فــــــــراموش نـــشد

با اشاره ي نگاهت

اون همه وعده ي فردا ، اون همه خيال ساختن

از لب تو مي شنيدم ،من خوش خيال ساده

همه عمرمو فروختم ،حرفای تو رو خريدم

از کتاب سرنوشتم ،از نگاه تو مي خونم

که ديگه گم شده ام من ، تو شب کوير بختم
واسه پيدا کردن راه ، يه ستاره هم نديدم

تو خزون دل سپردن ،دست تو وداع آخر

دست من يه بي صدا بود ، تو قمار آشنايی

با اشاره ي نگاهت برگ آخرو مي بردم