نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 135

موضوع: اشعار زيباي شاعره معاصر فروغ فرخزاد

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    تمام روز را در آیینه گریه می کردم

    بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود

    تنم به پیلهء تنهاییم نمی گنجید
    و بوی تاج کاغذیم فضای آن قلمرو بی آفتاب را آلوده کرده بود
    نمی توانستم ، دیگر نمی توانستم صدای کوچه ، صدای پرنده ها
    صدای گمشدن توپ های ماهوتی
    و های هوی گریزان کودکان
    و رقص بادکنک ها
    که چون حباب های کف صابون
    در انتهای ساقه ای از نخ صعود میکردند
    و باد
    باد که گویی
    در عمق گودترین لحظه های تیرهء همخوابگی نفس می زد
    حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا فشار می دادند
    و از شکاف های کهنه دلم را بنام می خواندند
    تمام روز نگاه من
    به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
    به آن دو چشم مضطرب ترسان
    که از نگاه ثابت من می گریختند
    و چون دروغگویان به انزوای بی خطر پناه می آورند
    کدام قله کدام اوج ؟
    مگر تمامی این راه های پیچاپیچ
    در آن دهان سرد مکنده
    به نقطهء تلاقی و پایان نمی رسند ؟
    به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب
    و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟
    اگر گلی به گیسوی خود می زدم
    از این تقلب ، از این تاج کاغذین
    که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟
    چگونه روح بیابان مرا گرفت
    و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد !
    چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
    و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد !
    چگونه ایستادم و دیدم
    زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی می شود
    و گرمی تن جفتم
    به انتظار پوچ تنم ره نمی برد !
    کدام قله کدام اوج ؟
    مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
    ای خانه های روشن شکاک
    که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
    بر بام های آفتابیتان تاب می خورند
    مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
    که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان
    مسیر جنبش کیف آور جنینی را
    دنبال میکند
    و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
    به بوی شیر تازه می آمیزد
    کدام قله کدام اوج ؟
    مرا پناه دهید ای اجاق های پر آتش
    ای نعل های خوشبختی
    و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
    و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
    و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها
    مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی
    که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را
    به آب جادو
    و قطره های خون تازه می آراید
    تمام روز تمام روز
    رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای بر آب
    به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم
    به سوی ژرف ترین غارهای دریائی
    و گوشتخوارترین ماهیان
    و مهره های نازک پشتم
    از حس مرگ تیر کشیدند
    نمی توانستم دیگر نمی توانستم
    صدای پایم از انکار راه بر می خاست
    و یاسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود
    و آن بهار و آن وهم سبز رنگ
    که بر دریچه گذر داشت با دلم می گفت
    نگاه کن
    تو هیچ گاه پیش نرفتی
    تو فرو رفتی
    ویرایش توسط !ALIPOUR! : 2013/05/15 در ساعت 19:51

  2. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •