بعد براى من و تو غذايى كشيد و كنار نهاد.
و قتى ميهمانان، همه رفتند، تو را و مرا فراخواند، دست هايمان را اول بر سينه اش نهاد و بعد در دست هاى هم. ميان چشم هاى هر دومان را بوسه داد و به من فرمود:
على جان! همسرت خوب همسرى ست.
و به تو فرمود:
فاطمه جان! شوهرت، خوب شوهرى است.
دخترم مبادا نگران باشى ازفقر شوهرت. فقر براى من و اهل بيت من مايه ى افتخار است.
دخترم من تو را به بهترين مرد روى زمين شوهر داده ام، همسرت بزرگ دنيا و آخرت است.
دخترم مباد كه از شويت نافرمانى كنى، شوهرت، مسلمان ترين، عالم ترين و حليم ترين خلق روى زمين است.
دخترم ذخاير دنيا و آخرت را بر پدرت عرضه كردند، بى آن كه هيچ از مقامش در نزد خداوند بكاهند، اما من نپذيرفتم و تن به مال و ثروت ندادم.
دخترم! قدر على را بدان.
و مرا به خلوت برد و فرمود:
على جان! با فاطمه ام مهربان باش. با او نيكى كن.
به او محبت كن كه او پاره ى تن من است و من به ملالت او ملول مى شوم و به شادى اش مسرور.
شما دو تن را به خدا مى سپارم و او را بر شما خليفه مى گردانم.
ما را تنها گذاشت، در را بست و از پشت در نيز ما را دعا فرمود:
خداوند شما و نسل شما را پاكيزه گرداند، من دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما. و به خدايتان مى سپارم.
من كه در زندگى از تو جز مهر و لطف و وفا نديدم خدا كند كه دل تو نيز از من ناخشنود نباشد.
(26)