من رشته محبت خود از تو مي بُرم ….. باشد گره خورد به تو نزديکتر شوم
بدنامي حيات دو روزي نبود بيش…. آنهم با تو بگويم چه سان گذشت

يک روز صرف دل بستن دل شد به اين و آن….. روز دگر به کندن دل از اين و آن گذشت

در لحظات تصميم گيري است که سرنوشت ما شکل مي گيرد

خدايا به عالم تو راضي مباش…. کزين بيشتر من خدايا کنم
کسي که در آفتاب زحمت کشيده ، حق دارد در سايه استراحت کند
اگر هر روز راهت را عوض کني ، هرگز به مقصد نخواهي رسيد
در انديشه آنچه کرده اي مباش، در انديشه آنچه نکرده اي باش
درباره درخت بر اساس ميوه هايش قضاوت مي کنند نه بر اساس برگهايش
خداوند به هر پرنده اي دانه اي ميدهد، ولي آنرا داخل خانه اش نمي اندازد
آنقدر شکست خوردن را تجربه کنيد تا راه شکست دادن را بياموزيد
تفاوت بزرگي ميان دوست نداشتن رفتار ديگري ، با دوست نداشتن خود او وجود دارد
يکي مي پرسد : اندوه تو از چيست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم: براي آنکه بايد باشد و نيست….
اين عشق نيست که دنيا را مي چرخاند. عشق چيزي است که چرخش آنرا ارزشمند مي کند
ز چشمت اگر چه دورم هنوز….پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه باريد از ماه و سال….به ياد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب ياد مرا…..دل شيشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهايم نشد….. پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختي نيست…. گرشتم ولي غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام…..پر از ياد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدي……من شيفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگي ساده نيست…..در اين عرصه مردي جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت…..پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشي ها کم است…..ولي با توام پس صبورم هنوز


نردبان اين جهان ما و مني است…..عاقبت اين نردبان افتادني است
لاجرم آنکس که بالاتر نشست……استخوانش سخت تر خواهد شکست


آنقدر دل اَتم پُر بود که با شکافتنش دنيايي لرزيد. دل من نيز پُر بود. وقتي شکست ، سکوتي کرد که به دنيايي مي ارزيد
امروز را براي بيان عشق به عزيزانت غنيمت بشمار. شايد فردا احساسي باشد اما …عزيزي نباشد
ساقه شکستن ، قانون طوفان است. تو نسيم باش و نوازش کن
به نامردي نامردان قسم خوردم …… که نامردي کنم در حق نامردان
در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود..در هياهوي مترسکها پر از احساس بود
ميشود حتي براي ديدن پروانه ها….شيشه هاي مات يک متروکه را الماس بود.
دست در دست پرنده،بال در بال..نسيم ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
کاش مي شد حرفي از « کاش ميشد» هم نبود….هر چه بود احساس بود و عشق بود و ياس بود