صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 38

موضوع: ...::: مظلومیت برترین بانو :::...

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    « بخش پنجم »

    مصادره فدك و پيامدهاى آن



    ***مصادره فدك و تكذيب حضرت زهرا عليها السلام

    يكى از رخدادهاى مهمّى كه پس از رحلت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله در رابطه با خاندان آن حضرت عليهم السلام رخ داد،

    مصادره فدك بود كه ملك شخصى حضرت زهرا عليها السلام محسوب مى شد.

    از مهم ترين پيامدهاى اين رفتار، تكذيب دختر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله بود.


    به اعتقاد ما، تكذيب حضرت زهرا عليها السلام و نپذيرفتن سخن او، خود به تنهايى، يكى از بزرگترين مصيبت ها است(1)



    ماجراى فدك تنها مسئله مِلك و زمين نيست، بلكه مسئله

    ظلم به حضرت زهرا عليها السلام،

    تضييع حق و عدم احترام به او،

    بلكه فراتر از آن، مسئله اذيّت، تكذيب و به خشم آوردن اوست.



    اكنون خلاصه ماجرا را ـ آن سان كه در كتاب هاى مهم و معتبر آمده است ـ از چند محور بازگو مى نماييم.
    [SIZE=2]


    پی نوشت :
    --------------

    (1) به راستى كه مصيبت بزرگى است. در حالات يكى از فقهاى بزرگ شيعه نقل شده است كه در ايّام عزادارى امام حسين عليه السلام،
    يكى از سخنرانان در محضر وى، به هنگام ذكر مصيبت اين جمله را گفت: «حضرت زينب عليها السلام وارد مجلس ابن زياد شد».
    او مى خواست اين صحنه را توضيح دهد كه آن فقيه به سخنران اشاره كرد كه اندكى صبر كند و بقيّه ماجرا را نخواند; سپس فرمود:
    ما بايستى حقّ اين جمله را كه «حضرت زينب عليها السلام وارد مجلس ابن زياد شد» به شايستگى ادا كنيم.
    به راستى مصيبتى ناگوار و بس بزرگ است!!

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    فدك ملك حضرت زهرا عليها السلام بود



    فدك در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله مِلك حضرت زهرا عليها السلام بود و آن حضرت صلّى اللّه عليه وآله در حيات خود،

    فدك را به فاطمه عليها السلام بخشيده بود و اين مطلب، در كتاب هاى شيعه و سنّى ديده مى شود.


    روايات اين بخش را از كتاب هاى اهل سنّت نقل مى نماييم:

    بزّار، ابو يَعلى، ابن ابى حاتِم و ابن مُردَوَيْه اين گونه نقل مى كنند كه ابو سعيد خُدرى گويد:


    هنگامى كه آيه ( وآت ذى القربى حقّه ) نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله، فاطمه عليها السلام را فرا خواند و فدك را به وى بخشيد.


    اين حديث از ابن عبّاس نيز روايت شده است، مى توانيد آن را به روايت از اين بزرگان و محدّثان در كتاب الدر المنثور ببينيد(1).

    همچنين :

    حاكم،

    طَبَرانى،

    ابن النجار،

    هيثمى،

    ذهبى،

    سيوطى،

    متّقى هندى

    و ديگران نيز از راويان اين حديث محسوب مى شوند.



    ابن ابى حاتِم اين حديث را در تفسيرش روايت مى كند،

    تفسيرى كه ابن تيميّه در كتاب منهاج السنّه آن را خالى از هر حديث جعلى مى داند(2).


    بسيارى از علما و بزرگان اهل سنّت اقرار دارند كه فدك در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله، مِلك فاطمه عليها السلام بوده

    و به عنوان عطيّه اى از سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به فاطمه زهرا عليها السلام شناخته مى شده است.


    سعدالدين تفتازانى و ابن حَجَر مكّى از آن جمله اند.




    ابن حَجَر مكّى در الصواعق مى نويسد:



    « إنّ أبابكر انتزع من فاطمة فدكاً »

    « ابوبكر فدك را از فاطمه گرفت »

    (3)

    از اين رو، فدك در دست حضرت زهرا عليها السلام بود
    و ابوبكر آن را گرفت.


    چرا؟


    و به چه دليل؟



    فرض مى كنيم كه ابوبكر نمى دانست كه فدك، مِلك زهرا عليها السلام بوده است


    و رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله آن را به ايشان بخشيده و وى را مالك فدك قرار داده است،



    آيا پيش از گرفتن فدك از فاطمه زهرا عليها السلام نبايستى در اين باره از وى سؤال كند؟


    پی نوشتها :
    [SIZE=2]
    ---------------
    (1) الدر المنثور فى التفسير بالمأثور: 4 / 177.
    (2) منهاج السنّه: 7 / 13.
    (3) الصواعق المحرقه: 31.

  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    چرا شهادت شهود پذيرفته نشد؟



    اگر ابوبكر نمى دانست كه فاطمه عليها السلام مالك فدك است،

    آيا نمى بايست شهادت شهود را مى پذيرفت؟


    هر چند به اتّفاق همه، در اين شرايط، خواستن شاهد خلاف قاعده عرفى، فقهى و حقوقى «يد» است;

    امّا با فرض اين كه او بتواند شاهد بخواهد،


    تاريخ گواه است كه امير مؤمنان على عليه السلام بر مالكيّت فاطمه عليها السلام شهادت داده است;

    پس چرا نبايد شهادت او پذيرفته شود؟



    در كتب اهل سنّت
    براى دفاع از ابوبكر در اين مسئله گفته اند:


    « لعلّه كان من اجتهاده عدم قبول الشاهد الواحد، وإن كان يعلم بصدق هذا الشاهد »


    « شايد از
    اجتهاد ابوبكر اين بوده است كه شهادت يك شاهدِ تنها را نپذيرد، گرچه علم به راستگويى اين شاهد داشته باشد » (1)


    امّا مى بينيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در ماجراى «خزيمه ذو الشهادتَين»،


    شهادت يك شاهدِ تنها را پذيرفته است
    و اين مطلب در كتاب هاى شيعه و سنّى آمده است (2)


    افزون بر اين، در روايتى آمده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله در قضيّه اى كه تنها شاهد آن، عبداللّه بن عمر بوده است،


    شهادت او را پذيرفته است. اين روايت در صحيح بُخارى نقل شده است.



    ابن اثير در جامع الأُصول مى گويد:


    رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به گواهى شاهدِ تنها ـ كه عبداللّه بن عمر بود ـ ، قضاوت كرده است (3)



    آيا در نظر ابوبكر، على عليه السلام از عبداللّه بن عمر كمتر است؟
    [SIZE=2]


    پی نوشتها :
    ---------------

    (1) شرح المواقف: 8 / 356.
    (2) الكافى: 7 / 401 باب النوادر، من لا يحضره الفقيه: 3 / 108، المجموع: 20 / 223، المبسوط: 16 / 114.
    (3) جامع الأُصول: 10 / 557.
    ویرایش توسط soheil_g : 2009/02/05 در ساعت 10:16

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    داورى با سوگند



    فرض مى كنيم كه ابوبكر مى تواند در ملكيّت حضرت زهرا عليها السلام ترديد كند ،

    و فرض مى كنيم كه به گواهى على عليه السلام نيز شك كند ;

    چرا از فاطمه عليها السلام نمى خواهد كه سوگند ياد كند تا سوگند او در كنار شهادت على عليه السلام قرار گيرد و مطلب تمام شود؟



    اين در حالى است كه ما مى دانيم رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بارها به شاهد و سوگند قضاوت كرده است.


    چنانكه در صحيح ابو داوود (1) و صحيح مُسلم (2) روايت شده است;


    بلكه قضاوت به شاهد و سوگند را جبرئيل براى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله آورده است


    و اين نوع قضاوت، در كتابُ الخلافه كنز العمّال موجود است.


    صاحب المواقف و شارح آن، در توجيه رفتار ابوبكر مى گويند:

    «لعلّه لم ير الحكم بشاهد و يمين» (3)

    «شايد ابوبكر حكم شاهد و قَسَم را قبول نداشت»


    در پاسخ مى گوييم:


    اگر چنين باشد، پس بايد خود ابوبكر سوگند ياد مى كرد; پس چرا سوگند ياد نكرد؟

    و حال آن كه فاطمه عليها السلام همچنان مِلك خود را مطالبه مى نمود.



    همه اين مواردى كه مطرح شد، بدون در نظر گرفتن عصمت حضرت زهرا و حضرت على عليهما السلام است

    و بررسى مسئله، به عنوان يك موضوع حقوقى بيان شد،

    پس بايد تمام موازين حقوقى، كه در كتاب هاى قضايى ذكر شده اند، بر آن منطبق باشد.



    همچنين در اين ماجرا، امام حسن و امام حسين عليهما السلام


    و نيز اُمّ ايمن ـ كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به بهشتى بودن او گواهى داده بود(4) ـ نيز شهادت داده اند،


    امّا شهادت آن ها نيز پذيرفته نشد.
    [SIZE=2]


    پی نوشتها :
    ---------------
    (1) صحيح ابى داوود: 3 / 419.
    (2) صحيح مُسلم: 5 / 128.
    (3) شرح المواقف: 8 / 356.
    (4) ر. ك: شرح حال او در طبقاتِ ابن سعد، و الإصابه ابن حَجَر: 4 / 432.
    ویرایش توسط soheil_g : 2009/02/05 در ساعت 10:15

  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    دو قضيّه مشابه و حكم متفاوت



    اكنون اين قضيّه را در شكل ديگرى بحث مى نماييم و مى گوييم:


    اگر به فرض مُحال، بپذيريم كه فاطمه و اهل بيت عليهم السلام معصوم نيستند ،

    و فاطمه عليها السلام نيز پاره تن رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نيست ،

    و فدك هم در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در دست او نبوده است،


    در اين مطلب كه ايشان يكى از بزرگان صحابه بوده است، شكّى نيست.



    بى ترديد آن حضرت عليها السلام مانند يكى از صحابه است،


    ولى مى بينيم كه در قضيّه اى كاملاً مشابه كه درباره يكى ديگر از صحابه رخ داده است،

    ابوبكر سخن آن صحابى را مى پذيرد و او را تصديق مى كند و به سخنش ترتيب اثر مى دهد;

    در حالى كه به سخن حضرت زهرا عليها السلام وقعى نمى نهد؟!



    بُخارى و مُسلم از جابر بن عبداللّه انصارى روايت كرده اند كه:


    هنگامى كه اموال بحرين را نزد ابوبكر آوردند،


    جابر نزد او بود و به او گفت:


    رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به من فرموده بود: هر گاه اموال بحرين بيايد، مقدارى از آن را به تو مى بخشم.


    ابوبكر به جابر گفت:


    برو هر اندازه كه پيامبر به تو وعده داده بود، بردار.



    آرى، رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در قيد حيات نيست، جابر ادّعا مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به او وعده داده است كه:



    «اگر اموال بحرين بيايد، فلان مقدار به تو مى دهم»



    حال كه اموال بحرين رسيده است، ابوبكر جانشين رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله شده است;


    و فقط با شنيدن ادّعاى جابر، سخن او را تصديق مى كند، به گفته او ترتيب اثر مى دهد و مقدارى را كه ادّعا مى كند، به او مى پردازد

  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    توجيه واقعه



    در اين ماجرا ـ كه در صحيح بُخارى و مُسلم آمده است ـ دقّت كنيد و ببينيد كه شارحان صحيح بُخارى،

    چگونه كار ابوبكر را در پذيرش ادّعاى آن صحابى درباره وعده رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به او ـ آن هم بدون مطالبه هيچ شاهد و سوگندى در ادّعايش ـ توجيه مى كنند:


    الف ـ كرمانى در كتاب الكواكب الدرارى فى شرح صحيح البُخارى كه يكى از مشهورترين شرح هاى بُخارى است، مى گويد:

    «وأمّا تصديق أبي بكر جابراً في دعواه، فلقوله صلّى اللّه عليه وسلم:
    من كذب عَلَيّ متعمداً فليتبوّأ مقعده من النار»، فهو وعيد، ولا يُظنّ بأنّ مثله ـ مثل جابر ـ يقدم على هذا» (1)

    «تصديق جابر در اين ادّعايش از سوى ابوبكر، به دليل سخن پيامبر صلّى اللّه عليه وآله بوده است كه فرمود:
    «هر كس از روى عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جايگاه خويش ساخته است» و اين يك وعده عذاب است و گمان نمى رود كه كسى چون جابر، اقدام به چنين كارى كند».

    شما كه گمان نمى كنيد جابر اقدام به چنين كارى كند و به رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله دروغ ببندد،

    بلكه بر عكس گمان مى كنيد كه او در ادّعايش صادق باشد،

    چرا درباره حضرت زهرا عليها السلام ـ فقط به عنوان يك صحابى همانند ديگر صحابه ـ چنين گمانى را نداريد؟




    ب ـ ابن حَجَر عسقلانى در فتح البارى مى گويد:

    «وفي هذا الحديث دليل على قبول خبر الواحد العدل من الصحابة، ولو جرّ ذلك نفعاً لنفسه» (2)

    «اين حديث دليلى است بر اين كه سخن صحابى عادل به صورت انفرادى بايد مورد قبول باشد، گرچه اين سخن سودى براى او در پى داشته باشد».


    پس، اين توجيه، بر قبول سخن او دلالت مى كند;

    چرا كه ابوبكر از جابر شاهدى بر صحّت ادّعايش نخواسته است; امّا اين برخورد كجا و برخورد او با زهرا عليها السلام كه مى گفت:

    «رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله فدك را به او بخشيده است و فدك را مِلك او قرار داده است»، كجا؟!



    ج ـ عينى در كتاب عمدة القارى فى شرح صحيح البُخارى مى گويد:

    «إنّما لم يلتمس شاهداً منه ـ أي من جابر ـ لأنّه عدل، بالكتاب والسنّه، أمّا الكتاب فقوله تعالى:

    (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ)وقوله تعالى: (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً) فمثل جابر إنْ لم يكن من خير أُمّة فمن يكون؟

    وأمّا السنّه، فلقوله صلّى اللّه عليه وسلم: «من كذب عَلَيّ متعمداً» . . . ولا يظنّ بمسلم فضلاً عن صحابي أنْ يكذب على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلم متعمّداً» (3)


    «چون جابر به دليل قرآن و سنّت «عادل» است، پس ابوبكر هم از او شاهد نخواسته است،

    دلايل قرآنى نيز بر اين، حكم مى كند; آن جا كه مى فرمايد: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ) و يا در آيه ديگر كه مى فرمايد: (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً).

    بنا بر اين، اگر كسى چون جابر از «خَيْرَ أُمّة» نباشد، پس چه كسى چنين است؟ و دليل از سنّت هم روايتى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله فرموده است:

    «هر كس از روى عمد بر من دروغ ببندد، جايگاه خود را آتش قرار داده است».

    بنا بر اين، گمان نمى رود مسلمانى از روى عمد به رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله دروغ ببندد، تا چه رسد به يك صحابى».


    چگونه ابوبكر، جابر را در ادّعايش تصديق مى كند، ولى حضرت زهرا عليها السلام را در ادّعايش تصديق نمى كند؟


    آيا حضرت زهرا عليها السلام كمتر از جابر است؟

    آيا او از مصاديق «خَيْرَ أُمَّة» به شمار نمى رود؟

    آيا گمان مى رود كه ايشان به رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله دروغ ببندد؟



    در حالى كه شما نسبت به هيچ مسلمانى ـ تا چه رسد به يك صحابى ـ چنين گمانى نداريد.


    فرق بين ادّعاى جابر و ادّعاى فاطمه عليها السلام ـ با صرف نظر از همه مقاماتش و تنها بر اين اساس كه وى نيز يكى از صحابه است ـ چيست؟

    چرا ادّعاى جابر پذيرفته مى شود؟

    چگونه خبر واحد، آن جا حجّت مى شود؟

    چرا ادّعاى فاطمه عليها السلام با وجود قاعده «يد» و شاهدهاى متعدّد پذيرفته نمى شود، امّا ادّعاى جابر بدون هيچ شاهد و قَسَمى پذيرفته مى شود؟!


    بنا بر اين، در وراى اين قضيّه، موضوع ديگرى وجود دارد ... .



    پی نوشتها :

    ---------------
    (1) الكواكب الدرارى فى شرح البُخارى: 10 / 125.
    (2) فتح البارى فى شرح البُخارى: 4 / 375.
    (3) عمدة القارى فى شرح البُخارى: 12 / 121.

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    مطالبه فدك به عنوان ارث



    فاطمه عليها السلام نااميد به خانه برمى گردد . . .;

    آن گاه روزى ديگر مى آيد تا فدك و ديگر اموال بازمانده از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله را به عنوان ارثِ پدرش مطالبه نمايد.


    فدك از سرزمين هايى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله براى تصرّف آن ها، لشكركشى نكرده بود;

    و چنين سرزمين هايى به اتّفاق همه علما از آنِ شخص رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله است

    و ديگر مسلمانان، هيچ گونه سهمى در آن ندارند.


    از سوى ديگر، هر مال و حقّى كه از مسلمانى پس از مرگ او بماند، از آنِ ورثه اوست و ـ به اتّفاق نظر ـ

    حضرت زهرا عليها السلام نزديك ترين وارث پيامبر صلّى اللّه عليه وآله است;

    لذا آن حضرت عليها السلام وقتى با تكذيب ادّعاى مالكيّت فدك مواجه مى شود، آن را به عنوان ميراث مطالبه مى فرمايد.




    آن چه بيان شد، چهار مقدّمه بود كه به طور مرتّب و پى در پى آورده شد.


    قضيّه ذيل را بُخارى و مُسلم از عايشه روايت كرده اند. ما روايت بُخارى را نقل مى كنيم:


    عايشه گويد:

    «إنّ فاطمة عليها السلام بنت النبي أرسلت إلى أبي بكر تسأله ميراثها من رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، ممّا أفاء اللّه عليه بالمدينة وفدك

    وما بقي عن خمس خيبر، فقال أبوبكر: إنّ رسول اللّه قال:

    «لا نورّث ما تركناه صدقة»، إنّما يأكل آل محمّد في هذا المال، وإنّي واللّه لا أُغيّر شيئاً من صدقة رسول اللّه عن حالها التي كان عليها في عهد رسول اللّه، ولأعلمنّ فيها بما عمل به رسول اللّه.

    فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئاً، فوجدت فاطمة على أبي بكر فهجرته،

    فلم تكلّمه حتّى توفّيت، وعاشت بعد النبي ستّة أشهر، فلمّا توفّيت دفنها زوجها علي ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّى عليها . . .» (1)


    « فاطمه، دختر رسول خدا براى ابوبكر پيغام فرستاد و اموال «فىء» موجود در مدينه،

    فدك و آن چه از خمس خيبر مانده بود را به عنوان ميراث باقى مانده از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله، مطالبه كرد.

    ابوبكر در پاسخ گفت كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله گفته است:

    «ما ارث نمى نهيم، هر چه از ما بماند، صدقه است»;

    آل محمّد فقط مى توانند از آن مال استفاده كنند;

    به خدا سوگند! چيزى از صدقه اى را كه رسول خدا قرار داده و در زمان خود او بوده است،

    تغيير نمى دهم و درباره آن ها همان گونه رفتار خواهم كرد كه رسول خدا رفتار مى كرد.


    ابوبكر از اين كه چيزى از آن اموال را به فاطمه عليها السلام بدهد، خوددارى كرد.

    فاطمه عليها السلام بر ابوبكر خشم گرفت و او را ترك كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت.

    او بعد از پيامبر، شش ماه زندگى كرد و هنگامى كه فوت كرد، همسرش على، شبانه بر او نماز خواند، او را دفن كرد و ابوبكر را خبر ننمود».
    [SIZE=2]


    ماجراى مطالبه فدك به عنوان ارث، از سوى حضرت زهرا عليها السلام، از موضوعاتى است كه در طول تاريخ و از زمان هاى قديم محور نگارش كتاب هاى زيادى بوده است و خطبه حضرت زهرا عليها السلام در اين باره، خطبه اى جاودانى است كه بر پيشانى روزگار خواهد ماند.


    در اين جا نيز پرسش هايى مطرح است:

    ـ چگونه گفته ابى سعيد و ابن عبّاس، شهادت على و حسنين عليهم السلام و سخن ديگران درباره اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله فدك را به فاطمه عليها السلام بخشيده است، پذيرفته نمى شود، ولى سخن ابوبكر كه به تنهايى مى گويد: «پيامبران ارث نمى نهند» پذيرفته مى شود؟

    ـ چرا سخن آن همه صحابى بزرگ، بر سخن يك تن ترجيح داده مى شود؟

    آرا و نظريّات علما را در اين زمينه ملاحظه كنيد، نظريّات آن ها متفاوت و كلماتشان به طور جدّ مضطرب است.

    آن ها از توجيه اين مطلب درمانده شده اند، مهم ترين چيزى كه شايد بتوان گفت اين است كه مى گويند:

    «ابوبكر تنها راوى اين حديث نيست، بلكه اين حديث از متواترات است و ابوبكر فقط آن را روايت كرده است».


    پی نوشت :
    --------------
    (1) صحيح بُخارى، باب غزوه خيبر; صحيح مُسلم: كتاب الجهاد والسير.

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    نكاتى قابل تأمّل



    اين نظريه را در قالب چند نكته بررسى مى كنيم:


    نكته نخست

    چرا تا آن زمان، كسى اين سخن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نشنيده بود؟

    چرا كسى آن را نقل نكرده بود؟

    و حتّى تا آن لحظه، كسى اين روايت را از خود ابو بكر نيز نشنيده بود؟



    نكته دوم


    چرا تا آن روز، هيچ يك از اهل بيت پيامبر عليهم السلام اين حديث را نشنيده بودند؟

    و حتّى وارثان پيامبر از وجود چنين سخنى خبر نداشتند؟

    چرا همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و سهم ارث خود را مطالبه كردند؟

    چرا عثمان اين سخن پيامبر را به آن ها گوشزد نكرد؟

    چرا عثمان نزد ابوبكر رفت و خواسته همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله را به او گفت؟


    پس عثمان هم مانند اهل بيت عليهم السلام و همسران رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله از وجود اين حديث بى خبر بوده است.


    فخر رازى در اين مورد، نكته ظريفى در تفسيرش آورده است; او مى گويد:

    «إنّ المحتاج إلى معرفة هذه المسألة ما كان إلاّ فاطمة وعلي والعبّاس، وهؤلاء كانوا من أكابر الزهّاد والعلماء وأهل الدين،

    وأمّا أبوبكر، فإنّه ما كان محتاجاً إلى معرفة هذه المسأله، لأنّه ما كان ممّن يخطر بباله أنّه يورّث من الرسول،

    فكيف يليق بالرسول أن يبلّغ هذه المسألة إلى من لا حاجة له إليها، ولا يبلّغها إلى من له إلى معرفتها أشدّ الحاجة؟» (1)


    «دانستن مسئله ارث پيامبر صلّى اللّه عليه وآله مورد نياز كسى جز فاطمه، على و عبّاس (2) نبوده است و اين ها خود از بزرگان علما،

    اهل دين و از زاهدان روزگار بوده اند، ولى ابوبكر نيازمند دانستن اين مسئله نبوده و به ذهنش هم خطور نمى كرده است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله ارث ببرد;

    پس چگونه زيبنده رسول خداست كه اين مسئله را به كسى كه نيازمند آن نيست، بياموزد و به كسانى كه بيشترين نياز را به دانستن آن دارند، نياموزد؟».




    نكته سوم


    از همه اين موارد كه صرف نظر كنيم، ادّعاى تواتر حديث، چيزى جز يك ادّعاى دروغ نيست;

    چرا كه علماى اهل سنّت، خود تصريح دارند كه ابوبكر، تنها ناقل اين حديث است و به همين دليل،

    در بحث حجيّت خبر واحد، به عنوان نمونه و مثالى براى خبر واحد، همين خبر را مطرح مى كنند (3)

    افزون بر اين، در احاديث ديگر نيز شواهدى بر انفراد ابوبكر در نقل اين حديث، وجود دارد (4);

    و حتّى متكلّمان نيز اقرار دارند كه ابوبكر در نقل اين حديث، منفرد است (5).



    نكته چهارم


    بى ترديد، ابوبكر هم از راويان اين حديث نيست; حتّى به صورت منفرد;

    بلكه اين سخن، حديثى جعلى است كه برخى براى دفاع از ابو بكر ساخته اند.

    ابوبكر در آن ماجرا هيچ جوابى نداشته كه ارائه دهد و به اين حديث نيز استدلال نكرده است.



    اين نكته اى است كه آن را حافظ عبدالرحمان بن يوسف ابن خَراش گفته است.



    او مى گويد:


    اين حديث، حديث باطلى است كه مالك بن اوس بن حدثان آن را جعل كرده است و همو، راوى اين داستان است.



    ابن عَدى در شرح حال حافظ، ابن خراش (6) مى نويسد:


    «سمعت عبدان يقول: قلت لابن خراش: حديث ما تركناه صدقه؟


    قال: باطل، أتّهم مالك بن أوس بالكذب» (7)


    «از عبدان شنيدم كه مى گفت:


    به ابن خراش گفتم كه درباره حديث «ما تركناه صدقه» چه مى گويى؟


    گفت: سخن باطلى است; به نظر من، مالك بن اوس آن را ساخته و او دروغگو است».



    آرى، به راستى مى بينيد كه


    چگونه محكمات قرآن را با يك حديث جعلى ـ كه اين حافظ بزرگ آن را باطل دانسته است ـ كنار مى نهند؟


    بنا بر آن چه گفته شد، روشن گرديد كه ماجراى غصب فدك و تكذيب حضرت زهرا و اهل بيت عليهم السلام،


    از قضايايى بوده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله از آن خبر داده بود.



    به راستى، هنگامى كه انسان آزاد، چنين قضايايى را مى نگارد يا مى خواند و يا بازگو مى كند، دلش خون مى شود;


    امّا اكنون بخشى از قضايايى را كه تحقيق و بررسى كرده ايم، بازگو مى نماييم; تا به بينش و بصيرت خود و خوانندگان، بيفزايم.
    [SIZE=2]


    پی نوشتها :
    ---------------

    (1) التفسير الكبير: 9 / 210.

    (2) تذكّر به اين نكته ضرورى است كه بر اساس فقه جعفرى عمو، در طبقه اول قرار نمى گيرد و با وجود اولاد، از برادرزاده اش ارث نمى برد.

    (3) اگر ترديد داريد به منابع ذيل بنگريد: ابن حاجب در المختصر فى علم الأُصول: 2 / 59 ، فخر رازى در المحصول فى علم الأُصول: 2 / 85 ،

    غزالى در المستصفى فى علم الأُصول: 2 / 121، آمدى در الإحكام فى اصول الأحكام: 2 / 75 و 348، بُخارى در كشف الأسرار فى شرح أُصول البزودى
    و دانشمندان ديگر عامه در كتاب هاى اصول فقه همين مطلب را بيان كرده اند.

    (4) براى نمونه بنگريد به: كنز العمّال: 12 / 605 ح 14071.

    (5) بنگريد: شرح المواقف: 8 / 355 و شرح المقاصد: 5 / 278.

    (6) درگذشته سال 283 هـ ق. او در معايب شيخين، دو جلد كتاب نوشته است. به جهت همين دو جلد كتاب، وى را به شيعه بودن متّهم كرده اند;
    اين در حالى است كه همه كتاب هاى عامّه از قول و آراى ابن خراش در علم حديث و رجال، پر است.
    ملاحظه كنيد و ببينيد كه چگونه ذهبى بر او حمله مى كند و مى گويد:
    به خدا سوگند! اين شيخى كه پايش لغزيده، هموست كه كوشش و تلاشش تباه شده است;
    چرا كه او حافظ عصر خود بود و در تحصيل علم، سفرهاى طولانى داشت، داراى اطّلاعات بسيار بود و احاطه در علم داشت;
    امّا بعد از اين، از علمش بهره نبُرد (گويى آن گاه از علم و دانش خود بهره مى برند كه فقط به نفع خلفا سخن بگويند).

    (7) الكامل فى الضعفاء: 5 / 518.

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    « بخش ششم »

    آتش به خانه وحى



    ***سوزاندن خانه حضرت زهرا عليها السلام

    پيش تر بيان شد كه اين قوم، از بازگويى حوادث و نقل جزئيّات امور و درج تفصيل وقايع، جلوگيرى كردند.

    آيا با وجود اين شما توقّع داريد كه بُخارى برايتان نقل كند: فلانى، فلانى و فلانى با دست خودشان خانه زهرا عليها السلام را آتش زدند؟

    آيا انتظار مشاهده چنين جملاتى را در كتب عامّه داريد؟!


    ديديد كه بُخارى، مُسلم و ديگران، احاديثى را كه يك دهم اين مسائل نيز اهميّت ندارد، چگونه تحريف مى كنند; تا چه رسد به اين وقايع؟!


    سوزاندن خانه زهرا عليها السلام از مسائل قطعى در احاديث و كتاب هاى ما است،

    علما، راويان و نويسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و كسى كه آن را انكار كند، يا در آن ترديد نمايد، يا ديگران را به ترديد وادارد،

    ـ هر كه باشد ـ از محدوده علماى ما، بلكه از جمع شيعيان، خارج است.


    در كتب اهل سنّت اين مسئله به شكل هاى مختلفى آمده است.


    در اين نوشتار قضايا، اخبار و روايات اين مسئله به گونه اى مرتّب شده كه هيچ نكته اى بر خوانندگان و حقيقت جويان مشتبه نگردد و نكات بحث، به هم نياميزد;

    تا هشيارانه ملاحظه شود كه در نقل اين ماجرا و حوادث مربوط به آن، چه ها كه نكرده اند!


    و در همين مقدارى هم كه نقل كرده اند، چه دسيسه ها كه به كار نبرده اند!؟
    و آن چه را كه نقل نكرده اند، يا از نقل آن جلوگيرى شده است، و يا از روى عمد، نقل آن را ترك كرده اند; خود بحث ديگرى است.


    اينك مطالبى را كه در اين مورد نقل كرده اند; تحت چند عنوان بيان مى كنيم.

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    [SIZE=2] ـ تهديد به سوزاندن

    بعضى از اخبار و روايات مى گويد: عمر بن خطّاب به سوزاندن تهديد كرد.

    پس نخستين عنوان بحث، «تهديد» است.

    اين مطلبى است كه در كتاب المصنّف نوشته ابن ابى شِيبه ـ يكى از اساتيد و مشايخ بُخارى (درگذشته سال 235 هـ ق) ـ ديده مى شود.

    او ماجرا را به سند خود از زيد بن اَسلم و زيد هم از پدرش اَسلم، روايت مى كند.

    اَسلم ـ كه غلام عمر بوده است ـ مى گويد:

    «حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللّه، كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول اللّه، فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم.

    فلمّا بلغ ذلك عمر بن الخطّاب، خرج حتّى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول اللّه! واللّه! ما أحد أحبّ إلينا من أبيك،
    وما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك، وأيم اللّه ما ذاك بمانعي إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرّق عليهم البيت» (1)


    «هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد; على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مى شدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مى كردند.

    «چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند!

    شخصى محبوب تر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوب تر از تو، نزد ما نيست; به خدا سوگند!

    اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمى شود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند»


    اين مطلب در تاريخ طبرى نيز با سند ديگرى آمده است:

    «أتى عمر بن الخطّاب منزل علي، وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه! لأُحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة.

    فخرج عليه الزبير مصلتاً سيفه، فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه» (2)

    «عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير (3) و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند;

    عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مى شويد، يا خانه را بر شما مى سوزانم.

    زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند»


    ما در اين مبحث، به همين دو مأخذ اكتفا مى كنيم;

    امّا برخى از بزرگان و حُفّاظ حديث اهل سنّت، تا اين حد هم نقل نكرده اند; بلكه بيشتر به تحريف و سانسور حقايق اقدام كرده اند.


    «ابن عبدالبر» در كتاب الإستيعاب همين خبر را از طريق ابى بكر بزّار، به همان سندى كه نزد ابن ابى شِيبه بود; از زيد بن اَسلم و او هم از اَسلم، بدين صورت روايت مى كند:

    «إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلينا بعده منك.

    ثمّ قال: ولقد بلغني إنّ هؤلاء النفر يدخلون عليك ولأن يبلغني لأفعلنّ لأفعلنّ» (4)


    «عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت كسى محبوب تر از تو، نزد ما نيست.

    سپس افزود: به من خبر رسيده است كه آنان نزد تو مى آيند; اگر بيرون نيايند، چنين و چنان مى كنم».


    همان خبر، همان سند، همان راوى، و تا اين حد تصرّف!



    كسانى كه تا اين حد، روايات را تحريف مى كنند; چگونه توقّع داريد كه برايتان نقل كنند كه: «او خانه را آتش زد»؟!

    كدام عاقل مى تواند چنين توقّعى از اينان داشته باشد؟

    و اگر كسى چنين توقّعى داشته باشد، يا نادان است يا خود را به نادانى زده است و قصد شوخى دارد.



    2 ـ آوردن آتش گيره و فِتيله
    (5)

    در برخى ديگر از رواياتى كه به اين ماجرا پرداخته اند، عنوان «آتش گيره آورْد» يا «فتيله آورْد» ديده مى شود كه برخى از مصادر آن را بيان مى نماييم:


    بَلاذرى (درگذشته سال 224 هـ ق) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين گونه روايت مى كند:


    «إنّ أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيله.

    فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطّاب! أتراك محرّقاً عَلَيّ بابي؟!

    قال: نعم، وذلك أقوى فيما جاء به أبوك» (6)

    «ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد; عمر با فتيله اى آمد.

    فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟

    عمر گفت: آرى! و اين از آن چه پدرت آورده، قوى تر است».


    ابن عبدربّه (درگذشته سال 328 هـ ق) در العقد الفريد مى نويسد:

    «وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم.

    فأقبل بقبس من نار على أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟

    قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه» (7)

    «على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را (8) فرستاد و از آن ها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آن ها را بكش.

    عمر با شعله هايى از آتش آمد تا خانه را بر آن ها آتش زند; فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمده اى كه خانه ما را بسوزانى؟

    عمر گفت: آرى! مگر، آن چه را كه مردم پذيرفته اند، شما هم بپذيريد».


    عبارات نقل شده را با يكديگر مقابله كنيد تا تفاوت هاى آن ها و ميزان تحريفات و تصرّفات، مشخّص شود.


    تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732 هـ ق) نيز در كتاب المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل كرده است و در انتهاى آن اين گونه مى نويسد:


    «وإنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار» (9)

    « . . . اگر نپذيرفتند، آن ها را بكُش، پس عمر با مقدارى آتش آمد تا خانه را بسوزاند».


    پی نوشتها :
    ---------------
    (1) المصنَّف: 7 / 432.
    (2) تاريخ طبرى: 3 / 202.
    (3) به اين نكته مهمّ و حسّاس دقّت شود كه طلحه نيز در اين جمع حضور داشته است;
    زبير ]در آن زمان[ از نزديكان اهل بيت عليهم السلام است; ولى طلحه، از تيره «تيم»، قبيله ابوبكر است.
    (4) الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 975.
    (6) أنساب الأشراف: 1 / 586 .
    (7) العقد الفريد: 5 / 13.
    (8) فردى كه ابتدا رفته است، شخصى غير از عمر بوده است و ابوبكر بعد از او، عمر را فرستاده است.
    (9) المختصر فى أخبار البشر: 1 / 156.


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •