پس از ارتحال پيامبر، خدا مى داند كه دل من، تنها گرم تو بود.
در آن و انفساى بعد از وفات نبى كه همه مرتد شدند جز چندتن، چشمه ى زلال اسلام محض از خانه ى تو مى جوشيد.
در آن طوفان ها كه كشتى اسلام را دستخوش امواج جاهليت مى كرد، تنها لنگر متين و استوار، لنگر رضاى تو بود.
در آن گردبادهاى سهمگين پس از وفات پيامبر كه حق در زير پاى مردم، كعبه در پشتشان، پيامبر در زواياى غفلت زده و زنگار گرفته دلهايشان
و شيطان در عقل و چشم و گوششان جاى مى گرفت، جاده ى منتهى به خانه ى تو، تنها طريق هدايت بود، كه بى رهر و مانده بود.
در آن ابتداى ميعاد مستمر موساى اسلام، كه سامرى بر منبر هدايت نبوى و ولايت علوى تكيه مى زد، تنها تجلى انوار ربوبى بر درختان خانه ى تو
بود.
رضاى تو اسلام بود و خشم تو كفر. [ اِنَ اللَّه تَبارَكَ و تَعَالى يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ يَرْضى لِرِضاها. ]
هيهات. هيهات.
اگر رود خروشان اسلام در مسير اصلى خويش، يعنى جرگه ى رضاى تو نه شوره زار غضب خداوند جريان مى يافت،
مدت اقامت تو در دنياى پس از رسول، اينسان قليل و ناچيز نمى گشت.
آن چه تو، همسر جوان مرا شكست، شكست نور بود پس از وفات پيامبر و آن چه تو، مادر مهربان كودكان مرا به بستر ارتحال كشانيد خون دل بود.
اهل زمين و آسمان گواهند كه تو پس از پيامبر، هيچ نخوردى، جز خون دل.
(18)