این هم از یک عمر مستی کردنم
سالها شبنم پرستی کردنم
ای دلم زهر جدایی رابخور
چوب عمر باوفایی را بخور
ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت
خنده ای برخاطراتت کرد و رفت
من که گفتم این بهار افسردنیست
من که گفتم این پرستورفتنیست
آه عجب کاری به دستم داده دل
هم شکست و هم شکستم داده دل
بیادت هستم حتی اگر قرار باشد ، شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام کوچه ها را قدم بزنم...
خوشا آنانکه دلداری ندارند
به عشقو عاشقی کاری ندارند
ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
خداحافظ
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی