صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 44 , از مجموع 44

موضوع: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

  1. #41
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    و ا اَبَتاه! واصَفّياه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه! وارَبيعَ الْاَرامل و الْيتامى... رَفَعْتَ قُوَتّى وَ خانَنَى جَلدى وَ شَمَتْ بى عَدُّوى وَالْكَمَدُ قاتِلى.

    يا اَبَتاه! بَقيتُ و اللَّه وَحيدة وَ حيرانة فَريدة فَقَدِ انْخَمَد صَوْتى! وَانْقَطَعَ ظَهْرى وَ تَنَغَّصَ عَيْشى وَ تَكَدَّرَ دَهْرى...



    پدرجان! قبله و محراب پس از تو چه خواهد شد؟ بابا! چه كسى به داد دختر عزيز مرده ات خواهد رسيد؟ پدرجان! توانم رفته است، شكيبايى ام تمام شده است.

    دشمن شاد شده ام پدر! دشمن به شماتتم ايستاده است. و رنج و اندوهى كشنده، كمر به قتلم بسته است.

    پدرجان! يكه و تنها مانده ام و در كار خود حيران و سرگردان.

    پدرجان! صدايم ته افتاده است و پشتم شكسته است و زندگى ام در هم ريخته است و روزگارم سياه شده است.

    پدرجان! پس از تو در اين وحشت فراگير، مونسى نمى يابم.

    كسى نيست كه گريه ام را آرام كند و ياور اين ضعف و درماندگى ام شود.

    پدرجان! پس از اين قرآن محكم و مهبط جبرئيل و مكان ميكائيل غريب شد.

    پدرجان! پس از تو زمانه ميل به ادبار يافت، دنيا دگرگون شد و درهاى پشت سرم قفل خورد.

    پدرجان! بعد از تو دنيا نفرت برانگيز است و تا نفسم قطع نشود، گريه ام برتو قطع نمى شود.

    پدرجان! نه شوق مرا نسبت به تو پايانى است و نه در فراق تو حزنم را انجامى.

    پدرجان! گذشت زمان و حائل خاك، اندوهم را كم و كهنه نمى كند، هر لحظه زخم فراق تو تازه است و غم دورى تو نو، به خدا كه قلب من عاشقى سرسخت است.

    اين غم غمى است كه هر روز زيادتر مى شود و هيچگاه از ميان نمى رود.

    اين فاجعه هميشه بر من گران است و اين گريه هميشه تازه است و آسايش براى هميشه رخت بربسته است.


    آن دلى كه بتواند درعز او مصيبت تو صبور باشد، به حق دلى پر طاقت است.




    (40)

  2. #42
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    پدر جان! با رفتن تو، نور از دنيا رفته است و گلهاى دنيا پژمرده شده‌اند.

    پدرجان! اندوه فراق تو تا قيامت خوراك من است.

    پدر جان! تو كه رفتى انگار حلم و اغماض هم از وجود من دور شد.

    پدرجان! يتيمان و بيوه زنان پس از تو كه را دارند؟

    پدرجان! اين امت پس از تو تا قيامت به كه دلخوش باشد؟


    پدر جان! بعد از تو ما درمانده شديم.

    پدرجان! بعد از تو مردم از ما روى برگرداندند.


    پدرجان! ما بواسطة تو محترم بوديم در ميان مردم و نه اينچنين خوار و درمانده.

    پدرجان! چه اشكى است كه در فراق تو ريخته نمي‌شود؟

    و چه حزنى است كه پس از تو استمرار نمي‌يابد؟

    پدرجان! بعد از تو كدام مژه با خواب آشنا مي‌شود.


    تو بهار دين بودى و نور انبياء.

    در شگفتم كه چراكوهها در غم تو از هم نمي‌پاشند و درياها در خويش فرو نمي‌روند.

    و زمين به لرزه در نمي‌آيد.


    (41)


    _________________
    پرستوي مـهاجـرم چـرا ز لانـه مـيـــروي
    اگـر زلانــه مـيـروي چـرا شــبــانه ميروی

    قرار من شکيــب من مـهاجر غـريـب مــن
    فـداي غـربـتـت شــوم کــه مـخفـيانه ميروي

    حيات جان اميد من علـي بود از تـو خجــل
    کــه بــا کـــبــودي بـــدن ز تــازيـانـه ميروي

  3. #43
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    پدرجان! من اينك آماج تيرهاى سنگين مصيبت شده‌ام.

    مصيبتى كه كم نبود، كوچك نبود، ساده نبود، تحمل كردنى نبود. مصبت طاقت‌سوزى كه آمد و آمد ودر خانه مرا كوبيد.

    پدر جان! مصيبتى كه اشك فرشتگان خدا را درآورد.

    و افلاك را از حركت بازداشت.

    پدر جان! پس از تو منبرت را وحشت فرا گرفته است.

    و محرابت از مناجات تهى شده است.

    اما قبر تو خوشحال است كه چون توئى را در خويش جا داده است.

    و بهشت در پوست خود نمي‌گنجد كه هميشه مشتاق تو و دعاى تو و نماز تو بوده است.

    پدر جان! هرجا كه نور حضور تو دامن گسترده بود، اكنون غرق در تاريكى است.

    پدر جان! اين مصيبت، مصيبتى است كه فقط با رسيدن به تو التيام مي‌يابد.

    پدر جان!


    آن على، آن ابوالحسنى كه محل اعتماد و اطمينان تو بود، پدر حسن و حسين تو بود،

    برادر تو بود، نزديكترين ياور و بهترين دوست تو بود،

    همان كه در كوچكى در دامنت پرورده بودى و در بزرگى برادرش خوانده بودى،

    همان كه شيرين‌ترين همدل و همدم و همراه تو بود،

    همان كه اولين مؤمن، مهاجر و بهترين ياور تو بود،

    او اكنون سخت تنها شده است و در مصيبت جانكاه عزيز از دست رفته‌اش بي‌تاب است.

    آرى پدر جان! مصيبت، مصيبت از دست دادن عزيز، ما را احاطه كرده است،


    اشك و آه، قاتل ما شده است و اندوه، گريبانمان را سخت چسبيده است.


    _________________
    پرستوي مـهاجـرم چـرا ز لانـه مـيـــروي
    اگـر زلانــه مـيـروي چـرا شــبــانه ميروی

    قرار من شکيــب من مـهاجر غـريـب مــن
    فـداي غـربـتـت شــوم کــه مـخفـيانه ميروي

    حيات جان اميد من علـي بود از تـو خجــل
    کــه بــا کـــبــودي بـــدن ز تــازيـانـه ميروي

  4. #44
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    چه كنم پدر؟

    صبرم در سوگ تو كم شده است و تسلى از من فاصله گرفته است.

    چشم! اى چشم! ببار. واى بر تو اگر از بارش خون دريغ كنى.

    اى رسول و برگزيدة حق! اى پناهگاه يتيمان و ضعيفان.

    كوهها و وحوش و پرندگان و زمين همه به تبع آسمان بر تو گريستند.

    آقاى من! حجون و ركن و مشعر و بطحاء گريستند.

    محراب و درس قرآن صبح و شام، ضجه زدند و شيون كردند. و اسلام بر تو گريست، اسلامى كه با رفتن تو غريب شد، كاش منبرت را مى


    ديدى، منبرى كه تو از آن بالا مي‌رفتى، اكنون ظلمت از آن بالا مي‌رود.

    خدايا، مرگم را برسان كه من از حيات، بريده‌ام.

    پدر جان! زندگى بي‌تو خالى است، حيات بدون تو مرگ است و روشنى بي‌تو ظلمت.

    آنكه گمشده‌اى دارد، همه جا به دنبال او مي‌گردد، همه جا را خالى از او احساس مي‌كند، پدر جان، من جانم را گم كرده‌ام. جگرم را گم


    كرده‌ام. قلبم را گم كرده‌ام.

    گفتم شايد يعقوب‌وار به پيراهنت التيام بيابم، همان پيراهنى كه على تو را در آن غسل داده بود، اما پيراهن خالي‌ات بوى تو را در شامه‌ام


    زنده كرد و بيشتر آتشم زد، از حال و هوش رفتم آنچنانكه على خود را شماتت مي‌كرد از اينكه پيراهن را به دست من سپرده است.(1)

    بلال بعد از تو اذان نگفت و نمي‌گفت. به او گفتم: دوست دارم صداى مؤذن پدرم را بشنوم، شايد از غم و غربتم كاسته شود.

    «الله اكبر» را كه گفت، گريه امانم را بريد.

    وقتى نواى اشهد ان محمداً رسول الله در گوش جانم نشست، صيهه‌ام آنچنان به آسمان رفت كه همه ترسيدند، جانم به آسمان رفته


    باشد، وقتى به هوش آمدم، هر چه كردم، بلال، ديگر ادامه نداد. گفت: اى دختر رسول خدا! برجان شما مي‌ترسم.(2)


    (1). مقتل خوارزمى.

    (2). بحارالانوار، جلد دهم.


    _________________
    پرستوي مـهاجـرم چـرا ز لانـه مـيـــروي
    اگـر زلانــه مـيـروي چـرا شــبــانه ميروی

    قرار من شکيــب من مـهاجر غـريـب مــن
    فـداي غـربـتـت شــوم کــه مـخفـيانه ميروي

    حيات جان اميد من علـي بود از تـو خجــل
    کــه بــا کـــبــودي بـــدن ز تــازيـانـه ميروي

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •