پرويز ياحقي اسطوره موسيقي ايران
هنگامي که درباره موسيقي ايران قلم مي‌زنيم ، به نام بزرگمرداني برمي‌خوريم که در بنياد و تار و پود اين هنر اصيل ، بيشترين تأثير را داشته‌اند و نامشان چنان با سازشان عجين شده که تصور هر يک بدون ديگري دشوار مي‌نمايد. بي‌گمان يکي از کاروانسالاران موسيقي ايران ، استاد پرويز ياحقي است. پرويز ياحقي از هفت سالگي در دامان پيران موسقي ايران پرورش يافته است است و از همان سن کم در راديو صحنه‌هاي مختلف هنري با هنرمندان مشهور زمان همراه و همنوا بوده است.
صداي ناب سازش در تک‌نوازي و نغمات زيباي آهنگ‌هايش در ارکستر ، به گونه‌اي است که همواره هنرش را تازه و جوان معرفي مي‌کند ، در صورتي که سابقه اشتهارش از شصت سال نيز تجاوز کرده است.
هنرنمايي او در اوان جواني در برنامه راديويي برگ سبز شماره 36 مثالي گوياست. نوازندگي استادانه يک جوان 18 ساله در همراهي با آواز ماهرانه استاد بي‌بديل اسماعيل اديب خوانساري در دستگاه شور ، در تاريخ موسيقي ايران نمايشي زيبا و با شکوه و از صفحات زريني است که هرگز از خاطره اهل هنر فراموش نخواهد شد.
ياحقي ويولن را چنان نواخت که قبل و بعد او ننواختند ، بهره‌مندي از سرچشمه‌هاي مختلف موسيقي ، نواختن مطالب قوي و تازه ، ابداع کوک‌هاي فراوان و متنوع ، استفاده از ضرب‌هاي گوناگون ، ملاحت ، شيريني و قدرت تکنيک جاري در نوازندگي تار و پود و روح ويولون‌نوازي استاد پرويز ياحقي است.
بسياري در موسيقي ايراني ويولون نواخته‌اند ، ولي نواختن به شيوه ياحقي ، هميشه چيز ديگري بوده است. حتي وقتي بسياري از ويولينيست‌هاي هم‌عصرش از او تقليد مي‌کردند ، نمي‌توانستند جمله‌بنديهاي او را به درستي تکرار و حسي از پنجه‌هاي قوي ، چابک و شيرين وي را منتقل کنند.
نوازندگي و ارائه مطلب به سبک پرويز ياحقي به قدري جذاب قدرتمد و دلنشين بوده است که نه تنها نوازندگان ويولون ، بلکه نوازندگان سازهاي ديگر هم تحت تأثير مکتب وي قرار گرفته و آن را مورد تقليد و تعقيب قرار داده‌اند.
به واقع پرويز ياحقي در نوازندگي ويولون ، صاحب مکتبي است اصيل و ريشه‌دار ، مکتبي که از سال‌هاي 1330 به بعد به شيوه‌اي انحصاري و مستقل بدل شد. بررسي ومطالعه دقيق اين مکتب ، سه دوره(سبک) کاملا متفاوت را در هنر نوازندگي و آهنگ‌سازي پرويز ياحقي نشان‌ مي‌دهد

************************************************** ****

ياحقي مثل هميشه تنهاست و بار اين تنهايي را فقط همان آرشه قديمي به دوش مي كشد.
تنهاست زيرا صاحب مكتب است و به زبان ديگر سخن مي گويد.

ياحقي از ورودش به دنياي موسيقي چنين مي گويد:

...به خاطرم مي آيد، سه يا چهار سال بيشتر نداشتم كه با انگشتان كوچكم روي آب پاش باغبان پدرم ضرب مي گرفتم و نغماتي كه از استاد حسين خان ياحقي(دايي هنر مندم) ودوستانش شنيده بودم را زمزمه مي كردم...
مرحوم استاد ياحقي كه علاقه زياد من را به موسيقي مي ديد از پدرم خواست كه مرا تحت تعليم خودش در آورد. ولي پدرم كه از كارمندان عالي رتبه وزارت امور خارجه بود ، با اين مسئله مخالفت كرد.
از طرفي خانه ي ما محل رفت و آمد بزرگترين چهره هاي موسيقي(استادان محجوبي،حسين تهراني ، صبا ، ني داود، عبادي و ...) بود و من تقريباً هر روز شاهد هنرنمايي آنان بودم. اگر روزي آنها به خانه ما نمي آمدند من بازاري و التماس از دايي مي خواستم كه من را نزد آنها ببرد.
من از كودكي علاقه زيادي به موسيقي نشان مي دادم . مرحوم ياحقي به خوبي به اين نكته رسيده بود ولي پدرم مخالفت سر سخت موسيقي دان شدن من بود و همين اختلاف با عث مي شد كه ساعت ها آن دو با يكديگر مذاكره كنند. پدرم هم دريافته بود كه قضيه به اين آساني ها نيست.مبارزه و كشمكش بين پدرم و گروه مقابل او كه در راس آنها ياحقي و صبا بودند، شكل جدي تري به خود گرفت.نه اين كه او با موسيقي بيگانه باشد،خير فقط نمي خواست كه فرزندش موسيقي دان شود. او مي خواست من دكتر يا مهندس شوم. اما دايي بدون توجه به خواست پدرم، دست از راهنمايي و آموزش من بر نمي داشت. كار به جايي رسيد كه پدرم براي اين كه من را از محيط دور كند، تصميم گرفت به بهانه ماموريت اداري مرا از كشور خارج كند. چشم باز كردم خودم را در بيروت يافتم.زماني كه از حسين ياحقي،صبا و... دور شدم به سختي بيمار شدم.
كاخ آرزوهايم را كه همان هم نشيني با موسيقي دانان بود فرو ريخته ديدم.
يادم رفت كه بگويم فلوت كوچكي داشتم كه با آن نغمه هاي موسيقي را تقليد مي كردم. پدرم حتي اجازه نداد فلوت كوچكم را همراه بياورم.
بيماري من هر روز داشت شكل جدي تري به خود مي گرفت و پدرم كه بسيار مرا دوست مي داشت ، هر روز مرا نزد يك پزشك مي برد. بعد از مدتي نزد اين پزشك و آن پزشك رفتن عاقبت يك دكتر فرانسوي پس از معاينات زيادي به پدرم گفت كه فرزند خرد سال شما از دوري چيزي رنج مي برد. از او خواست كه هر چه زود تر آن چيز را كه از من دور كرده به من باز گرداند.او به پدرم گفت كه اگرغيرازاين باشد كودك تو از بين مي رود.
دور شدن از كانون موسيقي من را تا آستانه مرگ پيش برد. پدرم خيلي نگران بود ولي از طرفي نمي خواست كه من را باز گرداند. خلاصه خبر بيماري من به گوش مادرم رسيد.مادرم در نامه اي خطاب به پدرم نوشت كه تو مي خواهي پرويز را بكشي تا حرف خودت را به كرسي بنشاني .سه يا چهار سال آنجا با سختي گذشت. تا اين كه در آستانه ي ده سالگي با پول تو جيبي كه جمع كرده بودم ، از خانه ي پدرم فرار كردم و به ايران باز گشتم.
به محض رسيدن به ايران ، خانواده ام مرا در بيمارستان بستري كردند.ابتدا بيماري من را سل تشخيص دادند ولي بعد از مدت كوتاهي علت اصلي بيماري ام را تشخيص دادند و در نامه اي خطاب به پدرم گفتند: اگر بيش از اين پافشاري كني فرزندت از بين ميرود...
من در ايران ماندم و نزد استاد حسين ياحقي تعليم موسيقي را به صورت جدي ادامه دادم.
روزها پس از يكديگري سپري مي شد تا اينكه براي اولين بار در سن پانزده سالگي به راديو راه پيدا كردم و يك قطعه ساز تنها اجرا كردم. اما پدرم اجازه نداد كه از نام فاميل صديق پارسي استفاده كنم. به همين دليل دايي گفت كه تو از اين به بعد از نام فاميل (ياحقي) استفاده كن.
از همان زمان من با عنوان پرويز ياحقي فعاليت خود را در اركستر استاد ياحقي ادامه دادم تا اين كه در شانزده سالگي اولين اركستر خودم را ، تشكيل دادم.
در همان سال ها با استاد فقيد مرحوم جواد بديع زاده آشنا شدم.

بخشي از مصاحبه پرويز ياحقي در هنرو موسيقي

-------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------

داستان زندگي پرويزياحقي استاد ويولون با پنجه بسيارشيرين

پرويز صديقي پارسي(معروف به پرويز ياحقي)ذر سال 1315 شمسي در تهران خيابان صفي عليشاه تولد يافت. پدر پرور پرويزازمردان روشنفکر و تحصيل کرده ي زمان خود بود.واز آنجا که بيشتر در ماموريت هاي اداري به سر مي برد اکثرا" فرزند کوچک وبا استعدادش پرويز در خانه استاد حسين ياحقي دائي هنرمند خودبه سر مي برد.روح بزرگ و پر التهاب وي آرامش رااز وي صلب نموده در صدد دستيابي به سازي برآمد.شايد آسان ترين سازي که در ايام کودکي ميتوانست در اختيار او قرار بگيرد ني لبک کوچک و ظريفي بود که تهيه آن براي او چندان مشکل نبود.او سعي داشت نغمات دلنشيني که در فضاي خانه و در کلاس درس استاد به گوش ميرسيد با ساز کوچک خود اجرا نمايد.استاد که همشيره زاده خود را شيفته ودلباخته موسيقي مي ديد واز دورونزديک متوجه حالات او بود سعي کرد تا رضايت پدرومادر پرويز را براي تقديم هنرمندي بزرگ به عالم موسيقي جلب نمايد.علاقه واستعداد شگرف پرويز در فراگيري (نت)وملودي هاي گوناگون موسيقي باعث حيرت استاد شد.و مي ديد که دوره هاي رديف اول موسيقي راشاگردان ديگر دوران زيادي را صرف آموختن آن مي کنند به سرعت طي کرده ودر حالي که از نظر سن وقدوقامت از همه ي آنها کوچکتراست در فراگيري دروس به آنها کمک ميکند.دوره آموزش رديف هاي پنجگانه ديگر استاد که عبارت از پيش درآمدهاو چهارمضرابهاوآهنگهاي ضربي ودستگاههاي موسيقي ايراني بودوتا دوره ي عالي بود به انجام مي رسيد يکي پس از ديگري طي شد در حالي که پرويز بيش از 11سال از سنين عمرش طي نشده بود.منزل استاد ياحقي که در آن زمان محل اجتماع ورفت وآمد موسيقيدانان بزرگي نظيراستادان: ابوالحسن صبا ,مرتضي محجوبي,علي اکبرشهنازي,رضامحجوبي,حسين تهراني,رضا قلي ظلي,مرتضي ني داود وغيره بود وموقعيت خاصي براي دانشجويان موسيقي پديد آورده بود.استاد ابوالحسن صبا که متوجه نبوغ و استعداد خارق العاده وي شده از استاد او خواسته بود که چندي هم در نزد وي کار کند.پرويز با اشتياق فراوان آن را پذيرفت ومدت 2سال نيز نزد استاد صبا به فراگيري رديف هاي ايشان اشتغال داشت



************************************************** ***

پرويز ياحقي

بزرگترين آرشيو موسيقي ايران را فراهم و حراست كرد


...قصد كنسرت ندارم ودرباره كنسرت ها و نوازندگي‌ها در آن ، با توجه به پيشرفت حيرت‌انگيز موسيقي، تنها نامي كه نمي‌توان داد، كنسرت است! كنسرت به معناي واقعي، اسباب و لوازمي و جا و مكاني لازم دارد كه اصولاً ما از آن بي‌بهره‌ايم و جز يكي دو مورد خاص، فقط سر و صدايي است كه عده‌اي به پا مي‌كنند، ساعاتي را مي‌گذرانند. نه شنوندگان چيزي از آن درك مي‌كنند و نه خود اجراكنندگان! فقط انجام وظيفه‌اي است كه براي آنها مقرر شده است. مثالي مي‌زنم. حدود چهل سال قبل، آهنگساز معروف انگليسي "جان باري"، براي فيلم‌هاي جيمزباند، به اصطلاح آرمي ساخت (نه آهنگ متن فيلم) كه امروزه هم اگر به آن گوش كنيم، مبهوت اركستراسيون و اجراي آن مي‌شويم. در ديگر كشورهاي جهان براي يك كنسرت لااقل يك سال تمرين مداوم انجام مي‌شود و نوازندگان هم از بهترين كنسرواتورها دست‌چين شده و آزمايشات گوناگون را پشت سر مي‌گذارند. شنوندگان اين كنسرت‌ها هم شناخت كافي دارند. از ماه‌ها قبل بليط رزرو كرده و هشتاد درصدشان هم، تك تك نوازندگان و رهبر اركستر را به خوبي مي‌شناسند و دقيقاً مي‌دانند كه قطعات كدام آهنگساز است و ده‌ها نكته ديگر كه اصولاً در كشور ما غريبه است.

به طور نمونه بگويم فرهاد فخرالديني كه از موسيقيدانان باسواد و باسابقه ما است بارها در مصاحبه‌هاي خود شكايت داشته كه ما نه نوازنده خوب داريم، نه سالن اجرا و نه امكانات ديگر! ولي باز هم بايد بگويم: كو گوش شنوا.

سوال : چه بايد كرد تا مجدداً موسيقي دوران طلايي خود را تجربه كند؟

پس قبول داريد كه موسيقي در گذشته دوران طلايي داشته است!

سوال : رسانه‌هاي ديداري مدت زيادي است كه از مسؤوليت خود براي تربيت ذوق و سليقه موسيقيايي غفلت كرده‌اند.

رسانه‌هاي ديداري و شنيداري صرفنظر از مسئوليت سنگيني كه به دوش دارند و به آن عمل نمي‌كنند، با پخش آثار ضعيف، باعث ركود و از هم پاشيدگي هنر موسيقي شده‌اند! مثالي مي‌زنم: فرض را بر اين بگيريم كه از اين رسانه‌ها اصلاً صداي موسيقي به گوش نرسد، آيا حتي يك شنونده هم حاضر مي‌شود به جز اخبار، برنامه‌هاي ديگر اين رسانه‌ها را لحظه‌اي گوش كند؟ درد اصلي درست همين جاست!

سوال : ويولن و توانايي‌هاي آن را چگونه تعريف مي‌كنيد؟

ويولن، يك ساز نوازنده كش است! و به همين دليل در غرب به آن ساز شيطاني مي‌گويند. ويولن در رده‌بندي سازهاي جهان، عنوان مشكل‌ترين ساز را قرن‌ها است كه به خود اختصاص داده است! زيرا نه پرده دارد و نه كلاويه و فقط احساس نوازنده است كه مي‌تواند صداي دلنشيني از آن به گوش شنونده برساند.

سوال : اين روزها چه مي‌كنيد؟

پس از آن ناآرامي‌هاي بعد از انقلاب، به فكر افتادم كه آثار اصيل و قديمي موسيقي ايراني را جمع‌آوري كرده و آرشيوي از آن بسازم كه از دستبرد حوادث در امان بماند.

بر اين اساس به جمع‌آوري آثار اساتيد و گذشتگان اين هنر برآمدم كه در ابتدا با مشكلات زيادي روبرو شدم ولي دست از تلاش برنداشته و اين كار را ادامه دادم.

البته دسته‌بندي و منظم كردن اين آرشيو به تنهايي كاري بس طاقت فرسا بود و با فداكاري معدودي از دوستان ممكن شد ولي امروزه به خود مي‌بالم كه موفق شدم اين كار را به سرانجام برسانم.

در حال حاضر آرشيو بي‌نظيري به دست آمده كه حتي يك نوار يا دقيقه‌اي از آن به آرشيو راديو يا تلويزيون ارتباط ندارد!

شايد تعجب كنيد! شادروان روح‌الله خالدي كه يكي از نوابغ مسلم موسيقي ايران بود، يك سال قبل از درگذشت خود مرا به كناري صدا كرده و گفت: چمداني كوچك حاوي نوارها و برنامه‌هاي خصوصي خودم دارم كه فقط نگهداري آنها در صلاحيت توست و بس!

و اين چمدان را كه مملو از نوار صفحه و يادگارهاي سال‌هاي جواني ايشان بود به من واگذار كردند، پس از اين عمل آن رادمرد، مدت‌ها در خود غرق شدم و به فكر افتادم كه همه آثار صوتي و سازهاي اساتيد هنر موسيقي و حتي صداي خوانندگان بزرگ سال‌هاي 1320 تا 1355 خورشيدي، فقط آثاري نبوده كه در راديو و بعدها در تلويزيون ضبط شد. مسلماً در گوشه و كنار اين سرزمين، آثاري وجود دارد كه همه مردم به آنها دسترسي نداشته و نخواهند داشت!

با اين افكار شروع به جست‌وجو و تفحص كردم و به تلاشم ادامه دادم و خوشبختانه چون، من و آثارم را مي‌شناختند، دري نبود كه بر روي من باز نشود. و امروز نتيجه آن شده كه به تصور من يكي از غني‌ترين آثار هنرمندان و اساتيد گذشته، در جايي امن محفوظ ماند.

اين آثار، همه و همه در محافل هنرمندان و شخصيت‌هايي كه به موسيقي عشق مي‌ورزيده‌اند، ضبط و تهيه شده. نوابغي كه متأسفانه اكثر آنها رخ در نقاب خاك كشيده‌اند!



نسل امروز محتاج است بداند بزرگان موسيقي در گذشته چه آثاري را بوجود آورده و بنيان چه مكتبي را براي آينده بنا نهاده‌اند! وگرنه دانستن نام آهنگسازان زمان ساساني و صفوي و قاجار و... چه دردي را دوا مي‌كند؟

در كشورهاي پيشرفته، تمام آثار بزرگان گذشته را در تمام علوم، به ويژه موسيقي با دقت نگهداري كرده و سعي دارند كه آنها را دوباره اجرا كنند و به نسل جديد معرفي نمايند! ولي ما چه مي‌كنيم؟ فقط براي پركردن اوقات، يك برنامه تكراري و يكنواخت را دائماً تكرار مي‌كنيم و چه‌بسا نام‌ها و اسامي جعلي و من درآوردي بر روي آن مي‌گذاريم و تحويل مخاطبان مي‌دهيم.