به دلم آمد
به دلم آمد
دلم میخواهد کسی «باشد»
دستم را بگیر
و مرا به دور دست هایی ببر که
در دسترس هیچ دستی نباشم
حالا که نیستی...من به پرندگان حق می دهم...که نخوانند...همین طور به خورشید...که مضحک و منگ...مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد
به هیچ روزی پس ات نمیدهم! به هیچ ساعتی به هیچ دقیقهای به هیچ، هیچی! سخت چسبیدهام تمامت را ...
انقدر به نازوغمزه افسون کردی
تا جام دل مرا پر از خون کردی
با ناز نگاهت عقل من دزدیدی
لیلی نشدی مرا چو مجنون کردی
زيبا ترين بهانه تويي زنده ام اگر
مي ميرم و به دوريت عادت نمي كنم
معشوق مایی و منظور دیگران دگر
حاشا نکن ز من که حسادت نمی کنم
یه حالی دارم این روزها
نه آرومم نه آشوبم !
به حالم اعتباری نیست
تو که باشی منم خوبم ..
چنــد ساعتی با هم بودیــم!
من بــه تــو نگــاه میکردم ..
و .. تــو به ساعتت ؛
تـــو قرار داشتی و .. من بی قــراری