خدا بيامرزد ابوطالب را و غريق رحمت كند حمزه را كه اگر اين دو حامى با صلابت و قدرتمند نبودند،

آن كه در بيابان سوزان، سنگ بر شكمش مى نشست پيامبر بود و آن بدن كه آماج عمودها و نيزه ها قرار مى گرفت، بدن مبارك پيامبر بود،

هم چنان كه با وجود اين دو حامى موحد و استوار نيز


آن كه شكنبه ى شتر بر سرش فرود مى آمد پيامبر بود و آن كه پايش به سنگ جهالت دشمنان مى آزرد، پيامبر بود- سلام خدا بر او -


من هنوز شيرخواره بودم كه عرصه را بر پدرم و پيروان او تنگ تر كردند، زمينى را كه به بركت او و به يمن خلقت او پديد آمده بود، نتوانستند بر او ببينند ،

او را، ما و مومنان او را به دره اى كوچاندند كه خشكى و سختى و سوزندگى اش شهره ى طبيعت بود و زبانزد تاريخ شد.



من اولين قدم هاى راه افتادنم را بر روى ريگ هاى سوزان شعب ابى طالب گذاشتم
.




و من به وضوح مى ديدم كه سخت تر از آن تاول ها كه بر پاهاى كودكانه من مى نشست، زخم هايى بود كه سينه ى فراخ پدرم رسول خدا را شرحه شرحه مى كرد

و قلب عالمگير او را مى سوزاند.



يكى مى آمد و لب هاى چون كوير، تفته و ترك خورده اش را به زحمت در مقابل پدرم مى گشود و مى گفت: آب.

و پدرم بى آنكه هيچ كلامى بگويد چشم هاى محجوبش را به زير مى انداخت و اندكى فاصله ى ميان دندان هاى مباركش را بيشتر مى كرد تا آن صحابى مومن،

سنگ را در دهان او ببيند و ببيند كه رسول خدا هم براى مقابله با آتش جگر سوز عطش، سنگ مى مكد.




و آن ديگرى مچاله از فشار گرسنگى، كشان كشان خود را به پيامبر مى رساند و سلام و اسلام خود را تجديد مى كرد تا رسول خدا بداند كه يارانش،

محكم و استوار ايستاده اند و هيچ حادثه اى نمى تواند آنان را به زمين ضعف بنشاند يا به پرتگاه كفر بكشاند

و وقتى پدرم او را در آغوش تحسين مى فشرد،

او تازه در مى يافت كه رسول خدا هم در مقابل فشار گرسنگى، سنگ بر شكم خويش بسته است.



همين خرمايى كه مشتى اش انسانى را سير نمى كند آن زمان يك دانه اش در دهان چهل انسان مى گشت تا چهل مرد را در مرز ميان زندگى و مرگ ايستاده نگاه دارد.



من شير آميخته به اندوه مادرم خديجه را در كوران و تلاطم اين دردهاى درهم پيچيده نوشيدم.


سفره ى چشم اهل دره روزها و روزها منتظر مى ماند تا مگر محموله خوراكى از ميان چنگالهاى محاصره كنندگان شعب عبور كند و از لابه لاى سنگ و كلوخ هاى دامنه،

به سلامت بگذرد و چند روز قناعت آميز را پر كند.



دوران شعب پيش از آنكه طاقت زندانيان به سر آيد تمام شد، اما آن چه تمام نشد،


آسيب ها و آزارهايى بود كه بر جسم و جان پيامبر فرود مى آمد
.


(10)