نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: زندگینامه عارف قزوينی

  1. #1

    Thumb زندگینامه عارف قزوينی

    شادروان ابوالقاسم عارف در شهرستان قزوين متولد و ديري نپايي كه استعداد سرشار و بخصوص لطف صداي او، وي را به مجامع مختلف اعيان و اشراف وقت كشانيد.


    ابوالقاسم عارف، چون سري پر شور و طبعي آزاده داشت به كمك صداي دلنشين خود، محبوبيت و معروفيت بسيار يافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن 13 سالگي به دنياي موسيقي وارد و تحت تعليم ”حاجي صادق خرازي” به تعليم صدا و فراگرفتن اصول علمي موسيقي پرداخت و در اين راه با سرعتي عجيب و قابل ملاحظه پيشرفت تا آنجا كه تقريبا”‌ در هنر موسيقي به نسبت تحصيل و مطالعه رشد سريعي نمود و به ساختن تصنيف پرداخت. عارف اولين كسي است كه شعر و موسيقي را به صورت ”تصنيف” با مضامين بكر اجتماعي تؤام ساخت و با اين ابتكار كه از نظر روح حساس و محدوديت‌هاي محيط و احتماع بسيار شايان توجه و قابل اهميت بود به انعكاس افكار خويش پرداخت و بدين ترتيب بع سركش و دمكرات خود را در هدايت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعي به كار واداشت.


    عارف سفري هم به بغداد و استانبول رفت كه بعد از ديدن ”دارلالحان”‌ ترك تصميم گرفت به محض بازگشت به ايران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهي جهت تعليم موسيقي در ايران بوجود آورد. ولي از آنجا كه چنين كاري با وضع محيط و موقعيت بخصوص عارف مطابقت نداشت در اجراي اين تصميم توفيقي حاصل نكرد. ولي هميشه رايج نبودن‌ ”نت”‌و عدم اطلاع موسيقدانان ايراني را به اصول علمي موسيقي، بزرگترين مصيبت براي موسيقي ايران مي‌دانست. از عارف بيست و چهار تصنيف و چند مارش و سرود بجاي مانده است كه اشعار آنها در ديوانش به چاپ رسيده، تصنيف ”آواز بهاري” را او در سال 1286 شمسي ساخته و بواسطه عشق و علاقه‌يي كه ”حيدر عمو اوغلي” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وي كرد.


    پس از آن كه نداي مشروطه خواهي، از هر سو بلند شد، عارف كه خود ستم‌ها ديده و روحي آزاده داشت، به آزاديخواهان پيوست او بيشتر از هر كس در تنوير افكار و روشن نمودن اذعان توده مردم، در زمان مشروطيت و آزاديخواهي ملت ايران اثر گذاشت.


    در سالهاي آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گريد و در همانجا بدرود حيات گفت. قبر وي در صحن آرامگاه بوعلي سينا است و سنگ مرمري بر سر قبر او نصب كرده‌اند كه اين بيت بر آن منقوش است:


    عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت


    تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت


    زنده ياد جواد بديع‌زاده كه يكي از مفاخر موسيقي ملي ايران است در مورد عارف در يكي از يادداشت‌هاي خود مي‌نويسد: ”عارف را در بسياري از مجالسي كه در منزل نظام‌الدوله خواجه نوري بر پا بوده مي‌ديدم، با پدرم دوستي نزديكي داشت و مرا آقا جواد صدا مي‌كرد. با وجودي كه از هنر هيچكس تعريف و تمجيد نمي‌كرد، شايد از صداي من كه بسيار جوان بودم بدش نمي‌آمد، چون در اين مجالس به پدرم مي‌گفت: ”‌به آقا جواد بگو كمي هم او بخواند”. و عارف به اصرار ميزبانش نظام‌الدوله خواجه نوري كه منت زيادي بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زيادي به او مي‌گذاشت شروع به خواندن مي‌كرد. او حتي تصنيفي در مايه سه‌گاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” كه همسر رسمي خواجه‌نوري و دختر ناصرالدينشاه قاجار بود ساخته كه مطلع آن چنين است:” افتخار همه آفاقي و محبوب مني”، با وجودي كه خوانندگان ديگري كه در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدايي بسيار بهتر و قوي‌تر نسبت به عارف برخوردار بودند ولي عارف در آن مجالس بواسطله اين كه با شور و التهاب و انقالبي دوچندان مي‌خواند بيشتر گل مي‌كرد.


    به هر حال پس از چندي عارف را در هيچ مكان و يا مجلسي نديدم تا اين كه در حدود سال 1310 شمسي با عده‌اي از دوستان به همدان سفر كرده بوديم و در يكي از روزها براي تفريح و تفرج به دره عباس‌آباد رفته بوديم و در قهوه خانه‌اي كنار جوي آبي نشسته بوديم و نوازنده‌يي بنام حسين ذوقي كه بسيار خوب تار مي‌زد در كنار ما بود. كمي دورتر بر روي فرش پيرمردي را ديديم كه به حال خو مشغول بود. حسين ذوقي ساز را برداشت و شروع به نواختن كرد، ”شور” و ”دشتي” مي‌زد و من هم به مقتضاي زمان غزلي از حافظ را مي‌خواندم و توجهي به آن پيرمرد نداشتم. پس از چندي صاحب آن قهوه‌خانه نزديك ما آمد و گفت آن آقايي كه آنجا نشسته خواهس كرده به شما بگويم اگر ميل داريد چند دقيقه‌يي پيش او بنشينيد، ما قبول كرديم و به طرف آن مرد مجهول رفتيم، ولي در فاصله دو سه متري وي كه رسيديم تشخيص دادم كه عارف است، در كنارش نستيم، پيرمردي بود كه چهره‌اش پر از چين و چروك و سر و وضعي در هم ريخته داشت به طوري كه واقعا”‌شناخته نمي‌شد. او همان عارف، شاعر آزاديخواه و آزاده بود كه به اين روز افتاده بود.


    عارف كه زماني بلند بالا و كمي زشت منظر ولي خوش لباس بود و در تهران بود عمامه يي سفيد بر سر داشت و پوتين بندداري به پا مي‌كرد و عبايي هم بر دوش مي‌انداخت اكنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم ديگري پيدا كردم كه آواز و ساز و حتي شعر مناسبي از حافظس شنيدم و ادامه داد كه اخيرا” هم چند تا صفحه براي من آورده‌اند كه يكي دو تا آواز ضربي در بين آن‌ها بود كه بد نبود و سپس از دو صفحه‌يي كه در آن زمان خواندم يكي ”گرايلي” و ديگري ضربي ”دشتي” بنام ”جانا هزاران آفرين” و گفت نمي‌دانم بديع‌زاده كيست كه اين آواز ضربي را خوانده و در اين لحظه حسين ذوقي بالاخره طاقت نياورد و بي محابا گفت:” آقا ايشان همان بديع‌زاده است”‌و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفي كردم و به او گفتم: ”‌شما هم مرا مي‌شناسيد، با عمامه سفيد و عبا شما در در تهران مي‌ديدم و با پدرم آشنايي داشتيد و حتي با دايي من مرحوم ”سعدي الواعظين” آشنا و دوست بوديد، من جواد پس بديع‌المتكلمين هستم، عارف يكبارده بر افروخته شد و گفت:‌”‌ تو فرزند آقا بديع هستي؟!” در اين هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسيدم و به او گفتم تا شما را از نزديك ديدم شناختم ولي خواهشي دارم، شما تصنيفي داريد در مايه دشتي و من آهنگ آن را كاملا”‌با ضرف مخصوص نمي‌دانم، اگر ممكن است يك بند آن را بخوانيد و او بلافاصله خواهش مرا پذيرفت و شروع به خواندن بند اول تصنيف كرد كه چنين است:‌


    گريه كن كه گر سيل خون ثمـر ندارد


    ناله‌اي كه نايد زناي دل اثر ندارد


    اين تصنيف را او براي كلنل محمدتقي‌خان پسيان ساخته و در مشهد كنسرت داده بد. بعد از آن عارف نگاه سوزنده و مايوس كننده‌يي به من كرد و گفت”‌”عارف مرده و من همان ”شيخ ابوالقاسم قزويني” هستم. و من آن بحث را قطع كردم و حسين ساز را برداشت و باز هم در مايه ”شور”‌و ”دشتي” غزلي از حافظ با اين مطلع خواندم:


    خوشتر ز غيش و صحبت و باغ و بهار چيست


    ساقي كجاست كو سبب انتظار چيست


    بعد از اتمام آواز از او خداحافظي كرديم و رفتيم و ديگر او را نديدم تا در سال 1312 در روزنامه‌ها خواندم كه عارف مرده است. ولي در همان سال او را مرده ديدم”،





    آواز بهاري





    آهنگ و شعر از :‌ابوالقاسم عارف





    هنگام مي و فصل گل و گشت (جانم گشت و خدا گشت و چمن گشت)


    دربار بهاري تهي از زاغ و ) (جانم زاغ و خدا زاغ و ) زغن شد


    از ابر كرم خطه ري رشك ختن شد


    دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد


    چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ


    نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ





    * * *


    از خون جوانان وطن لاله دميـده از ماتم، سرو قدشان سرو خميده


    در ساه گل بلبل از اين غصه خزيده گل نيز چو من در غم‌شان جامه دريده


    چه كج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ


    نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ





    * * *





    از اشرك همه روي زمين زير و زبر كن مشتي گرت از خاك وطن هست به سر كن


    غيرت كن و انديشه ايام تبر كن اندر جلو تير عدو سينه سپر كن


    چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ


    نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ





    * * *





    عارف از ازل تكيه بر اندام ندادست جز جاه بكس دست چه خيام ندادست


    دل جز به سر زلف دلارام ندادست صد زندگي ننگ به يك نام ندادست


    چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ

    نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ

  2. #2

    Thumb

    ابوالقاسم عارف قزويني (1312- 1259)

    كودكي و نوجواني (78-1259) : آغاز تحصيلات مكتب خانه‌اي فراگيري خواندن و نوشتن فارسي، مقدمات عربي و صرف و نحو، تعليم خط نزد سه تن از اساتيد فن در قزوين ، تعليم موسيقي و آواز نزد حاج سيد صادق خرازي، مشق روضه خواني نزد ميرزا حسين واعظ، پامنبري و نوحه خواني در مجالس كه اغلب مرثيه‌هايش را خود مي‌سازد. رسماً معمم مي‌شود و پدرش او را وصي خود قرار مي‌دهد. مرگ پدر، قطع رابطه با خانواده و آغاز يك زندگي بي‌بند و بار . اولين تصنيف زندگي خود را براي دختري ارمني مي‌سازد. "ديدم صنمي" اقامت در تهران ، شهرت، آشنايي با سياست(1288-1276) : زندگي‌اش در محافل شبانه دوستان مي‌گذرد. در ميهماني منزل صدرالممالك مورد توجه شاهزاده موثق‌الدوله قرار گرفته و مجبور مي‌شود به خدمت او در آيد . مظفرالدین‌شاه
    كه آوازه‌ي هنر او را شنيده به ديدنش ابراز تمايل مي‌كند. شاه كه آواز او را پسنديده دستور استخدام او را در دربار مي‌دهد ولي او به هر حيله از پذيرش اين شغل به قول خودش ننگين سرباز مي‌زند. آشنايي با سيدباقرخان بانكي از آزاديخواهان و آغاز يك دوستي عميق . به وسيله سيدباقرخان با اغلب مشروطه خواهان آشنا شده و با محافل آنان مراوده پيدا مي كند. با وجود شهرت روزافزون به هيچ وجه هنرش را وسيله ارتزاق قرار نداده و با درآمدي اندك و دركمال قناعت و مناعت طبع گذران مي كند. آشنايي با حیدر خان عمواوغلی كه به يك دوستي پايدار و موثر مي انجامد. ملاقات با درویش خان در ميهماني نظام السلطان در گلندوك و دوستي و همكاري آينده به همراه تار درويش خان مي خواند و شور در مجلس مي افكند. مانند ساير آزاديخواهان در رنج است. كم و بيش اشعار سياسي مي سرايد كه امكان انتشار وسيع ندارد و تنها در محافل خصوصي و پنهاني آزاديخواهان خوانده مي شود. دو غزل سياسي - ميهني «پيام آزادي» و «زنده باد» و اولين تصنيف سياسي خود « مژده اي دل كه جانان آمد» را به مناسبت پيروزي آزاديخواهان مي سرايد. اولين كنسرت سياسي خودرا به نفع حريق زدگان بازار درمنزل ظهیرالدوله برگزارمي كند.

    درگيري در سياست، سرخوردگي، مهاجرت(1289-1299) :
    غزل « مرگ دوست » را به مناسبت خودكشي دوست خود مرتضي خان بهشتي مي سرايد. تصنيف « دل هوس» را براي تشجيع آزاديخواهان به ايستادگي مي سازد. تصنيف «ازخون جوانان» را به ياد شهداي راه آزادي مي سازد. تصنيف «گريه را به مستي» را در انتقاد از ناصر الملک
    و ديكتاتوري او مي سازد. آغاز دوستي با ملک الشعرا بهار. در كنسرت پرشوري در تئاتر باقراوف غزل سياسي «لباس مرگ» را مي خواند، گرفتار افسردگي شديد روحي مي شود. حيدرخان در بغداد مراقبت از او را به عهده گرفته و سعي مي كند با استفاده از نفوذ كلام خود و اعمال شيوه هاي روان شناسي مدرن، مجدداٌ ميل به آواز خواندن، زندگي و مبارزه را در او بيدار كند. تصنيف «چه شورها» را در ارتباط با اشغال تبريز توسط نظاميان عثماني ساخته و به اشغالگران ترك مي تازد. آشنايي با کلنل پسیان و میرزاده عشقی. دور از وطن و از سردلتنگي غزل پرشور «ياد وطن» را در استانبول مي سازد. آشنايي با علي بيرنگ ، غزل سپاه عشق را مي سرايد ، شعري كه بعدها پس از اجرا در كنسرتي در مشهد، موجب رنجش شديد ایرج میرزا و ساختن «عارف نامه» شد. تصنيف آذربايجان را در پاسخ به وثوق الدوله كه آذربايجان را عضو فلج ايران خوانده بود مي سرايد. به كوشش رضا زاده شفق مقداري از اشعار پراكنده اش جمع آوري مي شود.
    اميد،شكست و نوميدي، آوارگي (1300-1304) : او كه با عقايد ميهن پرستانه كلنل پسيان آشنا است. با اميدواري فراوان براي پيوستن به نهضت خراسان عازم مشهد مي شود. برخلاف هميشه از روحيه خوب و اميدوارانه اي برخوردار است و به عنوان يكي از مشاوران نزديك رهبر قيام ، در راه تحقق آرمان هاي وي صميمانه تلاش مي كند. به دستور پسيان و براي تامين هزينه ساخت آرامگاه فردوسي، كنسرتي در باغ ملي شاهزادگان حاضر در جلسه از جمله ايرج ميرزا را ناراحت مي كند. كشته شدن كلنل پسيان در جبهه جنگ عارف از شدت تاثر در آستانه جنون است، اميدهاي او درباره نجات و پيشرفت كشور، همه در وجود كلنل متبلور شده بود و با اين فاجعه يكباره نقش برآب مي شود. بي قرار، زودرنج و عصبي است، در سوگ كلنل، كنسرت پرشوري با اركستر شكرالله قهرماني در تئاتر باقراوف تهران اجرا مي كند و در آن تصنيف «گريه كن» را مي خواند. نوشتن شرح حال خود را به پايان رسانده و همراه با شرح كوتاهي براي هر يك از اشعارش براي چاپ به برلين مي فرستد. تصنيف «اي دست حق» را در طرفداري از سيدضياء مي سازد. اميدهاي خود را در زمينه پيشرفت كشور در وجود رضا خان
    سردار سپه متجلي مي بيند و بر خلاف بهار در جبهه طرفداران او قرار مي گيرد پايان چاپ اولين ديوان شعر او در برلين به كوشش سيف آزاد و رضا زاده مشفق و ارسال آنها به تهران كه در گمرك توقيف مي شود. رضا خان مشغول تحكيم پايه هاي قدرت خويش است و عارف متوجه اشتباه خود درباره او شده است ، زيرا در اشعار و نوشته هايش ستايش از رضاخان وجود ندارد .بسيار بدبين، مايوس و مردم گريز شده است.
    سالهاي خاموش و فراموشي (1305-1312): رژيم جديد (پهلوي ) از او انتظار همكاري دارد ولي شاعر ملي تن در نمي دهد، ديگر به جريانات سياسي علاقه اي ندارد و دم فروبسته است. در روستاي گل زرد بروجرد مستقر شده و تصميم مي گيرد شرح احوال دوره آزاديخواهي خود را بنويسد. بروز ناراحتي در حنجره (احتمالاٌ سرطان) اشكال در خواندن و به تدريج خاموشي با فقر و بيماري دست به گريبان است ، زندگي اش در دو اتاق اجاره اي مي گذرد كه اثاثيه مختصر آن را دوستان معدودش به او عاريه داده اند. تنگدست، تنها، بيمار و فراموش شده به روزهاي اوج شهرت و محبوبيت خود فكر مي كند و از فراموشي مردم سخت رنجيده خاطر است. به ايراني بودن سخت افتخار مي كند و به وطن خود ديوانه وار عشق مي ورزد. حس مي كند در موضع گيريهاي سياسي اش اشتباه كرده، با اين همه هنوز هم از همكاري با كلنل پسيان و نهضت خراسان با سربلندي ياد مي كند. در اشعار خود گاه رضا شاه را به باد انتقاد مي گيرد. اشعاري كه در اوج اختناق و سانسور رضاشاهي به طورشفاهي و سينه به سينه نقل و منتشر مي شود. سرانجام روزي در 54 سالگي در همدان پس از ده روز بيماري سخت به كمك جيران(همسرش) خود را به كنار پنجره اتاق مي كشد و براي آخرين بار آسمان و آفتاب ميهنش را عاشقانه تماشا مي كند و به بستر بيماري برگشته و مرگ را در آغوش مي كشد در حاليكه زير لب اين شعر خود را زمزمه مي كند « ستايش مرا آن ايزد تابناك / كه پاك آمدم پاك رفتم به خاك» دوستانش جسد او را در صحن آرامگاه ابوعلي سينا در همدان به امانت مي گذارند تا بعداٌ آرامگاهي براي او بسازند، آرامگاهي كه هيچگاه ساخته نشد.(با تشكر از جهانشاه صارمي
    ).

    نوشته شده توسط Farblos und spurenlos | آرشیو نظرات
    عارف قزويني


    عارف قزويني انساني كه به هيچ كس و هيچ چيز ابقا نمي‌كرد.

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •