صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 44

موضوع: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

    بسم ربّ الشهداء و الصّدیقین


    روزگار غريبى است دخترم! دنيا از آن غريب تر!

    اين چه دنيايى است كه دختر رسول خدا (ص) را در خويش تاب نمى آورد؟

    اين چه روزگارى است كه « راز آفرينش زن » را در خود تحمل نمى كند؟

    اين چه عالمى است كه دردانه ى خدا را از خويش مى راند؟

    روزگار غريبى است دخترم. دنيا از آن غريب تر.


    آنجا جاى تو نيست دنيا هرگز جاى تو نبوده است. بيا دخترم بيا تو از آغاز هم دنيايى نبودى.
    تو از بهشت آمده بودى تو از بهشت آمده بودى...

    آن روزها كه مرا در حرا با خدا خلوتى دوست داشتنى بود ، جبرئيل اين قاصد ميان عاشق و معشوق اين رابط ميان عابد و معبود ، اين ملك خوب و پاك و صميمى


    اين امين رازهاى من و پيام هاى خداوند پيام آورد كه معبود چهل شبانه روز تو را مى خواند


    يك خلوت مدام چهل روزه از تو مى طلبد...


    و من كه جان مى سپردم به پيام هاى الهى و آتش اشتياقم زبانه مى كشيد با دَم خداوندى ، انگار خدا با همه بزرگى اش از آن من شده باشد بال درآوردم و جانم را در التهاب آن پيام عاشقانه گداختم.


    آرى جز خدا و جبرئيل و شوى تو كسى چه مى دانست
    حرا يعنى چه؟ كسى چه مى داند خلوت با خدا يعنى چه؟

    اما... اما كسى بود در اين دنيا كه بسيار دوستش مى داشتم- خدا هميشه دوستش بدارد- دل نازكش را نمى توانستم نگران و آزرده ى خويش ببينم.


    همان كه در وقت بى پناهى پناهم شد و در وقت تنگدستى گشايشم و در سرماى سوزنده ى تكذيب دشمنان تن پوش تصديقم؛
    مادرت خديجه.

    خدا هم نمى خواست او را در دل نگران و مشوش ببيند.


    در آن پيام شيرين در آن دعوت زلال آمده بود كه اين چهل روز مفارقت از خديجه را برايش پيغام كنم. و كردم ؛


    عمار آن صحابى وفادار را گسيل كردم:


    « جان من! خديجه! دورى ام از تو نه بواسطه ى كراهت و عداوت و اندوه است خدا تو را دوست دارد و من نيز خدا هر روز بارها و بارها تو را به رخ ملائكه خويش مى كشد

    به تو مباهات مى كند و... من نيز.

    اين ديدار چهل روزه ى من با آفريدگار و... ضمنا فراق تو هم فرمان اوست. اين چهل شبانه روز را تاب بياور آرام و قرار داشته باش و در خانه را به روى هيچكس نگشاى.

    من چهل افطار در خانه ى فاطمه بنت اسد مى گشايم تا وعده ى الهى سرآيد و ديدار تازه گردد. »


    پيام كه به مادرت خديجه رسيد اشك در چشمهايش حلقه زد و آن حلقه بر در چشمها ماند تا من در شام چهلم حلقه از دربرداشتم


    و وقتى صداى دلنشين خديجه از پشت پنجره انتظار برآمد كه:-


    كيست كوبنده ى درى كه جز محمد (ص) شايسته كوفتن آن نيست؟


    گفتم: محمدم.


    دخترم! شادى و شعفى كه از اين ديدار در دل مادرت پديد آمد در چشمايش درخششى آشكار مى گرفت.


    افطار آن شب از بهشت برايم به ارمغان امده بود ؛ طرف هاى غروب جبرئيل آن ملك نازنين خداوند با طبقى در دست آمد و كناری نشست. سلام حيات آفرين خدا را به من رساند و


    گفت كه افطار اين آخرين روز ديدار را محبوب- جل و علا-
    از بهشت برايت هديه كرده است.

    در پى او ميكائيل و اسرافيل هم آمدند- خدا ارج و قربشان را افزون كند- جبرئيل با ظرفى كه از بهشت آورده بود آب بر دست هايم مى ريخت ميكائيل شستشويشان مى داد


    و اسرافيل با حوله لطيفى كه از بهشت همراهش كرده بودند اب از دستهايم مى سترد.



    --------------------------------------------------

    اثر ارزشمند سیّد مهدی شجاعی

    (1)

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ببين دخترم!- جان پدرت به فدايت- كه همه ى مقدمات ولادت تو قدم به قدم از بهشت تكوين مى يافت.

    اين را هم بازبگويم كه تو اولين كسى هستى كه به بهشت وارد مى شوى. تويى كه بهشت را براى بهشتيان افتتاح مى كنى.

    اين را اكنون كه تو مهياى خروج از اين دنياى بى وفا مى شوى نمى گويم، اين را اكنون كه تو اسماء را صدا مى كنى كه بيايد و رخت هاى رفتن را برايت مهيا كند نمى گويم...

    اين را اكنون كه تو وضوى وفات مى گيرى نمى گويم، هميشه گفته ام، در همه جا گفته ام كه من از فاطمه بوى بهشت را مى شنوم.


    يك بار عايشه گفت: چرا اينقدر فاطمه را مى بويى؟ چرا اينقدر

    فاطمه را مى بوسى؟ چرا به هر ديدار فاطمه، تو جان دوباره مى گيرى؟


    گفتم:

    « خموش! عايشه!

    فاطمه بهشت من است، فاطمه كوثر من است، من از فاطمه بوى بهشت مى شنوم، فاطمه عين بهشت است، فاطمه جواز بهشت است،

    رضاى من در گروى رضاى فاطمه است، رضاى خدا در گروى رضاى فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضاى فاطمه بهشت خدا. »



    فاطمه جان! خاطر تو را نه فقط بدين خاطر مى خواهم كه تو دختر منى، تو سيده ى زنان عالميانى ، تو برترين زن عالمى، خدا تو را چنين برگزيده است

    و خدا به تو چنين عشق مى ورزد.

    اين را من از خودم نمى گويم، كدام حرف را من از جانب خودم گفته ام؟

    آن شب كه به معراج رفته بودم، ديدم كه بر در بهشت به زيباترين خط نوشته است:

    خدايى جز خداى بى همتا نيست، محمد (ص) پيامبر خداست. على محبوب خداست، فاطمه ، حسن و حسين برگزيدگان خدا هستند ؛

    و لعنت خدا بر آنان كه كينه ورز اين عزيزان خدا باشند !



    (2)

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    اين را اكنون كه تو غسل رحلت مى كنى نمى گويم.

    آن روز كه من در خيمه اى نشسته بودم ، و بر كمانى عربى تكيه كرده بودم ، يادت هست؟

    تو و شوى گرامى ات على (ع) ، و دو نور چشمم حسن (ع) و حسين (ع) ، نشسته بوديم و من براى چندمين بار اعلام كردم كه:

    « اى مسلمانان بدانيد: هر كسى كه با اينان - يعنى با شما - در صلح و صفا باشد من با او در صلح و صفايم ؛

    و هر كس با اينان - يعنى با شما- به جنگ برخيزد ، من با او در ستيزم ؛ من كسى را دوست دارم كه اين عزيزان را دوست بدارد ،

    و دوست نمى دارند اين عزيزان را ، مگر پاك طينتان و دشمن نمى دارند اين عزيزان را مگر آلودگان و تَر دامنان »



    فاطمه جان بيا ! بيا كه سخت در اشتياق ديدار تو مى سوزم ؛ بيا ، بيا كه دنيا جاى تو نيست و بهشت بى تو ، بهشت نيست.



    راستى!


    به اسماء بگو: آن كافور كه از بهشت برايم آمده بود و ثلث آن را ، خود به هنگام وفات خويش به كار گرفتم و دو ثلث ديگر آن را براى تو و على (ع)


    گذاشتم بياورد.


    به آن كافور بهشتى ، حنوط كن دخترم كه ولادت تو بهشتى است ، و وفات تو نيز بهشتى است.




    سلام بر تو آن روز كه زاده شدى ، سلام بر تو آن دو روز كه زيستى ؛ سلام بر تو اكنون كه مى آئى و سلام بر تو آن روز كه برانگيخته مى شوى.





    (3)

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    وقتى رسول محبوب من به خانه درآمد، انگار خورشيد پس از چهل شام تيره، چهل شام بى روزن، چهل شام بى صبح ، از بام خانه طلوع كرده باشد ؛

    دلم روشنى گرفت و من روشنى را زمانى با تمام وجود، با تك تك رگها و شريانهايم احساس كردم كه نور حضور تو را در درون خويش يافتم.

    آن حالات، حالاتى نبود كه حتى تصور و خيالش هم از كنار ذهن و دل من عبور كرده باشد. كودكى در رحم مادر خويش با او سخن بگويد؟


    كودكى در رحم مادر خويش خداوند را تسبيح و تقديس كند !


    من شنيده بودم كه عيسى- بر پیامبر و او درود - در گهواره سخن گفته بود و وحدانيت خدا و نبوت خويش را از ماذنه ى گهواره فرياد كرده بود...


    و اين هميشه برترين معجزه در انديشه من بود ، اما من چگونه مى توانستم باور كنم كه كودكى در رحم مادر خويش ، با او به گفتگو بنشيند ؛


    او را دلدارى دهد و پيامبرى پدرش را شاهد و گواه باشد؟


    و من چگونه مى توانستم تاب بياورم كه آن كودک ، كودک من باشد ؛ و آن مخاطب ، من باشم؟


    چگونه مى توانستم اين شادى را در پوست تن خويش بگنجانم؟ چگونه مى توانستم اين شعف را در درون دل خويش پنهان كنم؟


    چگونه مى توانستم اين عظمت را در خود حمل كنم؟



    شايد آن چند ماه حضور تو در وجود من، شيرين ترين لحظات زندگى ام بود.



    شب و روز ، گوش دلم در كمين بود كه كى آواى روحبخش تو در سرسراى وجودم بپيچد ، و كى كلام زلال تو بر دل عطشناک من جارى شود.



    (4)

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    نفهميدم آن چند ماه شيرين چگونه گذشت و درد زادن كى به سراغم آمد، اما همان هراس كه از درد زادن بر دل مادران چنگ مى اندازد،

    دست استمداد مرا به سوى زنان مكه دراز كرد. زنان قريش همه روى برگرداندند و دست اميد مرا در خلا ياس واگذاشتند.

    « مگر نگفتيم با يتيم ابوطالب ازدواج نكن؟ مگر نگفتيم تو را خواستگاران ثروتمند بسيارند؟ مگر نگفتيم حرمت اشرافيت را مشكن،

    ابهت قريش را خدشه دار مكن؟ مگر نگفتيم ثروت چشمگيرت را با فقر محمد (ص) در نياميز؟ كردى؟

    حالا برو و پاداش آن سرپيچى ات را بگير. برو و كودكت را به دست قابله ى انزوا بسپار... »


    غمگين شدم، اما به آنها چه مى توانستم بگويم؟ آن زنان ظلمانى چه مى دانستند نور نبوى چيست؟

    چه مى فهميدند ازدواج احمدى چگونه است؟ چگونه مى توانستند بدانند خـُلق محمدى چه مى كند؟


    آن زنان زمينى، شوى آسمانى چه مى فهميدند چيست؟



    به خانه بازگشتم، با درد زايمان رفتم و با دو
    درد زايمان و تنهايى بازگشتم.
    آب ، اما در دل پيامبر (ص) تكان نمى خورد كه او دو دست در آسمان داشت و دو پاى در زمين.
    هر چه من بى قرار بودم او قرار و آرامش داشت. هر چه من بى تاب تر مى نمودم او به من سكينه ى بيشترى مى بخشيد.

    ناگهان ديدم كه در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون كه روحانيتشان بر زيبايى شان مى افزود داخل شدند. كه بودند اينان خدايا ؟!


    يكى شان به سخن درآمد كه:


    - نترس خديجه! ما رسولان پروردگار توايم و خواهران تو. آنگاه كه من قدرى قرار و آرام گرفتم گفت:


    - من ساره ام همسر ابراهيم(ع) ، پيامبر و خليل خدا.


    آن ديگرى كه دلنشين سخن مى گفت و تبسمى شيرين بر لب داشت گفت:


    - من مريم دختر عمرانم، مادر عيسى (ع) پيامبر و روح خدا.


    آن سومى كه نگاهى مهربان و محبوب داشت، به سخن درآمد كه:


    - من آسيه ام، دختر مزاحم. همسر فرعون كه به موسى (ع) مؤمن شدم.


    و دريافتم كه چهارمين زن كه صلابتى كم نظير داشت
    كلثوم، خواهر موسى (ع) است، پيامبر و كليم خدا.

    گفتند:



    خداوند ما را فرستاده است تا ياريت كنيم در اين حال كه هر زنى به زنان ديگر محتاج است،


    سپس ساره در سمت راستم نشست، مريم در طرف چپم، آسيه در پيش رويم و كلثوم پشت سرم.


    من آنجا- نه خودم- كه مقام و قرب تو را در نزد خداوند بيش از پيش دريافتم و با خودم گفتم:



    - ببين خدا چقدر اين فرزند را دوست مى دارد كه قابله هايش را گلهاى سر سبد عالم زنان انتخاب كرده است !


    تو را نه بدانسان كه مادران، حمل خويش مى گذارند بلكه بدان فراغت كه مادرى كودكش را از آغوش خود به آغوش مادرى ديگر مى سپارد،


    به دست آن چهار عزيز سپردم.


    ... و تو پاك و پاكيزه، قدم بدين جهان گذاردى، طاهره ى مطهره! و مكه از ظهور تو روشن شد ،

    و جهان از نور حضور تو تلألؤ گرفت.



    (5)

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ده حورالعين ، كه هم اكنون نيز از بهشتيان ديگر بى تاب ترند براى ديدار تو ، به خانه فرود آمدند ،
    هر كدام با ملاحت خاصى در چشم و طشت و ابريقى در دست ؛ آب كوثر را من اول بار در آنجا ديدم و تا نگفتند كه آن آب است
    و كوثر است من ندانستم، همچنانكه تا پيامبر (ص) نفرمود كه تو زهره اى و خدا نفرمود كه تو كوثرى من ندانستم.


    فرمود پيامبر (ص) كه
    « به آفتاب اقتدا كنيد و از او هدايت بجوييد ، و آنگاه كه خورشيد غروب كرد به ماه ، و آنگاه كه ماه پنهان گشت به زهره ؛


    و آنگاه كه زهره رفت ، به دو ستارۀ فرقدين »


    و در پاسخ هويت اين انوار هدايت ، پيامبر (ص) فرمود:



    من خورشيدم، على (ع) ماه است ، و فاطمه (س) زهره ؛ و حسن و حسين ـ سلام الله عليهما ـ دوستارۀ فرقدين.



    و وقتى خدا به رسول (ص) و عالميان وحى فرمود:
    [SIZE=2]


    اِنّا اَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر ...



    من فهميدم كه تو كوثرى ؛ و هيچ مادرى ، دخترى به خوبى دختر من نزاده است.



    آن بانوان گرانقدر ، تو را به آب كوثر شستشو كردند و در دو جامه اى كه از بهشت آمده بود ، - سفيدتر از شير، خوشبوتر از مشك و عنبر- پيچيدند.



    --------------------------------------------------------------------------------


    و اكنون كه تو اسماء را فرستاده اى تا آن كافور بهشتى را براى رحلت و رجعتت به بهشت آماده كند،


    اكنون كه بهترين جامه هاى خويش را براى ملاقات با خدا بر تن كرده اى، و اكنون كه رو به قبله خفته اى و جامه اى سفيد بر سر كشيده اى ،


    و به اسماء گفته اى كه پس از ساعتى بيايد و تو را صدا كند و اگر پاسخى نشنيد بداند كه تو به ديدار پدر نايل شده اى، اكنون...


    اكنون من به ياد آن جامه هاى بهشتى و آن آب كوثر و آن لحظه هاى شيرين تولدت افتادم كه تو براى اقامتى چند روزه از بهشت به زمين مى آمدى


    و اكنون كه آخرين لحظات حيات درد آلوده ات سپرى مى شود ، چون مرغ پر و بال مجروحى كه از قفسى هجده ساله ، رها مى گردد به سوى ما پر مى كشى.




    (6)

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    دخترم! بتول من كه خدا تو را در ميان زنان بى مثل و همتا ساخت.

    بتول من! دختر دل گسسته ام از دنيا ! دختر آخرتم ! دخترم معادم ! دختر بهشتى من !


    بتول من ، كه خدا تو را از همه ى آلودگى ها منزه ساخت!



    عزيز دلم ! خدا تو را چند روزى به زمينيان امانت داد تا
    بدانند كه راز آفرينش زن چيست ؟ و رمز خلقت زن در كجاست؟

    و اوج عروج آدمى تا چه پايه بلند است ! مى دانم ، مى دانم دخترم كه زمينيان با امانت خدا چه كردند،


    مى دانم كه چه به روزگار دردانۀ رسول خدا (ص) آوردند، مى دانم كه پاره ى تن من را چگونه آزردند، مى دانم ، مى دانم ،



    بيا ! فقط بيا و خستگى اين عمر زجرآلوده را از تن بگير!



    ملائک بال در بال ايستاده اند و آمدن تو را لحظه مى شمرند. حوريان، بهشت را با اشک چشم هايشان چراغان كرده اند.


    بيا و بهشت را از انتظار درآر. بيا و در آغوش پدرت قرار و آرام بگير.



    سلام بر تو! سلام بر پدرت و سلام بر شوى هميشه استوارت





    (7)

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    گويى تقدير چنين بوده است كه حضور دو روزه ى من در دنيا با غم و اندوه عجين شود، هر چه بود گذشت و هر چه مى بود مى گذشت.

    و من مى دانستم كه تقدير چگونه رقم خورده است و مى دانستم كه غم، نان خورشت هميشه ى من است و اندوه، همسايه ى ديوار به ديوار دل من.

    اما آمدم،


    آمدم تا دفتر زنان بى سرمشق نماند، آمدم تا قرآن مثال بيابد، تفسير پيدا كند، نمونه دهد،

    آمدم تا خلقت بى غايت نماند، بى مقصود نشود، بى هدف تلقى نگردد
    .


    من اگر نبودم، من و پدرم اگر نبوديم، من و شويم اگر نبوديم، من و شما نور چشمان و فرزندانم اگر نبوديم، اگر ما نبوديم، جهان آفريده نمى شد،

    خلقت شكل نمى گرفت، آفرينش تكوين نمى يافت، اين را خداوند جل و علا تصريح فرموده است.

    گريه نكنيد عزيزان من! شما از اين پس جاى گريستن بسيار داريد. بر هر كدام از شما مصيبت ها مى رود كه جگر كوه را كباب مى كند و دل سنگ را آب.


    حسن جان! اين هنوز ابتداى مصيبت است، رود مصيبت از بستر حيات تو عبور مى كند
    .


    مظلوميت جامه اى است كه پس از پدر قاعده ى تن تو مى شود. تو مظلوم مضاعف تاريخ مى شوى كه مظلوميتت نيز در پرده ى استتار مى ماند.


    حسين جان! زود است براى گريستن تو! تو ديگر گريه نكن! تو خود دردانه ى اشك آفرينشى!


    عالم براى تو گريه مى كند، ماهيان دريا و مرغان آسمان در غم تو مى گريند. پيامبران همه پيش از تو در مصيبت تو گريسته اند و شهادت داده اند كه روزى همانند روز تو نيست.


    بيا، از روى پاى من برخيز و سر بر سينه ام بگذار اما گريه نكن.


    گريه ى تو دل فرشتگان خدا را مى سوزاند و جگر رسول خدا را آتش مى زند.


    (8)


    _________________
    اللهم عجل ثم عجل ثم عجل لوليک الفرج

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    به نام خداي مهربان

    با سلام و عرض تسليت پيشاپيش به مناسبت فرارسيدن شميم ايام فاطميه (س)

    از شما دوست گرامي کمال سپاس را دارم که اين تاپيک را ادامه مي دهيد .

    مشتاقانه منتظر خواندن ادامه اين نوشتار بي نظير هستيم .

    در پناه مادر دلسوز

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    اكنون كه زمان اندوه من نيست، زمان شادكامى من است، لحظه ى رهايى من است
    .



    گاهِ اندوه من آن زمان بود كه بر زمين نازل شدم، و چون پدرم محمد (ص) به اختيار و از سر لطف و رحمت پروردگار، از بهشت هبوط كردم.


    مهبطم اگر چه مهبط وحى بود و منزلم اگر چه منزل جبرئيل و قرارگاهم اگر چه قرار گاه عزيزترين بنده ى خدا و خاتم پيامبران او،

    اگر چه آن دست ها كه به استقبالم آمده بود، دستهاى برترين زنان عالم امكان بود، اگر چه اولين جامه هايى كه در زمين بر تن كردم، جامه هاى بهشتى بود،

    اگر چه به اولين آبى كه تن سپردم، زلال بى همانند كوثر بود ، اگر چه...



    اما... اما محنت و مظلوميت نيز، از بدو تولد با من زاده شد، با من رشد كرد و در من تبلور يافت
    .



    من هنوز اولين روزهاى همنشينى با گهواره را تجربه مى كردم كه آمد و رفت تازه مسلمانان زجر كشيده اما صبور و مقاوم به خانه مان آغاز شد.

    رفت و آمدى مؤمنانه اما هراسناك، عاشقانه اما بيم زده، خالص و صميمى و شورانگيز اما ترسان و گريزان و مراقب.


    خدنگ اولين خبرهايى كه از وراى گهواره مى گذشت و بر گوش جگر من مى نشست، شكنجه و آزار و اذيت مؤمنان نخستين بود.



    يك روز خبر سميه مى آمد، آن پيرزن زجر ديده اى كه عمرى در عطش باران توحيد زيسته بود و با چشيدن اولين قطرات آن از ابردستهاى پيامبر،

    همه چيز خويش را فدا كرد و جان خود را سپر ايمان خالص خود ساخت. آن ييرزن مومنى كه سخت ترين شكنجه ها را بر تن رنجور و نحيف خويش هموار ساخت

    تا نداى حق پيامبر بى لبيك نماند.



    روز ديگر خبر ياسر مى آمد؛ «ياسر را مشركان در بيابان سوزان و تفتيده حجاز خوابانده اند و سنگ هاى سخت و گران بر اندام او نهاده اند تا او دست از توحيد بردارد

    و در مقابل بتها سر بسايد.» يك روز خبر بلال مى آمد، روز ديگر عمار، روز ديگر... و من به وضوح مى ديدم كه شكنجه ها و آسيب ها و لطمه ها

    نه فقط بر نو مسلمانان ايثارگر كه بر پدرم رسول خدا وارد مى شود و او چه مى تواند بكند جز اين كه هر روز بر اين مؤمنان محبوس بگذرد و آنان را

    به صبر و استوارى بيشتر دعوت كند.

    صَبْراً يا آلِ ياسِر، صَبْراً يا بلال...



    و ... بغض ها و اشك ها و گريه هاى خويش را به خانه بياورد
    .



    در تب و تاب شكنجه ى پيروان مؤمن و معدود بسوزد اما توان هيچ ممانعت و دفاعى نداشته باشد .


    (9)



صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •