين و متعهد...دانسته،ولى در ميدان سياست وى را مغلوب رقباى سياسى‏اش تصور مى‏كنند!!همان تفكرى كه در زمان آن بزرگوار،گروه معدودى از تهى مغزان،چنين ساده‏انديشى را به خود را داده،و گفتند:«على پهلوان خوبى است،ولى تدبير جنگى و مبارزه ندارد!!» (3)

    در جواب از اين سؤال و اشكال،با توجه با اعترافات دانشمندان اهل سنت،و سيره و زندگى آن حضرت، و فرازهاى خود«نهج البلاغه‏»عرض مى‏كنيم كه:آن سرور در سياست و تدبيرند تنها در عصر خودش بى‏نظير بود،و هرگز افكار سياسى رقباى غاصب وى،دست‏بالا را نداشت،بلكه در تاريخ انسانيت نظير وى حتى در سياست نيز ديده نخواهد شد،منتهى سياست على با ديگران فرق داشته و دارد.

    على سياستش را سياست دين و مصالح مردم مى‏دانست،و در مواردى كه تزاحمى بين سياست و دينش بود،دين و تقوا را مقدم مى‏داشت،و براى چند روز امارت و رياست‏خود را نمى‏باخت،دست‏به ستم و ستمگرى نمى‏زد،حقوق ديگران حتى دشمنانش را پايمال نمى‏ساخت،كه اينك توجه شما خوانندگان عزيز را به دلايل خود معطوف مى‏داريم:

    1-«انما قال اعداؤه:لا راى له!!لانه كان متقيدا بالشريعة لا يرى خلافها،و لا يعمل بما يقتضى الدين تحريمه،و قد قال عليه السلام:لو لا الدين و التقى لكنت ادهى العرب،و غيره من خلفاء كان يعمل بمقتضى ما يستحصلحه و يستوفقه،سواءا كان مطابقا للشرع ام لم يكن‏» (4)

    دشمنان على عليه السلام او را از اين جهت‏بى تدبير و كم سياست مى‏دانستند،كه حضرت مقيد به اجراى برنامه‏هاى شرع مقدس بود،و هرگز خلاف دين را مرتكب نمى‏شد،و بر خلاف دين نظر نمى‏داد، و چنانچه خودش فرموده بود!«اگر تقية به دين و تقوى دست مرا نمى‏بست،من از همه عربها زيرك‏تر بودم‏»

    ولى خلفاى غير على عليه السلام چنين نبودند!!بلكه هر كدام از آنان مطابق مصلحت انديشى خود كه موافق طبعش بود عمل مى‏كرد!!خواه مطابق دين اسلام باشد يا نه!!!من براى خوانندگان عزيز،در برابر اين اعترافات صريح يك امام بزرگ اهل سنت هيچ تحليلى ندارم،جز اينكه بگويم:على عليه السلام در كنار سياستش دين داشت،ولى خلفاى ديگر آن را نداشتند!!


    روش على با گروه امتياز طلب

    2-پس از بيعت مردم با امير المؤمنين على عليه السلام،چون گروهى از افراد«امتياز طلب‏»از دادگرى آن حضرت خشنود نبودند،و تبعيض‏هاى بيست و پنج‏سال دوره‏«خلفاى راشدين‏»قبل از على عليه السلام،آنان را از مسير واقعى اسلام و سنت نبوى منحرف كرده بود،از اين جهت،سياست آن سرور را مخالف مصالح خود ديده،و سر به شورش برداشتند.

    مخالفت‏«معاويه‏»و جبهه‏بندى او با آن حضرت،و جنگ‏هاى‏«بصره جمل‏»و«نهروان‏»و«صفين‏» طور مستقيم و يا غير مستقيم،محصول همين انديشه‏هاى غلط مخالفين بوده است.

    در اين ميان تعداد زيادى از سپاهيان امير المؤمنين كه در دوران قبل از وى،از تبعيض خلفاى ديگر سوء استفاده كرده،و با آن شيوه غلط خو گرفته بودند،و همان روش پيشين را در دستگاه‏«معاويه‏»نيز مى‏ديدند،به تدريج پا به فرار گذاشته،و دل‏هاى سربازان فداكار و راستين اسلام را چركين مى‏ساختند!

    لذا افسران دلسوز و سربازان فداكار امير المؤمنين به آن حضرت پيشنهاد دادند كه:براى مدت معين و موقت،تا تحكيم پايه‏هاى حكومت‏خويش،شما نيز روش خلفاى قبلى را اتخاذ نموده،و به افراد دنياپرست‏بيش از ما بدهيد،تا بدين طريق آنان را از خود راضى نمائيد... (5)

    حضرت در جواب آنان فرمودند:

    «اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟...لو كان المال لى لسويت‏بينهم،فكيف و انما المال، مال الله!!» (6)

    شما چگونه به من پيشنهاد مى‏كنيد كه از طريق ستم به پيروزى برسم؟!اين را بدانيد كه اگر اين اموال مال شخصى من بود،بر خلاف عدالت و مساوات رفتار نمى‏كردم،در حالى كه اينها مال خداست،و خلاف عدالت جايز نيست

    قابل توجه است كه سياستمداران تاريخ در گذشته و حتى امروز،اينگونه عمل نمى‏كنند،و مخالفين خود را از راه تطميع و احيانا وعده‏هاى ناصحيح و سر خرمن آرام مى‏كنند،و بين قلدرها و ضعيفان و محرومان فرق مى‏گذارند،و امكانات اماكن و اشخاص‏«تناسب مستقيم‏»با توان فكرى و شورشى آنان دارد،«خلاصه ضعيف هميشه و همه جا پايمال است‏»مگر در حكومت عدل على و جانشينان بر حق او.... بنا بر اين سياست على با ديگران فرق دارد.

    سياست على با ساير سياستمداران فرق دارد

    3-پس از به خلافت رسيدن امير المؤمنين على عليه السلام،آن حضرت به كليه فرمانداران و استانداران اطراف نامه‏هايى نوشته،و همه را به بيعت‏خود فرا خواند.

    از جمله اين اشخاص‏«معاوية بن ابو سفيان‏»بود،كه على عليه السلام او را به‏«مدينه‏»احضار كرد.

    چون نامه آن سرور به معاويه رسيد،و دانست كه در خلافت‏«على‏»جايگاهى نخواهد داشت،لذا او نيز نامه‏اى با-مطالب و محتواى دروغين به‏«زبير بن العوام‏»نوشت،و در آن،نام‏«زبير»را به عنوان‏«امير المؤمنين‏»درج كرد،و بطور غير واقع گزارش نمود كه:من از مردم شام براى تو بيعت گرفته‏ام!و همگى با رغبت‏خود اين امر را پذيرفته‏اند،و بدان كه پس از تو نيز به‏«طلحة بن عبيد الله‏»بيعت كرده‏اند!!!شما سعى كنيد به عنوان‏«خونخواهى عثمان‏»با پسر«ابو طالب‏»به مخالفت‏برخاسته،و نگذاريد او به شهرهاى‏«كوفه و بصره‏»مسلط گردد!!!

    نامه معاويه به‏«زبير»رسيد،او در پوست‏خود نمى‏گنجيد،و هرگز احتمال خلاف نمى‏داد،و خيلى خوشحال بود،و مضمون نامه را به‏«طلحة‏»اطلاع داد،و سپس پرچم‏مخالفت‏با على را بر افراشته،و جنگ جمل را پيش آوردند!!!

    «طلحه و زبير»با اينكه نخستين افرادى بودند كه با امير المؤمنين بيعت كرده بودند،و از دشمنان سر سخت عثمان به شمار آمده،و حتى نمى‏گذاشتند جنازه وى پس از كشته شدنش دفن شود،ولى مع الاسف با صد و هشتاد درجه چرخش به بهانه خونخواهى او دست‏به مخالفت على زده،و باعث كشته شدن و شهيد گشتن هزاران افراد گرديدند!

    على عليه السلام چون آنان را در صحنه نبرد ديد،از طريق‏«عبد الله ابن عباس‏»به زبير پيغام داد كه: پسر دائى‏ات (على) مى‏گويد:چرا تا بحال ما را تائيد كرده‏اى؟و هميشه پشتيبان ما بودى،ولى اكنون دست‏به مخالفت ما مى‏زنى؟مگر چه پيش آمدى ناگوار تحقق يافته؟

    و سپس او را احضار فرموده و حديثى را از پيامبر خدا به او متذكر گرديد كه رسول خدا فرموده بود!

    يا زبير!تو روزى با على به مقابله مى‏پردازى،ولى اين را بدان كه تو در اين ميدان ظالم و ستمگرى!زبير چون اين را بشنيد،دست از جنگ برداشت،و راه به بيرون از جنگ و كشتار برگرفت... (7)

    در اين قضيه تاريخى سياست على با ديگران مشخص گرديده،و در حالى كه ديگران دروغ مى‏گويند، تحريك نادرست و خطرناك مى‏كنند،براى رسيدن به منصب و مقام،كشته شدن ديگران در سياست آنان توجيه مى‏گردد...ولى على سياستش از راه عاطفه و محبت و ياد كردن از جنبه‏هاى مثبت در گذشته،دشمن را به سر عقل مى‏آورد،و از ميدان جنگ بدر مى‏كند...

    خلاصه سياست على در متن دين بود،و از قرآن و سنت اتخاذ مى‏گرديد،و هرگز از آنها تجاوز نمى‏كرد،و هر كجا تزاحمى پيش مى‏آمد،دينش را بر سياست‏هاى غلط و قلدرى ترجيح مى‏داد،چنانچه خود مى‏فرمايند:«انى لعالم بما يصلحكم،و يقيم اودكم،و لكنى و الله لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى‏»

    من مى‏دانم چگونه شما را اصلاح نموده،و كجى‏ها و مخالفت‏هاى همه‏تان را بر طرف كنم،ولى سوگند به خدا هرگز در اين راه به خاطر اصلاح و آرام ساختن شما،من خويشتن را تباه نمى‏كنم! (8)

    و در تاريخ آمده است كه چون‏«ابن ملجم مرادى‏»لعنة الله عليه از«يمن‏»به‏«كوفه‏»آمد،و پيشگويى آن حضرت را شنيد،به خدمت آن بزرگوار آمده و گفت:

    «يا امير المؤمنين اعيذك بالله،هذه يمينى و شمالى فاقطعهما او فاقتلنى،فقال على (ع) !فكيف اقتلك و لا ذنب لك الى،و لو اعلم انك قاتلى لم اقتلك (9)

    يا امير المؤمنين!من به خدا پناه مى‏برم كه قاتل تو باشم،اينها دست‏هاى من است در اختيار شما،يا آنها را قطع كن،و يا مرا به هلاكت‏برسان!!

    على فرمود:چگونه تو را بكشم كه مرتكب جنايتى نشده‏اى،و لو من بدانم كه تو قاتل منى،من تو را نمى‏كشم!!

    آيا در دنياى گذشته و تاريخ معاصر سراغ داريد كه سياستمدارى با داشتن امكاناتى،با دشمن توطئه‏گر و قاتلش چنين كند؟آيا در نظام سياسى،«عقل‏»مى‏پذيرد كه كسى محور قدرت باشد،ولى با قاتلش چنين معامله‏اى داشته باشد؟مگر هزينه‏هاى گزاف در دنياى كنونى براى سازمان‏هاى اطلاعاتى و جاسوسى مصرف نمى‏گردد؟!و دهها و صدها سؤال و جوابى كه سرانجام بايد گفت:على با ديگر سياستمداران فرق دارد... (10)


    آيا خلفاى ديگر از على سياسى‏تر بودند؟

    بعضى از تحليل گران ساده انديش،چون دوران‏هاى مختلف‏«خلفاى راشدين‏»و ساير خلفاى ستمگر«اموى‏»و«عباسى‏»را ملاحظه مى‏كنند،به اين نتيجه غلط مى‏رسند كه:هر چند على عليه السلام در علم و عبادت و معنويات بر همگان پيشى گرفته است،و لكن ديگران در سياست‏بر او برترى دارند!! زيرا در دوران آنان فتوحات وكشور گشائى،و به عبارتى بهتر«گسترش اسلام و مسلمين بيشتر بود»ولى على عليه السلام گرفتار مسائل داخلى گرديده،و جنگ و جهاد برون مرزى نداشت!!

    جواب اين سؤال از مطالب گذشته روشن شد،ولى بطور اختصار نظرى به تاريخ و اظهارات خلفاى راشدين و فرازهاى‏«نهج البلاغه‏»مى‏افكنيم،تا خوانندگان عزيز خود در اين مورد داورى نمايند:

    تاريخ خلفاى سه‏گانه پيش از امير المؤمنين على عليه السلام حاكى است كه آنان در فرصت‏هاى حساس و نياز،به سراغ آن حضرت آمده،و از افكار بى نظير آن بزرگوار استفاده مى‏كردند،نمونه بارز آنها جنگ‏هاى برون مرزى خليفه دوم‏«عمر»با دو ابرقدرت‏«روم‏»و«ايران‏» وده است:چون جنگ اسلام و مسلمين با روميان پيش آمد،«عمر»به حضور امير المؤمنين عليه السلام آمده،و از وى كسب نظر كرد كه:آيا خودش نيز در كنار سپاه مستقيما فرماندهى را به عهده گيرد،و يا در مدينه بماند،و كسى ديگرى را جانشين خود بفرستد؟

    حضرت فرمودند:شما نبايد پايتخت اسلام‏«مدينه‏»را رها كنى بلكه مردى شجاع و جنگ آزموده را به عنوان نماينده با سپاه بفرست،و تو خود بايد در مركز بمانى،و مرجع فكرى و پناه مسلمانان گردى،و از اين طريق مشكلات مراجعين را برطرف سازى.خليفه نظر مبارك آن حضرت را پذيرفت،و جامه عمل پوشانيد. (11)

    و در جنگ ايران و اسلام نيز نظير همين برنامه پيش آمد،و در جواب كسب نظر«عمر»از امير المؤمنين على،حضرت او را از رفتن به ايران منع كرد،و ماندن وى را در«مدينه‏»به صلاح اسلام و مسلمين دانست،و«خليفه ثانى‏»نيز به دستور على توجه نموده،و«سعد وقاص‏»را به فرماندهى سپاهش انتخاب كرد.... (12)

    از اين قضاياى تاريخى به دست مى‏آيد كه امير المؤمنين على عليه السلام از نظر سياسى و ديدگاه جهانى نيز بر رقباى سياسى‏اش برترى داشت،و آنان خود عملا اين حقيقت را مى‏پذيرفتند.و علما و دانشمندان منصف اهل سنت نيز به اين موضوع اشاره نموده و مى‏نويسند:

    «فكان (على ع) من اسد الناس رايا و اصحهم تدبيرا،و هو الذى اشاره على‏«عمر بن الخطاب‏»لما عزم على ان يتوجه بنفسه الى حرب‏«الروم و الفرس‏»بما اشار.و هو الذى اشار على عثمان بامور كان صلاحه فيها،و لو قبلها،لم يحدث عليه ما حدث...» (13)

    على عليه السلام در سياست و تدبير نيز بر همگان مقدم بود،او در جنگ ايران و روم و مسلمانان،عمر را راهنمايى كرد،و عثمان را نيز در مورد شورش مردم بر ضد وى چاره جويى فرمود،و صلاح او را گفت، و چنانچه به امر على عليه السلام اطاعت مى‏كرد،به هلاكت نمى‏رسيد،و آن حادثه عظيم رخ نمى‏داد.

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    مقايسه سياست على با عمر در شوراى شش نفرى

    عمر هنگام وفاتش وصيت كرد كه:از ميان شش نفر صحابه بزرگ پيامبر،يكى را به عنوان‏«خليفه‏»برگزينند.و آن شش نفر را مامور ساخت در مجلس خصوصى به بحث و تحليل نشسته،و پس از گفتگوى لازم،از ميان خود يكى را انتخاب نمايند،و هر گاه كسى از آنان با انتخاب اكثريت‏شورى مخالفت نمايد،گردنش را بزنند!!

    افراد شوراى عمر عبارت بودند از:1-«على بن ابى طالب عليه السلام‏»،2-«عثمان عفان‏»3-«عبد الرحمن بن عوف‏»4-«سعد بن وقاص‏»5-«طلحة بن عبيد الله‏»6-«زبير بن العوام‏»در اين ميان‏«حق وتو»يا«عبد الرحمن بن عوف‏»بود.

    در مورد افراد شورى و واگذارى‏«حق وتو»به‏«عبد الرحمن‏»در ميان مردم بحث و گفتگو بود،از آن جمله‏«عبد الله بن عباس‏»كه مردى سياسى و با نفوذ و عالم بود،و به مولاى متقيان ارادت خاصى داشت عرض كرد:«ذهب الامر منا»يعنى در اين شورى على عليه السلام هرگز به خلافت نخواهد رسيد!!زيرا تركيب شورى از افراد مذكور طورى بود،كه بر ضد على عليه السلام تشكيل شده بود،و خود امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه‏«شقشقيه‏»به آن اشاره مى‏كنند. (14)

    در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه:اگر على مرد سياسى است چگونه در مجلس‏شوراى شش نفرى شركت مى‏كند كه مى‏داند موفق نخواهد شد؟

    جوابش از خود«على بن ابى طالب‏»است،كه مى‏خواهد سياست‏خود را با سياست‏«عمر»به مردم نشان دهد،و آيندگان در آن مورد داورى كنند،و يقين كنند كه‏«ولايت و خلافت على عليه السلام‏»از جانب خدا بوده،منتهى خلفاى غاصب با انواع شيطنت‏ها و دسيسه‏بازى،حق را از صاحب حق گرفتند!!

    زيرا آنان گفته بودند:پيامبر خدا فرموده است:

    «ان النبوة و الامامة لا يجتمعان فى بيت (15) !!!»

    رسالت و امامت هرگز در يك خانواده جمع نمى‏گردد!!

    و از طرفى عمر گفته بود:اهل شورى اهل بهشت هستند،و پيامبر هنگام وفاتش از آنان راضى بود.و از طرفى با يكايك آنان صحبت مى‏كند،و به‏«طلحه‏»مى‏گويد:پيامبر از تو ناراضى بود!! (16)

    و سپس به‏«ابو طلحه انصارى‏»مى‏گويد:هر كدام از اين اهل شورى با اكثريت مخالفت نمايد گردن او را بزن!

    على مى‏فرمايد:من در شورى شركت كردم كه ثابت كنم اينها دروغ مى‏گويند!اينها آن چنان منحرفند كه به پيامبر خدا به دروغ نسبت‏حديث مى‏دهند!تا خلافت مرا غصب كنند،بايد مردم بدانند كه چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع نبوت و امامت را در يك خانواده ممنوع مى‏داند؟!و از سوى ديگر همين راويان دروغگو مرا جزو همان شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه قرار مى‏دهند؟!! (17)

    عمر از يك سو اهل شورى را اهل بهشت دانسته،و مورد رضايت پيامبر معرفى مى‏كند،و از طرف ديگر دستور مى‏دهد:گردن مخالف را بزنيد!!او چگونه مى‏گويدپيامبر از شما راضى بود،و بعد مى‏گويد پيامبر از طلحه ناراضى بود؟!! (18)

    خوانندگان عزيز خود مى‏توانند در اين موارد داورى كنند،و ملاحظه فرمايند آيا خلفاى ديگر سياسى‏تر بودند يا على بن ابى طالب؟آيا آنان مى‏گفتند:اگر على نبود ما هلاك مى‏شديم يا مولاى متقيان؟!آيا آنان منتاقض حرف مى‏زدند يا على بن ابى طالب؟

    و بالاخره امير المؤمنين على عليه السلام در جواب شيطنت‏هاى‏«معاويه‏»كه او را مرد سياست و حيله‏گر ناميده‏اند،مى‏فرمايد:

    «و الله ما معاوية بادهى منى،و لكنه يغدر و يفجر و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس‏» (19)

    سوگند به خدا كه معاويه در ميدان سياست و تدبير بر من برترى ندارد،منتهى او مرد خيانت و دروغ است،و هرگز به عهد و پيمان خود وفا نمى‏كند،و اگر نبود اين كه حيله‏گرى روا نيست،من از همه مردم روى زمين زيركتر بودم.

    از مجموع مطالب اين قسمت نتيجه مى‏گيريم كه على عليه السلام در ميدان سياست نيز رقيب و نظيرى نداشته و ندارد،و او بر خلفا و ديگران مقدم بوده است،با اين تفاوت،كه سياست على محدود به قوانين اسلام و شرع بوده،و هرگز از آن تجاوز نمى‏كرد،ولى ديگران هيچ محدوديتى نداشته،و هر چه را مصلحت‏خود تشخيص مى‏دادند،بى‏درنگ آن را پياده مى‏كردند،خواه مشروع بوده باشد يا نه!


    على مرد جهان بين و دورنگر

    على عليه السلام علاوه بر اينكه امام معصوم بوده،و با عالم غيب مربوط بود،و عالم خلقت‏با تفضل الهى در تصرف او قرار مى‏گرفت، (20) از نظر طبيعى نيز او مردى آگاه به زمان و جهان بود،و تمام حركت‏هاى دوست و دشمن را زير نظر مى‏گرفت،و از سپاه و نمايندگانش در شهرهاى مختلف سركشى مى‏كرد،و تاكتيك‏هاى سياسى و نظامى دشمن را بررسى مى‏فرمود،و قدرت نظامى و ابزار جنگى و ميزان اراده و روحيه سپاه رزمى طرف مقابل را در دست داشت!!او افراد ناشناخته و جاسوس‏هاى تيز بين به كشورهاى ديگر و اردوى نظامى دشمن اعزام مى‏داشت،و از تمام اخبار و گزارشات لازم آگاه مى‏گشت، و مى‏دانست در اطراف و جهان چه مى‏گذرد!!

    على مردى بود كه فعاليت‏سياسى و حركت‏هاى زير زمينى منافقين و گروههاى شام و غرب را زير نظر داشت،و توطئه‏هاى دشمن را در نطفه خنثى مى‏كرد،ولى در عين حال از بى‏تفاوتى برخى از سپاهيان خويش نيز رنج مى‏برد،و سعى مى‏كرد،مرتب به آنان هشدار دهد،و نتايج همه كارها را گوشزد فرمايد...

    هنگامى كه سپاه شام به دستور«معاويه و عمرو عاص‏»پانصد جلد قرآن را بر سر نيزه‏ها كردند،و به نشانه صلح دست از جنگ كشيدند،على عليه السلام فرمودند:

    خدايا تو شاهدى كه آنان قصد صلح ندارند،و به كتاب و قرآن ارزش قائل نيستند،تو خود،بين ما و آنان حكم باش. (21)

    و آنگاه خطاب به پيروان و سپاهيانش فرمودند:

    «هذا امر ظاهر ايمان،و باطنه عدوان،و اوله رحمة و اخره ندامة...» (22)

    اين يك حيله‏اى بيش نيست،در ظاهر ايمان است،ولى باطنش ايجاد نفاق و دشمنى است،اولش رحمت و دست از جنگ كشيدن است و آسودگى و فراغت،ولى نتيجه‏اش ندامت و اختلاف سپاه خواهد بود...

    على از اول،آينده و نتيجه كار را مى‏ديد،ولى سپاهيان كوردل پس از آنكه كلاه سرشان رفت‏بيدار شدند، و آنان همانها بودند كه بيست هزار نفر با تمام وحشى‏گرى به پيش على آمده و گفتند:در برابر قرآن و درخواست صلح دست از جنگ بردار،و الا تو را نيز مانند«عثمان‏»مى‏كشيم!!! (23)

    اين يك نمونه از آگاهى‏هاى على،و دورنگرى آن بزرگوار به حساب مى‏آيد.

    نمونه دوم:اطلاع و آگاهى آن حضرت از تمام شهرها و عملكرد نمايندگان و فرمانداران منصوب وى مى‏باشد چون‏«عثمان بن حنيف‏»در يك مجلس پر تشريفات واشرافى شركت مى‏كند،كه در آن محرومين و فقراى محل حضور نداشتند...جاسوس امير المؤمنين عليه السلام از«بصره‏»اين امر را گزارش كرده،و آن حضرت نيز ضمن نامه‏اى به فرماندار آن شهر از اين پيش آمد خلاف اخلاقى،انتقاد نموده و سرزنش كردند (24) ،كه در مجموع نشانه گماردن جاسوس‏ها در شهرها،و مكاتبه گزارش مى‏باشد...

    نمونه سوم:همچنين مولاى متقيان در برهه‏اى از يك مقطع حساس،مامورى را به پايتخت دشمن مى‏فرستد،و او در لباس ناشناخته ماموريت‏خويش را به خوبى انجام مى‏دهد،و اراده روحى و آمادگى رزمى سپاه معاويه را بررسى مى‏كند،و سپس با اطلاعات لازم و كافى به محضر امير المؤمنين بر مى‏گردد. (25)

    نمونه چهارم:على عليه السلام از طريق عيون خويش كه در جاهاى حساس گماشته بود،با خبر مى‏گردد،كه معاويه بطور مرموز به‏«زياد بن عبيد»نامه نوشته،و مى‏خواهد او را با نقشه‏هاى شيطنتى جذب كند.

    زياد كه نماينده امير المؤمنين على عليه السلام بود،و استان‏«فارس‏»را اداره مى‏كرد،بسيار با هوش و پركار بود،آن حضرت با درج نامه‏اى از اين شيطنت‏ها پرده برداشته،و هشدار مى‏دهد كه مبادا شيطانى همچون معاويه عقل تو را بربايد،و تو را در كارهايت‏بلغزاند...از او احتياط كن! (26)

    و بالاخره نمونه پنجم:نامه‏اى است كه به فرماندار«مكة‏»،«قثم بن العباس‏»نوشته و در آن آمده است:

    «فان عينى بالمغرب كتب الى يعلمنى انه وجه الى الموسم اناس من اهل الشام العمى القلوب...الذين يلتمسون الحق بالباطل...فاقم على ما فى يديك قيام الحازم...» (27)

    جاسوس من از غرب به من در نامه‏اش گزارش نموده،كه در مراسم حج عده‏اى از ماموران كوردل‏«معاويه‏»قصد اخلال و شورش دارند،آنان افرادى هستند كه حق و باطل را به هم مخلوط مى‏كنند،هر چه مى‏توانى با امكانات موجودت احتياط كن،و از شرارت آنان جلوگيرى نما...

    اين نمونه‏هاى معدود و اندك كه به شما خوانندگان عزيز تقديم گرديد،نمونه بسيار كوچكى از صدها موارد هوشيارى و آگاهى امير المؤمنين على عليه السلام است،كه جهان بينى و دورانديشى وى را نشان مى‏دهد،و حاكى است كه آن حضرت فوق العاده به اين مساله اهميت مى‏داد،و علاوه بر افراد معين و جواسيس رسمى،از طريق اشخاص غير رسمى نيز گزارشاتى به محضرش مى‏رسيد.

    پى‏نوشتها:
    ========
    1) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 28،بحار الانوار ج 41 ص 149
    2) شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 17 و 18 قسمتى از اشعار ابو سفيان:
    بنى هاشم لا تطمعوا الناس فيكم و لا سيما تيم بن مرة او عدى فما الامر الا فيكم و اليكم و ليس لها الا ابو حسن على ابا حسن فاشدد بها كف حازم فانك بالامر الذى يرتجى ملى و اى امرء يرمى قصيا و رايها منيع الحمى و الناس من غالب قصى
    3) حتى قالت قريش:ان ابن ابى طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب!!لله ابوهم...
    خطبه 27 نهج البلاغه ص 96 فيض الاسلام
    4) ابن ابى الحديد ج 1 ص 28
    5) قالوا:يا امير المؤمنين!اعط هذه الاموال،و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قريش على الموالى و العجم،و استعمل من تخاف خلافه من الناس و فراره و انما قالوا له ذالك لما كان معاوية يصنع فى المال.. .
    6) نهج البلاغه فيض خ 126 ص 389،وسايل الشيعه ج 11 ص 80 و 81 و 82 ح 2 و 6،تحف العقول ص 126،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 203
    7) تمام مطالب مذكور در منابع زير موجود است:
    خطبه‏هاى 8 و 31 ص 60 و 106 نهج البلاغه فيض الاسلام،شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 230 به بعد و ج 2 ص 158 و 162 به بعد و ج 10 ص 6،و ج 11 ص 16 بحار الانوار ج 32 ص 5 به بعد و ص 24
    8) نهج البلاغه خ 68 فيض الاسلام ص 163 و 164
    9) محجة البيضاء ج 4 ص 197
    10) مساله داشتن‏«عيون‏»و آگاهى از كشور در پايان همين فصل بحث‏شده است.
    11) نهج البلاغه خ 134 فيض الاسلام ص 415،ابن ابى الحديد ج 8 ص 296
    و قد شاوره عمر ابن الخطاب فى الخروج الى غزو الروم بنفسه،قال ع:«...انك متى تسر الى هذا العدو بنفسك ليس بعدك مرجع يرجعون اليه،فابعث اليهم رجلا محربا...
    12) خطبه 146 فيض الاسلام ص 442 شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 95
    13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 28،و بحار الانوار ج 41 ص 149
    14) خطبه سوم نهج البلاغه
    15) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 189
    16) كامل ابن اثير ج 3 ص 66،كنز العمال ج 5 ص 715 به بعد
    17) انا اعلم ذالك (من از خلافت محروم مى‏شوم،و ديگرى انتخاب مى‏گردد) و لكنى ادخل معهم فى الشورى لان عمر قد اهلن الآن للخلافة و كان قبل ذالك يقول:ان رسول اله (ص) قال:ان النبوة و الامامة لا«يجتمعان فى بيت‏»فانا ادخل فى ذلك لاظهر للناس مناقضة فعله لروايته!!!
    18) شرح خطبه شقشقيه در شروح نهج البلاغه از جمله ابن ابى الحديد ج 1 ص 185 به بعد و ج 20 ص 1
    19) نهج البلاغه خطبه 191 ص 648 فيض الاسلام
    20) در اين زمينه به كتاب‏«تجليات ولايت‏»به قلم نگارنده مراجعه فرمائيد.
    21) الهم انك تعلم انهم ما الكتاب يريدون فاحكم بيننا و بينهم انك انت الحكم الحق المبين
    بحار الانوار ج 32 ص 530،شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 212
    22) نهج البلاغه خ 121 ص 377،ابن ابى الحديد ج 7 ص 297
    23) بحار الانوار ج 32 ص 533،شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 217
    24) يا ابن حنيف فقد بلغنى...نهج البلاغه نامه 45 ص 965 و 966
    25) ابن ابى الحديد ج 3 ص 95
    26) نهج البلاغه فيض نامه 44 ص 962،شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 177
    27) نامه 33 نهج البلاغه فيض الاسلام ص 942،ابن ابى الحديد ج 16 ص 138

    آفتاب ولايت ص 123
    على اكبر بابازاده

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •