خداوندا تو هم يکبار عاشق شو خداوندا ، خداوندا تو هم يکبار عاشق شو و بر گير از لب ميگون ياري بوس اشک آلود تو هم در انتظار دلبري با ترس و لرز و بيم سر آن کوچه يک ساعت بمان غمناک و اشک آلود که از درد من و راز درون من خبر گردي تو هم چون من به رسوايي ميان ده سمر گردي وفا داري کن و جور و جفايش را تحمل کن چنان خو کن به او تا هستي تو جمله او گردد و بعد در آغوش رقيبي مست و بي پروا تماشا کن که تا بهتر بداني حالت مارا خداوندا تو هرگز نامه معشوقه اي خواندي که بنويسد تويي دينم تويي جسمم تويي جانم ولي فردا همان فردا که آغاز جدايي هاست بگويد کن فراموشم نميخواهم پشيمانم و تو مانند مرغ نيم بسمل پر زني بر خاک و شعرت نامه ات ، آتش زند بر پيکر افلاک خداوندا ، تو يک شب تيشه مردانگي بردار و از ريشه بر افکن اين درخت عشق و مستي را و خواهي ديد با محو کلام دوستت دارم تو خواهي داد بر باد فنا بنياد هستي را وز آن پس هر دلي را کردي از عشق بتي دلشاد به درس وفا هم در کنار عشق خواهي داد