صفحه 4 از 14 نخستنخست 1234567891011121314 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 135

موضوع: اشعار زيباي شاعره معاصر فروغ فرخزاد

  1. #31
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    دیدگان تو در قاب اندوه
    سرد و خاموش
    خفته بودند
    زودتر از تو ناگفته ها را
    با زبان نگه گفته بودند
    از من و هرچه در من نهان بود
    می رمیدی می رهیدی
    یادم آمد که روزی در این راه
    ناشکیبا مرا در پی خویش
    می کشیدی می کشیدی
    آخرین بار آخرین بار
    آخرین لحظه ی تلخ دیدار
    سر به سر پوچ دیدم جهان را
    باد نالید و من گوش کردم
    خش خش برگهای خزان را
    باز خواندی
    باز راندی
    باز بر تخت عاجم نشاندی
    باز در کام موجم نشاندی
    گرچه در پرنیان غمی شوم
    سالها در دلم زیستی تو
    آه هرگز ندانستم ای عشق
    چیستی تو
    کیستی تو

  2. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #32
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض





    می روم خسته و افسرده وزار

    سوی منزلگه ویرانه ی خویش

    به خدا می برم از شهر شما

    دل شوریده و دیوانه ی خویش

    می روم که در آن نقطه ی دور

    شست وشویش دهم از رنگ گناه

    شست وشویش دهم ازلکه ی عشق
    زین همه خواهش بیچا و تباه

    می روم تا ز تو دورش سازم

    زتو ای جلوه ی امید محال

    می برم زنده به گورش سازم

    تا از این پس نکند یاد وصال

    ناله می لرزد می رقصد اشک
    آه بگذار که بگریزم من
    از تو ای چشمه ی جوشان گناه

    شاید آن به که بپرهیزم من
    به خدا غنچه ی شادی بودم
    دست عشق آمد وازشاخم چید
    شعله ی آه شدم صد افسوس
    که لبم باز بر آن لب نرسید
    عاقبت بند سفر پایم بست
    می روم خنده به لب خونین دل

    می روم از دل من دست بدار
    ای امید عبث بی حاصل

  4. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #33
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    روز اول پیش خود گفتم

    دیگرش هرگز نخواهم دید
    روز دوم باز می گفتم
    لیک با اندوه و با تردید
    روز سوم هم گذشت باز اما
    بر سر پیمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا می کشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من دیوانه ی عاصی
    در درونم های و هوی میکرد
    مشت بر دیوارها می کوفت
    روزنی را جستجو می کرد
    در درونم راه می پیمود
    همچو روحی در شبستانی
    بر درونم سایه می افکند
    همچو ابری بر بیابانی
    می شنیدم نیمه شب در خواب
    های های گریه هایش را
    در صدایم گوش می کردم
    درد سیال صدایش را
    شرمگین می خواندمش بر خویش
    از چه رو بیهوده گریانی
    در میان گریه می نالید
    دوستش دارم نمی دانم
    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    کز جهانی دور بر می خواست
    لیک در من تا که می پیچید
    مرده ای از گور بر می خواست
    مرده ای کز پیکرش می ریخت
    عطر شورانگیز شب بوها
    قلب من در سینه می لرزید
    مثل قلب بچه آهوها
    در سیاهی پیش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزدیکتر می شد
    ورطه ی تاریک لذت بود
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیاها
    باز تصویری غبار آلود
    زان شب کوچک شب میعاد
    زان اطاق ساکت سرشار
    از سعادتهای بی بنیاد
    در سیاهی دستهای من
    می شکفت از حس دستانش
    شکل سر گردانی من بود
    بوی غم می داد چشمانش
    ریشه هامان در سیاهی ها
    قلبهامان میوه های نور
    یکدگر را سیر می کردیم

    با بهار باغهای دور
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیاها
    روزها رفتند و من دیگر
    خود نمی دانم کدامینم
    آن من سرسخت مغرورم
    یا من مغلوب دیرینم؟
    بگذرم گر از سر پیمان
    می کشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او آید
    عاقبت روزی به دیدارم

  6. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #34
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض





    ای ستاره ها که بر فراز آسمان
    با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
    ای ستاره ها که از ورای ابرها
    بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
    آری این منم که دردل سکوت شب
    نامه های عاشقانه پاره می کنم
    ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
    دامن از غمش پراز ستاره میکنم
    با دلی که بویی از وفا نبرده است
    جور بی کرانه و بهانه خوشتر است
    در کنار این مصاحبان خودپسند
    ناز وعشوه های زیرکانه خوشتر است
    ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
    دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد
    ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
    آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد
    جام باده سرنگون و بسترم تهی
    سرنهاده ام به روی نامه های او
    سرنهاده ام که در میان این سطور
    جستجو کنم نشانی از وفای او
    ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
    از دورویی و جفای ساکنان خاک؟
    کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
    ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک
    من که پشت پازدم به هرچه هست ونیست
    تا که کام او ز عشق خود روا کنم
    لعنت خدا به من اگر به جز جفا
    زین سپس به عاشقان با وفا کنم
    ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
    سر به دامن سیاه شب نهاده اید
    ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
    روزنی به سوی این جهان گشاده اید
    رفته است و مهرش از دلم نمی رود
    ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟
    ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
    پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟

  8. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #35
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    نگه دگر به سوی من چه می کنی؟
    چو در بر رقیب من نشسته ای
    به حیرتم که بعد از آن فریبها
    تو هم پی فریب من نشسته ای
    به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
    که جام خود به جام دیگری زدی
    چو فال حافظ آن میانه باز شد
    تو فال خود به نام دیگری زدی
    برو برو به سوی اومرا چه غم
    تو آفتابی او زمین من آسمان
    بر او بتاب زانکه من نشسته ام
    به ناز روی شانه ی ستارگان
    بر او بتاب زانکه گریه می کند
    در این میانه قلب من به حال او
    کمال عشق باشد این گذشتها
    دل تو مال من تن تو مال او
    تو که مرا به پرده ها کشیده ای
    چگونه ره نبرده ای به راز من؟
    گذشتم از تو زانکه در جهان
    تنی نبود مقصد نیاز من
    اگر به سویت اینچنین دویده ام
    به عشق عاشقم نه بر وصال تو
    به ظلمت شبان بی فروغ من
    خیال عشق خوشتر از خیال تو
    کنون که در کنار او نشسته ای
    تو و شراب و دولت وصال او
    گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
    تن تو ماند و عشق بی زوال او

  10. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #36
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    نغمه هایت با دل من آشناست
    ای نگاه خسته ی دیر آشنا
    بر دو چشمم خیره شو تا بنگری
    شعله های سرکش مهر و وفا
    بر دو چشمم خره شو تا بگسلم
    بندهای عفت وفرزانگی
    مست ومدهوش از شراب آن نگاه
    بهر آغوشت کنم دیوانگی
    بر دوچشمم هیره شو تا شعله وار
    لب بر آن لبهای خاموشت نهم
    بوسمت دیوانه و مست و خراب
    چهره بر چهرو بناگوشت نهم
    در میان بازوانت بی دریغ
    جسم سوزان مرا پنهان نما
    از تمنای نگاهی پر عطش
    پیکر داغ مرا لرزان نما
    شاعر من شاعر دیر آشنا
    نغمه هایت با دل من آشناست
    چنگ در گیسوی افشانم بزن
    قلب من دیوانه ی مهرو وفاست
    عشق من افسانه ی هر محفلی ست
    بی خبر هستی از این دیوانگی
    آه اگر دستم به دامانت رسد
    داد دل گیرم ازین بیگانگی
    شاعر من بر دوچشمم خیره شو
    خیره شو بر این دو چشم پر شرر
    تا گشایی پرده های راز را
    خیره شو ای شاعر من خیره تر

  12. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  13. #37
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
    باورم ناید که عاقل گشته ام
    گوییا او مرده درمن کاینچنین
    خسته و خاموش و باطل گشته ام
    هردم از آیینه می پرسم ملول
    چیستم دیگربه چشمت چیستم؟
    لیک در آیینه می بینم که وای
    سایه ای هم زانچه بودم نیستم
    همچو آن رقاصه ی هندو به ناز
    پای می کوبم ولی بر گور خویش
    وه که با حسرت این ویرانه را
    روشنی بخشیده ام از نور خویش
    ره نمی جویم به سوی شهر نور
    بی گمان در قعر گوری خفته ام
    گوهری دارم ولی آن را زبیم
    در دل مردابها بنهفته ام
    می روم اما نمی پرسم زخویش
    ره کجا؟منزل کجا؟مقصود چیست؟
    بوسه می بخشم ولی خود غافلم
    کاین دل دیوانه را معبود کیست
    او چو در من مرد ناگه هرچه بود
    در نگاهم حالتی دیگر گرفت
    گوئیا شب با دو دست سرد خویش
    روح بی تاب مرا در برگرفت
    آه آری این منم اما چه سود
    او که در من بود دیگر نیست نیست
    می خروشم زیر لب دیوانه وار
    او که در من بود آخر کیست کیست؟

  14. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  15. #38
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    رفتم مرا ببخش ومگو وفا نداشت
    راهی به جز گریز برایم نمانده بود
    این عشق آتشین پر از درد بی امید
    در وادی گناه و جنونم کشانده بود
    رفتم که داغ بوسه ی حسرت ترا
    با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
    رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
    رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
    رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود
    عشق من و نیاز توو سوزو ساز ما
    ازپرده ی خموشی وظلمت چونورصبح
    بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
    رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
    در لابلای دامن شبرنگ زندگی
    رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
    فارغ شوم ز کشمکش وجنگ زندگی
    من از دو چشم روشن و گریان گریختم
    از خنده های وحشی طوفان گریختم
    از بستر وصال به آغوش سرد هجر
    آزرده از ملامت وجدان گریختم
    ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
    دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
    می خواستم شعله شوم سرکشی کنم
    مرغی شدم به کنج قفس بسته واسیر
    روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
    در دامن سکوت به تلخی گریستم
    نالان ز کرده ها وپشیمان زگفته ها
    دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم


  16. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #39
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    در آنجا برفراز قله ی کوه
    دو پایم خسته از رنج دویدن
    به خود گفتم در این اوج دیگر
    صدایم را خداخواهد شنیدن
    به سوی ابرهای تیره پر زد
    نگاه روشن امیدوارم
    زدل فریاد کردم که ای خداوند
    من اورا "دوست دارم دوست دارم"
    صدایم رفت تا اعماق ظلمت
    به هم زدخواب شوم اختران را
    غبار آلوده و بی تاب کوبید
    در زرین قصر آسمان را
    ملایک باهزاران دست کوچک
    کلون سخت سنگین را کشیدند
    زطوفان صدای بی شکیبم
    به خودلرزیده در ابری خزیدند
    ستون همچو ماران پیچ درپیچ
    درختان در مه سبزی شناور
    صدایم پیکرش راشستشو داد
    زخاک ره درون حوض کوثر
    خدا در خواب رویا بار خود بود
    به زیر پلکها پنهان نگاهش
    صدایم رفت و با اندوه نالید
    میان پرده های خوابگاهش
    ولی آن پلکهای نقره آلود
    دریغاتا سحرگه بسته بودند
    سبک چون گوش ماهی های ساحل
    به روی دیده اش بنشسته بودند
    صدا صدبار نومیدانه برخواست
    که عاصی گرددو بر وی بتازد
    صدا می خواست تاباپنجه ی خشم
    حریر خواب اورا پاره سازد
    صدافریاد می زد از سر درد
    به هم کی ریزد این خواب طلایی؟
    من اینجاتشنه ی یک جرعه ی مهر
    تو آنجا خفته بر تخت خدایی
    مگر چندان تواند اوج گیرد
    صدایی دردمندو محنت آلود؟
    چو صبح تازه از ره بازآمد
    صدایم از صدادیگر تهی بود
    ولی اینجا به سوی آسمانهاست
    هنوز این دیده ی امیدوارم
    خدایا این صدارا می شناسی؟
    "من اورا دوست دارم دوست دارم"


  18. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #40
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    در منی و این همه زمن جدا
    با منی ودیده ات به سوی غیر
    بهر من نمانده راه گفتگو
    تو نشسته گرم گفتگوی غیر
    غرق غم دلم به سینه می تپد
    با تو بی قرارو بی تو بی قرار
    وای از آن دمی که بی خبر زمن
    بر کشی تو رخت خویش از این دیار
    سایه ی توام به هرکجاروی
    سر نهاده ام به زیر پای تو
    چون تو در جهان نجسته ام هنوز
    تا که برگزینمش به جای تو
    شادی وغم منی به حیرتم
    خواهم از تو در تو آورم پناه
    موج وحشتم که بی خبر زخویش
    گشته ام اسیر جذبه های ماه
    گفتی از تو بگسلم دریغ و درد
    رشته ی وفا مگر گسستنی ست؟
    بگسلم ز خویش و از تونگسلم
    عهد عاشقان مگر شکستنی ست؟
    دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
    وه مگر به خوابها ببینمت
    غنچه نیستی که مست اشتیاق
    خیزم و زشاخه چینمت
    شعله میکشد به ظلمت شبم
    آتش کبود دیدگان تو
    ره مبند بلکه ره برم به عشق
    در سراچه ی غم نهان تو

  20. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


صفحه 4 از 14 نخستنخست 1234567891011121314 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •