اي خدا مرا اين عزت بس كه بنده ي تو باشم اين فخرم بش كه پروردگارم تو باشيتو آنچناني كه من دوست دارمپس مرا آنسان كه مي خواهي بگردان آمين
نوشته اصلی توسط !Alipour! بگذار کمی از هم جدا شویم برای نیکداشت این عشق، ای معشوق من و نیکداشت خودمان بگذار کمی فاصله بگیریم چون می خواهم عشقم را بپرورانی چون می خواهم کمی هم از من متنفر باشی تو را قسم به آنچه داریم از خاطره هایی که برای هر دویمان با ارزش بود قسم به عشقی آسمانی که هنوز بر لبهایمان نقش بسته است و بر دستهایمان کنده ... قسم به نامه هایی که برای من نوشته ای و صورت چون گلت که در درون من کاشته شده و ...
نوشته اصلی توسط !Alipour! مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم که یکی را بدون تو بدون لبخندت برسانم به انتها و بارهای دیگر با دست هایی که خاک شده اند دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی و باد که می آید برساند به پیراهنت که این گرد و خاک چقدر عاشق آغوش تو بوده است یک بار منصفانه نیست زندگی کم است برای من که گم ات کردم در اولین نشانه که داشتم و آن لحن صدایت بود که در ازدحام خیابان در لحظه محو شد و رهگذران روی ...
نوشته اصلی توسط !Alipour! صبح است. گنجشک محض می خواند. پاییز، روی وحدت دیوار اوراق می شود. رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب می پراند: یک سیب در فرصت مشبک زنبیل می پوسد. حسی شبیه غربت اشیا از روی پلک می گذرد. بین درخت و ثانیه سبز تکرار لاجورد با حسرت کلام می آمیزد. اما ای حرمت سپیدی کاغذ ! نبض حروف ما در غیبت مرکب مشاق می زند. در ذهن حال ، جاذبه شکل از دست می رود. باید کتاب ...
نوشته اصلی توسط !Alipour! صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید. در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد. و خاصیت عشق این است. کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیزها را ببینیم. ...
نوشته اصلی توسط !Alipour! دایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند. شب گرداگردم حصار کشیده است، کجایی، کجایی ای یقینی که نیستی؛ ای یقینی که تو را روزهاست فریاد میزنم. من به تو نگاه میکنم، از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه میکنم ، به ستارههایی که هنوز وجود انسانی اش بر من ظاهر نشده است و من انتظار میکشم و احساس میکنم که تو هم همین نزدیکیهایی. در همین خیابانهایی که دیرگاهیست در آن پرسه نزدهام . شاید بارها از کنارم گذشتهای به ستارههای شبی که آفتاب را فریادمیزنند نگریستهای ...