صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 38 , از مجموع 38

موضوع: ...::: مظلومیت برترین بانو :::...

  1. #31
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ـ حاضر كردن هيزم براى سوزاندن خانه

    مسعودى در مروج الذهب مى نويسد:

    «عُرْوَة بن زبير» براى توجيه اعمال برادرش «عبداللّه بن زبير» ـ كه بنى هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هيزم جمع كرده بود تا آن ها را بسوزاند،

    مگر اين كه با او بيعت كنند; ـ مى گويد:

    عمر نيز هيزم آماده كرده بود تا خانه را بر كسانى كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند، بسوزاند
    [SIZE=2](10)


    عُرْوَة بن زبير گويد:

    «هيزم حاضر كرد»، ديگران مى گويند:

    «مقدارى آتش آورد». آرى، هيزم آماده بود، آتش نيز آوردند;

    آيا مى خواهيد تصريح كنند كه آتش را بر هيزم نهادند؟

    يعنى اگر تصريح نكنند ـ كه هرگز هم تصريح نمى كنند ـ در اين خبر (آتش زدن در خانه)، شك ـ يا تشكيك ـ مى كنيم؟

    خبرى كه امامانِ ما، آن را قطعى مى دانند و علما و طائفه شيعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!



    4 ـ آمدن براى سوزاندن


    عبارت ديگرى كه ديده مى شود، اين است:

    «عمر به خانه على آمد تا آن را به آتش بكشاند».


    اين عبارت در برخى از كتاب ها، از جمله كتاب روضة المناظر فى أخبار الأوائل والأواخر (11)

    نوشته ابن شحنه (درگذشته سال 882) وجود دارد; او مى گويد:

    «إنّ عمر جاء إلى بيت علي ليحرّقه على من فيه، فلقيته فاطمة فقال: أُدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّه»

    «عمر به خانه على آمد تا آن را بر كسانى كه داخل آن بودند، بسوزاند;

    فاطمه او را ديد، او به فاطمه گفت: شما نيز آن چه را كه امّت پذيرفته اند، بپذيريد».


    نويسنده الغارات، ابراهيم بن محمّد ثقفى، در كتاب خود درباره وقايع سقيفه، از احمد بن عمرو بجلى،

    و او از احمد بن حبيب عامرى و از حمران بن أعين و او از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه حضرتش فرمود:

    «واللّه، ما بايع عليّ حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»

    «به خدا سوگند، على بيعت نكرد تا اين كه ديد دود خانه اش را فرا گرفته است».



    البتّه كتاب اين محدّث بزرگ كه حاوى اين روايت بوده، به دست ما نرسيده است.

    اين عبارات را شريفِ مرتضى قدّس سرّه در كتاب الشافى فى الإمامه از وى نقل نموده است.

    وقتى به شرح حال ابراهيم بن محمّد ثقفى (درگذشته سال 280 يا 283) مراجعه مى كنيم،

    در تأليفات او دو اثر به نام هاى: السقيفه و المثالب ديده مى شود; امّا اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.


    البتّه علماى اهل سنّت نيز براى وى شرح حال نگاشته اند و هيچ گونه جرح و ايرادى بر او وارد نكرده اند;

    مهم ترين چيزى كه گفته اند، اين است كه: «او رافضى است».

    آرى، او رافضى است و كتاب هاى السقيفه و المثالب را نگاشته و روايتى از اين دست را به صورت مستند، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.


    يكى از دلايل صحّت روايت ثقفى، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلانى است; او مى گويد:

    «لمّا صنّف كتاب المناقب والمثالب أشار عليه أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره.

    فقال: أيّ البلاد أبعد عن التشيّع؟

    فقالوا له: إصفهان.

    فحلف أنْ يخفيه ولا يحدّث به إلاّ في إصفهان ثقةً منه بصحّة ما أخرجه فيه، فتحوّل إلى إصفهان وحدّث به فيها»(12)

    «زمانى كه ثقفى كتاب المناقب و المثالب را تأليف كرد.

    اهل كوفه به او گفتند تا آن ها را مخفى كند و آشكار نسازد.

    او گفت: كدام شهر از مبانى تشيّع دورتر است؟

    گفتند: اصفهان(13).

    او سوگند خورد كه كتاب را مخفى سازد و حديثى از آن را نگويد مگر در اصفهان و تمام آن چه از اين كتاب روايت مى كند، از افراد موثّق باشد و رواياتش همه صحيح.

    پس به اصفهان رفت و روايات كتابش را در آن جا بازگو كرد».


    اين ماجرا را ابو نعيم اصفهانى نيز در أخبار اصفهان آورده است.



    در روايت اخير، سخن از «دود» است كه حضرتش فرمود:

    «واللّه ما بايع علي حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»

    «به خدا سوگند! على بيعت نكرد تا ديد دود خانه اش را فرا گرفته است».


    هر چند ناقلان، در روايات پيشين از اين كه تا اين حد به ماجرا تصريح كنند، خوددارى كرده بودند;

    ولى از «هيزم»، «آتش»، «شعله»، «فتيله» و به صراحت سخن گفته بودند; فقط ننوشته بودند: «آتش بر هيزم نهاد».


    آيا شما مى خواهيد اين را هم تصريح كنند؟

    آيا راويان اين اخبار، عاقل نيستند؟

    آيا آن ها نمى خواهند زنده بمانند و زندگى كنند؟

    همه مى دانيم كه شرايط موجود، به آن ها اجازه نمى داد كه به بيش از اين، تصريح كنند.


    از طرف ديگر، آنان مى دانستند كه خوانندگان كتاب هايشان و كسانى كه اين روايات به دست آن ها مى رسد،

    عاقل هستند و فهم دارند و از آن چه گفته شده است، مطالب ديگرى را كه به ميان نيامده است، حدس زده و خواهند فهميد.

    آيا مى خواهيد بگويند:

    چنين اتّفاقى رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئيّات آن تصريح كنند؟

    يعنى اگر تصريح آشكار و نصّ كامل نيافتيد، ترديد مى كنيد و ديگران را به ترديد وامى داريد؟ به خدا اين رويّه، شگفت انگيز است.


    پی نوشتها :
    ---------------

    (10) مروج الذهب: 3 / 86 ، اين سخن را ابن ابى الحديد نيز از قول مسعودى در شرح نهج البلاغه (2 / 147) آورده است.
    (11) اين كتاب، در حاشيه برخى از چاپ هاى الكامل ابن اثير ـ كه تاريخ معتبرى است ـ چاپ شده است.
    (12) لسان الميزان: 1 / 102.
    (13) البتّه اصفهان در آن زمان.

  2. #32
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    «بخش هفتم»

    سقط حضرت محسن عليه السلام



    ***پسران على عليهم السلام

    روايات علماى اهل سنّت در مورد سقط جنين فاطمه عليها السلام بسيار آشفته و مشوّش است


    و هر كس به روايات، اقوال و سخنان آنان در اين زمينه مراجعه كند، به اين نكته پى خواهد برد.



    اين روايات، تصريح دارند كه على عليه السلام
    سه پسر داشت:

    حسن، حسين و محسن
    ـ يا محسِّن، يا محسَّن ـ

    كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله اين نام ها را با تشبيه به نام هاى فرزندان هارون: (شبر، شبير، مبشر)، بر آن ها نهاده بود.



    اين مطالب در
    المسند احمد بن حنبل (1)

    و المستدرك حاكم نيشابورى
    (2)

    و ديگر مصادر عامّه موجود است;


    حاكم نيشابورى، روايت را صحيح دانسته و ذهبى(3) نيز صحّت آن را تأييد كرده است.



    اكنون اين پرسش مطرح است كه :


    آيا على عليه السلام پسرى به اين نام داشته است؟



    مى گويند:


    آرى، او فرزندى به نام محسن داشت.



    مى پرسيم:


    چگونه زيست؟ و سرانجامش چه شد؟



    آن ها وجود او را مى پذيرند، امّا در ادامه مطلب، دچار اختلاف مى شوند.


    آيا شما انتظار داريد كه آشكارا و بدون هيچ گونه پرده پوشى و با صراحت و شفّافيّت كامل سخن بگويند؟!



    ديديم و در بحث هاى آينده نيز خواهيم ديد كه اين ها نمى توانستند همه حقايق را بگويند;


    لذا، اخبار و احاديث را بازيچه خود ساختند; با اين فرض، آيا توقّع داريد كه در اين خصوص، به صراحت سخن بگويند؟!



    البتّه گاهى در اين ميان افرادى پيدا شده اند كه حقيقت را بازگو كرده اند


    و البتّه با مشكلاتى نيز رو به رو مى شدند و تاوان سنگينى براى بازگويى حقيقت دادند.


    يكى از آن ها ابن ابى دارم (درگذشته سال 352 هـ ق) است.



    ذهبى در شرح حال او مى گويد:


    «الإمام الحافظ الفاضل أبوبكر أحمد بن محمّد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم التميمي الكوفي الشيعي ]أصبح شيعياً!![ محدِّث الكوفه،


    حدّث عنه الحاكم، و أبوبكر بن مردويه، و يحيى بن إبراهيم المزكِّي، وأبو الحسن بن الحمّامي، والقاضي أبوبكر الجيلي، وآخرون.


    كان موصوفاً بالحفظ والمعرفة، إلاّ أنـّه يترفّض ]لماذا يترفض؟![، قد ألـّف في الحطّ على بعض الصحابة» (4)


    «امام، حافظ، فاضل، ابوبكر احمد بن محمّد السرى التميمى الكوفى، الشيعى ]شيعى شده[;


    از محدّثان كوفه. حاكم، ابوبكر بن مردويه، يحيى بن ابراهيم مزكِّى، ابوالحسن بن الحمّامى، قاضى ابوبكر جيلى و ديگران، از او حديث نقل كرده اند.


    او متّصف به حفظ و معرفت است ]در وثاقت او مشكلى نيست[ جز اين كه رافضى گرى مى كند، و درباره معايب برخى از صحابه، كتابى نگاشته است».



    ذهبى در اين كتاب، بيش از اين نمى گويد و
    به اتّهام رافضى گرى و اشاره به نگاشتن كتاب در معايب صحابه اكتفا مى كند;

    امّا وقتى به كتاب ديگر ذهبى به نام ميزان الإعتدال مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه در آن جا نيز از اين شخص ياد كرده است


    و از حافظ محمّد بن احمد كوفى، ابى بشر دولابى(5) نقل مى كند و مى گويد:



    «. . . . كان مستقيم الأمر عامّة دهره، ثمّ في آخر أيّامه كان أكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضرتُه ورجل يقرأ عليه: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن»(6)


    «او در طول زندگانى خود داراى عقيده مستقيم بود; امّا در روزهاى پايانى عمر، بيشترين رواياتى كه بر او خوانده مى شد درباره كارهاى ننگ آور صحابه بود.


    روزى بر او وارد شدم، ديدم شخصى نزد او چنين مى خواند:
    عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط كرد»


    ملاحظه مى كنيد!


    اين راوى در طول زندگانى داراى عقيده مستقيم بود;


    امّا چون در پايان زندگانى، روايات مربوط به كارهاى ننگ آور صحابه را نقل مى كند، از عقيده مستقيم خارج مى شود!!



    آرى! اگر در آن هنگام، اين راوى نمى آمد و آن روايت را براى او نمى خوانْد، شايد روايت مذكور، هيچ گاه به دست ما نمى رسيد.


    عمران بن حصين نيز از بزرگان صحابه است.


    از او بسيار تمجيد كرده اند و در شرح حالش آورده اند:


    به خاطر گرانقدرى و جلالت شأن، فرشتگان با او سخن مى گفته اند(7).



    هنگامى كه اين شخص مرگ را احساس كرد، يكى از يارانش را خبر كرد

    و براى او درباره متعه حج ـ كه عمر بن خطّاب آن را حرام كرده بود و او اين تحريم عمر را زشت مى شمرد ـ حديث نقل كرد;

    ولى با او شرط كرد كه تا زنده است، اين حديث را از قول او نقل نكند و فقط پس از مرگش، اين حديث بازگو شود

    (8)
    [SIZE=2]


    پی نوشتها :
    ---------------

    (1) مسند احمد: 1 / 118.

    (2) المستدرك: 3 / 165.

    (3) تلخيص المستدرك: 3 / 165.

    (4) سير أعلام النبلاء: 15 / 576.

    (5) سير أعلام النبلاء: 14 / 309.

    (6) ميزان الإعتدال: 1 / 139.

    (7) بنگريد: الإصابه فى تمييز الصحابه: 3 / 26.

    (8) متن روايت اين گونه است كه مطرف گويد: عمران در بستر بيمارى بود ـ همان بيمارى كه در اثر آن از دنيا رفت ـ ;
    به من پيغام فرستاد و گفت: من احاديثى را براى تو نقل مى كنم كه شايد پس از من، خداوند به وسيله آن ها تو را بهره مند سازد.
    اگر از اين بيمارى بهبودى يافتم، آن ها را پنهان دار و اگر از دنيا رفتم، مى توانى بازگو كنى. آن ها به دست من رسيده است;
    بدان كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله بين حج و عمره را حج كرد و در اين مورد آيه اى نياورد و پيامبر نيز نهى نكرد،
    بلكه مردى آن چه مى خواست در مورد آن با رأى و نظر خود بيان كرد. المسند: 4 / 434.
    ویرایش توسط soheil_g : 2009/02/05 در ساعت 10:27

  3. #33
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    «بخش هفتم»

    سقط حضرت محسن عليه السلام



    ***پسران على عليهم السلام

    روايات علماى اهل سنّت در مورد سقط جنين فاطمه عليها السلام بسيار آشفته و مشوّش است


    و هر كس به روايات، اقوال و سخنان آنان در اين زمينه مراجعه كند، به اين نكته پى خواهد برد.



    اين روايات، تصريح دارند كه على عليه السلام
    سه پسر داشت:

    حسن، حسين و محسن
    ـ يا محسِّن، يا محسَّن ـ

    كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله اين نام ها را با تشبيه به نام هاى فرزندان هارون: (شبر، شبير، مبشر)، بر آن ها نهاده بود.



    اين مطالب در
    المسند احمد بن حنبل (1)

    و المستدرك حاكم نيشابورى
    (2)

    و ديگر مصادر عامّه موجود است;


    حاكم نيشابورى، روايت را صحيح دانسته و ذهبى(3) نيز صحّت آن را تأييد كرده است.



    اكنون اين پرسش مطرح است كه :


    آيا على عليه السلام پسرى به اين نام داشته است؟



    مى گويند:


    آرى، او فرزندى به نام محسن داشت.



    مى پرسيم:


    چگونه زيست؟ و سرانجامش چه شد؟



    آن ها وجود او را مى پذيرند، امّا در ادامه مطلب، دچار اختلاف مى شوند.


    آيا شما انتظار داريد كه آشكارا و بدون هيچ گونه پرده پوشى و با صراحت و شفّافيّت كامل سخن بگويند؟!



    ديديم و در بحث هاى آينده نيز خواهيم ديد كه اين ها نمى توانستند همه حقايق را بگويند;


    لذا، اخبار و احاديث را بازيچه خود ساختند; با اين فرض، آيا توقّع داريد كه در اين خصوص، به صراحت سخن بگويند؟!



    البتّه گاهى در اين ميان افرادى پيدا شده اند كه حقيقت را بازگو كرده اند


    و البتّه با مشكلاتى نيز رو به رو مى شدند و تاوان سنگينى براى بازگويى حقيقت دادند.


    يكى از آن ها ابن ابى دارم (درگذشته سال 352 هـ ق) است.



    ذهبى در شرح حال او مى گويد:


    «الإمام الحافظ الفاضل أبوبكر أحمد بن محمّد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم التميمي الكوفي الشيعي ]أصبح شيعياً!![ محدِّث الكوفه،


    حدّث عنه الحاكم، و أبوبكر بن مردويه، و يحيى بن إبراهيم المزكِّي، وأبو الحسن بن الحمّامي، والقاضي أبوبكر الجيلي، وآخرون.


    كان موصوفاً بالحفظ والمعرفة، إلاّ أنـّه يترفّض ]لماذا يترفض؟![، قد ألـّف في الحطّ على بعض الصحابة» (4)


    «امام، حافظ، فاضل، ابوبكر احمد بن محمّد السرى التميمى الكوفى، الشيعى ]شيعى شده[;


    از محدّثان كوفه. حاكم، ابوبكر بن مردويه، يحيى بن ابراهيم مزكِّى، ابوالحسن بن الحمّامى، قاضى ابوبكر جيلى و ديگران، از او حديث نقل كرده اند.


    او متّصف به حفظ و معرفت است ]در وثاقت او مشكلى نيست[ جز اين كه رافضى گرى مى كند، و درباره معايب برخى از صحابه، كتابى نگاشته است».



    ذهبى در اين كتاب، بيش از اين نمى گويد و
    به اتّهام رافضى گرى و اشاره به نگاشتن كتاب در معايب صحابه اكتفا مى كند;

    امّا وقتى به كتاب ديگر ذهبى به نام ميزان الإعتدال مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه در آن جا نيز از اين شخص ياد كرده است


    و از حافظ محمّد بن احمد كوفى، ابى بشر دولابى(5) نقل مى كند و مى گويد:



    «. . . . كان مستقيم الأمر عامّة دهره، ثمّ في آخر أيّامه كان أكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضرتُه ورجل يقرأ عليه: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن»(6)


    «او در طول زندگانى خود داراى عقيده مستقيم بود; امّا در روزهاى پايانى عمر، بيشترين رواياتى كه بر او خوانده مى شد درباره كارهاى ننگ آور صحابه بود.


    روزى بر او وارد شدم، ديدم شخصى نزد او چنين مى خواند:
    عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط كرد»


    ملاحظه مى كنيد!


    اين راوى در طول زندگانى داراى عقيده مستقيم بود;


    امّا چون در پايان زندگانى، روايات مربوط به كارهاى ننگ آور صحابه را نقل مى كند، از عقيده مستقيم خارج مى شود!!



    آرى! اگر در آن هنگام، اين راوى نمى آمد و آن روايت را براى او نمى خوانْد، شايد روايت مذكور، هيچ گاه به دست ما نمى رسيد.


    عمران بن حصين نيز از بزرگان صحابه است.


    از او بسيار تمجيد كرده اند و در شرح حالش آورده اند:


    به خاطر گرانقدرى و جلالت شأن، فرشتگان با او سخن مى گفته اند(7).



    هنگامى كه اين شخص مرگ را احساس كرد، يكى از يارانش را خبر كرد

    و براى او درباره متعه حج ـ كه عمر بن خطّاب آن را حرام كرده بود و او اين تحريم عمر را زشت مى شمرد ـ حديث نقل كرد;

    ولى با او شرط كرد كه تا زنده است، اين حديث را از قول او نقل نكند و فقط پس از مرگش، اين حديث بازگو شود

    (8)
    [SIZE=2]


    پی نوشتها :
    ---------------

    (1) مسند احمد: 1 / 118.

    (2) المستدرك: 3 / 165.

    (3) تلخيص المستدرك: 3 / 165.

    (4) سير أعلام النبلاء: 15 / 576.

    (5) سير أعلام النبلاء: 14 / 309.

    (6) ميزان الإعتدال: 1 / 139.

    (7) بنگريد: الإصابه فى تمييز الصحابه: 3 / 26.

    (8) متن روايت اين گونه است كه مطرف گويد: عمران در بستر بيمارى بود ـ همان بيمارى كه در اثر آن از دنيا رفت ـ ;
    به من پيغام فرستاد و گفت: من احاديثى را براى تو نقل مى كنم كه شايد پس از من، خداوند به وسيله آن ها تو را بهره مند سازد.
    اگر از اين بيمارى بهبودى يافتم، آن ها را پنهان دار و اگر از دنيا رفتم، مى توانى بازگو كنى. آن ها به دست من رسيده است;
    بدان كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله بين حج و عمره را حج كرد و در اين مورد آيه اى نياورد و پيامبر نيز نهى نكرد،
    بلكه مردى آن چه مى خواست در مورد آن با رأى و نظر خود بيان كرد. المسند: 4 / 434.

  4. #34
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    «بخش هشتم»

    هتك حرمت خانه حضرت زهرا عليها السلام



    ***هجوم به خانه وحى

    شكّى نيست كه هواداران خليفه، به خانه حضرت زهرا عليها السلام هجوم آوردند و حرمت آن را شكستند.

    اين موضوع از امور مسلّمى است كه هيچ شك و شبهه اى در آن راه ندارد و حتّى شخصى مثل ابن تيميّه نيز در آن ترديد نمى كند.



    ابن تيميّه نيز اصل قضيّه را منكر نمى شود، امّا دست به توجيه مى زند و مى گويد:

    «او به خانه حمله كرد تا ببيند آيا از اموال خداوند كه بايد تقسيم شود، چيزى در آن جا يافت مى شود كه آن را به مسلمانان برساند(!!)»


    به راستى، اگر كسى در اين امر ترديد كند، بدتر از ابن تيميّه نخواهد بود؟

    چنين فردى چگونه مى تواند ادّعا كند كه شيعه است يا از فرزندان پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است؟


    از ابوبكر روايت كرده اند كه پيش از مرگ و در آخرين لحظات زندگى خود گفته است:


    من بر چيزى از امور دنيا تأسّف نمى خورم مگر سه كارى كه كرده ام و اى كاش نمى كردم،

    و سه كارى كه ترك كرده ام و اى كاش ترك نمى كردم; و اى كاش سه سؤال از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله پرسيده بودم . . ..



    اين روايت بسيار مهمّى است و ما تنها به نكاتى از آن ـ كه به آن ها نياز داريم ـ ، اشاره مى كنيم:


    «1 ـ وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد غلقوه على الحرب.

    2 ـ وددت أنّي كنت سألت رسول اللّه لمن هذا الأمر فلا ينازعه أحد»


    «1 ـ اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم، اگر چه براى جنگ، آن را بسته بودند.

    2 ـ اى كاش از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله مى پرسيدم كه بعد از شما، خلافت از آنِ كيست; تا كسى در آن نزاع نكند»
    .


    آيا گمان مى بريد كه او در اين آرزويش صادق بود؟

    مگر او در روز غدير، وقايع ديگر و جايگاه هاى ديگر از زمره نخستين بيعت كنندگان نبود؟!



    اين آرزوهاى ابوبكر در تاريخ طبرى نيز ديده مى شود;


    البتّه ابن عبدربّه در العقد الفريد، محدّث بزرگ حافظ امام ابى عبيد قاسم بن سلاّم در كتاب الأموال،


    ذهبى در مروج الذهب، و ابن قُتَيْبَه در الإمامة والسياسه نيز آن ها را نقل كرده اند(1).



    البتّه در اين مورد نيز قلم تحريف فعّال بوده است; به كتاب الأموال مراجعه كنيد، در آن، به جاى «اى كاش!» آمده است: «اى كاش! چنين و چنان نمى كردم»!



    ببينيد چطور جمله واقعى را حذف مى كنند و به جاى آن «چنين و چنان» مى گذارند!


    آيا با اين وضع انتظار داريد حقايق را همان گونه كه بوده است، نقل كنند؟


    از چه كسى چنين توقّع و انتظارى را داريد؟


    آرى، اين چنين فريبكارانه، دست به تحريف مى زنند و اين گونه سخن مى رانند.
    [SIZE=2]


    پی نوشت :
    ---------------
    (1) كتاب الأموال: 131، الإمامه والسياسه: 1 / 18، تاريخ طبرى: 3 / 430، مروج الذهب: العقد الفريد: 2 / 254.

  5. #35
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    «بخش نهم»

    نگاهى به چند قضيه ديگر



    چند نكته ضرورى

    در پايان اين مجموعه، يادآورى چند نكته ـ به طور اختصار ـ ضرورى به نظر مى رسد.


    نكته اول:

    فاطمه عليها السلام هرگز با ابوبكر بيعت نكرد و در حالى كه از ابوبكر خشمگين بود، از دنيا رفت.


    اين نكته در كتاب هاى صحاح و ديگر كتاب هاى عامّه، موجود است و ما آن را از عايشه نقل كرديم.


    در اين جا چند پرسش مطرح است:


    ـ به نظر شما، آيا فاطمه عليها السلام، بدون شناخت و بيعت با امام زمانش از دنيا رفت؟

    ـ آيا مى توان پذيرفت كه فاطمه ـ اويى كه علماى اهل سنّت وى را برتر از ابوبكر و عمر مى دانند ـ به مرگ جاهليّت از دنيا رفته باشد؟

    ـ آيا او كه اذيّت كردنش حرام و موجب كفر است، بدون بيعت با امام زمانش از دنيا رفته است؟

    چه كسى مى تواند چنين سخنى را بگويد؟

    پس، اگر چنين نيست، امام زمان او كيست؟

  6. #36
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    نكته دوم:

    على عليه السلام ابوبكر را از درگذشت حضرت زهرا عليها السلام آگاه نساخت;

    لذا،

    نه ابوبكر و نه هيچ كس ديگر از آن قوم، در نماز بر جنازه فاطمه عليها السلام حاضر نشدند.


    مى دانيد كه در آن روزگار خواندن نماز بر ميّت، يكى از كارهاى خليفه بوده و با وجود او يا حاكم مدينه، هيچ كسى حق نداشته است بدون اجازه آن ها، بر ميّت نماز بخواند.


    هنگامى كه عبداللّه بن مسعود از دنيا رفت، بدون اطّلاع و اجازه عثمان، او را به خاك سپردند;

    بدين جهت، عثمان مأمورى را نزد عمّار فرستاد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد; نظير اين امر در تاريخ بسيار اتّفاق افتاده است.


    بنا بر اين، عدم دعوت از ابوبكر براى حضور در نماز حضرت زهرا عليها السلام،

    نشانه و رمزى حاكى از نپذيرفتن امامت و خلافت اوست.



    از اين رو، اهل سنّت مى دانند كه نماز نخواندن ابوبكر بر جنازه شريف حضرت زهرا عليها السلام، دليل بر عدم خلافت اوست،


    حديثى جعل كردند
    مبنى بر اين كه على عليه السلام فردى را نزد ابوبكر فرستاد

    و ابوبكر با عمر و عدّه اى از اصحاب آمدند و بر حضرت زهرا عليها السلام نماز خواندند;


    على عليه السلام نيز در اين نماز به ابوبكر اقتدا كرد (!!) و ابوبكر در نماز چهار تكبير گفت (!!)



    اكنون پس از مطالعه اين دروغ ها، اين متن را نيز ملاحظه كنيد:



    حافظ ابن حَجَر عسقلانى در شرح حال عبداللّه بن محمّد قدامه مصيصى مى نويسد:


    او يكى از ضعفاء است
    كه از طريق مالك بن انس، مصائب را از جعفر بن محمّد نقل كرده است.


    آنان در مورد اهل بيت عليهم السلام سخنان ناروايى مى گويند و روايات بسيارى را از زبان اهل بيت سلام اللّه عليهم عليه آنان جعل مى نمايند،


    از جمله اين كه آن ها بيشتر اوقات رواياتى را از زبان امير مؤمنان و فرزندان ايشان و يا از زبان فرزندش محمّد حنفيّه نقل كرده اند كه نمونه اى از آن ها، اين روايت است:



    جعفر بن محمّد از پدرش محمّد باقر از جدّش نقل مى كند كه:


    فاطمه شب هنگام از دنيا رفت. ابوبكر و عمر با گروه زيادى آمدند; ابوبكر به على گفت: جلو برو و نماز بگزار!


    على گفت: نه به خدا سوگند! من جلو نمى روم; تو خليفه پيامبر خدا هستى!


    پس ابوبكر جلو ايستاد و نماز خواند و چهار تكبير گفت(1).



    اين ها از مصيبت هاى امّت ما است، كه نه تنها قضايا را به طور واقعى نقل نكرده اند;

    بلكه در برابر آن، رواياتى را جعل كرده اند.
    [SIZE=2]


    پی نوشت :
    --------------

    (1) لسان الميزان: 3 / 334.



  7. #37
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    نكته سوم:

    فاطمه عليها السلام وصيت كرد كه شبانه دفن شود تا مظلوميّت او در طول تاريخ جاودان بماند.

    سخنان امير مؤمنان عليه السلام به هنگام دفن آن حضرت، بسيارى از جوانب تاريخى اين مسئله را باز مى نمايد و در بردارنده حقايق زيادى است.

    اين سخنان، بسيارى از مصائب را بازگو مى كند; آن سان كه زيبنده است كه هر مؤمنى در اين خطبه دقّت و تأمّل كند.


    ابن تيميّه در توجيه وصيّت حضرت زهرا عليها السلام به دفن شبانه، گويد: افراد بسيارى شبانه دفن شدند.

    ولى پرواضح است كه فاطمه عليها السلام وصيّت كرد كه شبانه غسل داده شود و شبانه دفن شود و افرادى كه ايشان را مورد آزار قرار دادند، باخبر نشوند.


    آرى، همان طور كه گفتيم، برخى از طرفداران ابوبكر، خبرى با مضمون نمازگزاردن ابوبكر بر جنازه آن حضرت عليها السلام را جعل كرده اند;

    ولى خوشبختانه شخصيّتى چون ابن حَجَر عسقلانى، به دروغ بودن آن خبر، تصريح نموده است
    [SIZE=2](1)


    پی نوشت :
    --------------

    (1) لسان الميزان: 3 /
    334.

  8. #38
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    سخن پايانى



    آن چه در اين نوشتار آمد، نگاهى گذرا به قضايايى بود كه پس از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله رخ داده.

    روشن است كه به جزئيّات مطالب پرداخته نشد و تفاصيل اقوال و روايات در اين قضايا، بيان نشده است.


    البتّه در منابع شيعى از طريق اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آن ها، اين قضايا به طور مفصّل بررسى و نقل شده است.

    اميد است آن چه كه بيان شد، براى راه يابى خردمندان و كاوشگرانى كه با ديده انصاف در پى تحقيق و پژوهش درباره اين قضايا هستند، كافى باشد.

    درود خداوند بر پيامبر رحمت، حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه وآله و خاندان معصوم او باد.



صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •